Archive for اکتبر 4th, 2016
میزبانی برگزاری مسابقات چهانی شطرنج و علیه حجاب اجباری
میزبانی برگزاری مسابفات شطرنج جهان به ایران داده شده است، این در حالی است زنان در رفتن به ورزشگاه ها و دیدن مسابفات با مشکل مواجه هستند. زنان ورزشکار بدون اجازه نامه همسرانشان قادر به شرکت در مسابقات نیستند. مسابقات ورزشی در رسانه ها و صدا و سیمای ایران بخاطر زن بودن و مسئله حجاب پوشش خبری معمولی نمی شود. جمهوری اسلامی ایران کلا با حرکت زنان، بدن و جسم زنان بویژه عرصه ورزشی مشکل دارد که ناشی از همان نگرش اعمال سیاست حجاب اجباری است. خوب کسانی هستند که از حق خودشان بخاطر دفاع از حق پوشش اختیاری زنان ایران می گذرند مگر اشکال کجاست؟ ادامه مطلب »
گزارشی از دیدار با خانوادهی زندانیان سیاسی و اعتراض به احکام ناعادلانه
خبر احکام ناعادلانه نرگس محمدی و آتنا دائمی و امید علی شناس در دادگاه تجدید نظر تعجب همهی ما را بر انگیخت، گمان ما بر این بود که این احکام سنگین، در دادگاه تجدید نظر شکسته و آنها تبرئه خواهند شد. آخر به چه جرمی؟ فعالیت های حقوق بشری و آزادی خواهانه، مخالفت با مجازات اعدام، دیدار با خانوادهها، شرکت در مراسم یا داشتن ماهواره میتواند دلیلی برای این احکام سنگین باشد؟
“ایران، برنده رتبه نخست مزاحمت های جنسی”
لکس رینولدز تجربه سفر به ایران را دوست داشته ، به جز یک بخشش.
اولش واقعا معصومانه شروع شد. پنج مرد ایرانی و دو گردشگر خارجی زیر نور لامپ مهتابی در مغازه کوچک هندوانه فروشی روی جعبه های پلاستیکی نشسته اند، چای می نوشند و هندوانه تازه می خورند. مغازه دار مودبانه گوشی اش را بالاگرفته و امیدوارانه به من نگاه می کند: ” یه عکس با هم بگیریم؟ ” ادامه مطلب »
رباب خانم؛ داستان یک قربانی تجاوز
گاهی یک جرقه… یک چیز حتی بی ربط باعث میٰشود که خاطرهها، خاطرههای دور جان بگیرند جلوی چشم. چند وقت پیش دیدن یک فیلم باعث شد خاطره رباب خانم برایم زنده شود. خاطره این زن مال کودکیام است اما مگر میشود فراموشش کنم … ادامه مطلب »
به مناسب روز جهانی سالمند: آنها پدر و مادرهایشان را میکشند
آگهی کرده بود، مردی ۷۵ ساله ده روز است از خانه بیرون رفته و بازنگشته، سه روز بعد جسد پدر را برایش آوردند، نمیدانست برادرش یک روز صبح دست پدر را گرفت اول به بانک رفت حساب بازنشستگیاش را خالی کرد و بعد در همهمه بازار تجریش رهایش کرد به امان خدا. پدرحافظه نداشت، چشم نداشت و اصلا باور نداشت که چه شده. عابران گفته بودند همانطور که داد میزد: «محسن جان»، «محسن جان» تصادف کرد ادامه مطلب »