امروز:   اسفند ۲۹, ۱۴۰۲    

مردگان آن سال عاشق‌ترین زندگان بودند

در تابستان سیاه سال ۶۷ ، از هفته اول مردادماه تا پایان شهریورماه، هزاران زندانی سیاسی را که بسیاری از آنان درحال گذراندن دوران محکومیت خود بودند به‌دستور مستقیم خمینی و با حمایت دیگر سران حکومتی مانند رفسنجانی، در بیدادگاه‌های قرون‌وسطایی رژیم به مرگ محکوم کردند و پس از اجرای حکم‌های صادر شده از سوی گروه مرگ شتاب‌زده آنان را در گورهایی دستجمعی دفن کردند تا انتقام شکست مفتضحانه‌شان در جبهه‌های جنگ ایران و عراق را از فرزندان رشید خلق بگیرند. جنایتی که مخفیانه و با توطئه سکوت همراه بود، پس از گذشت ۳۰ سال به‌رغم همه افشاگری‌ها و تلاش‌های خانواده‌ها و نهادهای حقوق بشری، این سکوت همچنان ادامه دارد.

‌قربانیان این فاجعهٔ ددمنشانه که به‌حق فاجعه ملی نام گرفته است، از بهترین نخبگان این آب و خاک و سرمایه‌های معنوی ملتی بودند که در نبرد سهمگین با نابرابری، استبداد و بهره‌کشی نقشی مؤثر داشتند و می‌توانستند همچنان و در مقیاسی وسیع‌تر داشته باشند. بسیاری از آنان، سابقهٔ مبارزه با رژیم استبدادی ستم‌شاهی را در کارنامه درخشان تلاش‌های مردمی‌شان داشتند. آنان در کنار آرمان‌های والای انسانی‌شان و عشق بی‌کران به توده‌ها، عاشق زندگی و زیبایی‌های آن بودند و این عشق را در هر فرصتی که پیش می‌آمد، به عزیزان و به‌ویژه به کودکان درد کشیده و منتظر خود، با زبانی که فهم آن برایشان آسان باشد توضیح می‌دادند. گاه در سلول‌های انفرادی- که حتی یک سال یا بیشتر طول می‌کشید- یا در سلول‌های عمومی و پس از شکنجه‌های قرون‌وسطایی، با روحیه‌ای که از مقاومت آنان در برابر دژخیم نشان داشت، شعر می‌سرودند و دل‌نوشته‌های زیبا و پراحساس‌شان را به‌شکل‌هایی مختلف به فرزندان دلبند و بستگان می‌رساندند. این نامه‌های پرشور، از عشق به زندگی و خانواده و پایبندی به آرمان‌های بزرگ و انسانی آنان مالامال بود. قلم‌خوردگی‌های بسیار در این نامه‌ها به‌معنای سانسور عبارت‌ها و واژه‌های نویدبخش آیندهٔ فارغ از استبداد و دستیابی به آزادی‌ها در میهن بود و عجز جلادان- یا به‌قول خمینی جنایتکار “سربازان گمنام امام زمان”- در به‌زانو درآوردن این سرفرازان تاریخ با همهٔ شکنجه‌های قرون‌وسطایی که بر آنان آزمودندند به‌تصویر می‌کشیدند. باشد روزی که همهٔ این نامه‌های سرشار از عشق و مقاومت عاشق‌ترین زندگان آن سال برای ثبت در تاریخ جمع‌آوری و منتشر گردد:

“نازنین پسرم، از راهی دور ترا که زیباترین گل زندگی بابا هستی می‌بویم. امیدوارم تنت به ناز طبیبان نیاز مباد- از این جا تا دورترین ستاره‌ای که در آسمان زیبای شب می‌بینی، ترا دوست دارم. دلم می‌خواهد در کنار تو باشم و ترا به تماشای دریای آبی، کوه‌های بلند و جنگل‌های سرسبز ببرم. با هم به تماشای باغ‌وحش و دیدن پرندگان و ماهی‌های رنگارنگ برویم. چقدر دوست دارم توی پارک با هم بستنی بخوریم و روی تاب بنشانمت و آن قدر تابت بدهم تا به‌اندازهٔ فواره‌ها بالا بروی و هنگامی‌که غرق عرق شوی آنگاه ترا در آغوش بکشم و کاکل شبنم زده‌ات را ببویم…” (نامهٔ رفیق جان‌باخته، مهدی حسنی‌پاک، از زندان اوین، سال ۱۳۶۴).

“کودکان من، شما را رنج دوری سخت و دشوار است، می‌دانم، ولی باید بدانید از هزاران سال، در جای‌جای این میهن، غم و اندوه و درد و رنج را، دست ستمکاران عالم، با حیات کودک و پیر و جوان ما، گره داده است، و اشک حسرت‌ساز شما هم، گوشه‌ای کوچک از این رنج بزرگ مردمان ماست. عزیزانم، بر این رنج شما و ما به‌جز داروی درد مردم این مرز و بوم غم‌زده، درمانی نیست. زیرا ما، نمی‌خواهیم یک دم، راحت خود را، میان رنج انسان‌ها به‌دست آریم و می‌دانیم که آخر می‌رسد روزی، که دیگر رنج و اندوهی نباشد، تا بروی گونه‌های کودکی اشکی بلغزاند و با این عشق و این امید مادر یا پدر، بر رنج دوری از شما در اوج سختی تاب می‌آرند. از این رو من و مادر، به راهی گام بنهادیم، ولیکن رفتن این راه آسان نیستُ، در این ره کینهٔ دیرینهٔ خون‌خواران ظالم در کمین ماست… و آنان با سلاح زور و زر، با حیله و تزویر، با زندان و تبعید و شکنجه، با درفش داغ- و گاه افسوس– با دستی که دست دوستان ما تواند بود، سیاهی شب تاریک خود را پاس می‌دارند… ولیکن کودکانم صبح می‌آید…” (نامهٔ رفیق جان‌باخته، فرزاد دادگر سال ۶۳، زندان اوین).

“دختران دلبندم! شما را چون جانم دوست دارم. اما اکنون از شما دورم. شما کم‌کم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوید و می‌دانید چرا بابا را برده‌اند. پدرتان می‌خواست همه بچه‌های ایران بخندند. بابا می‌خواست هیچ بچه‌ای گرسنه نباشد و برای رفتن به مدرسه مهدکودک و مدرسه و پارک و گردشگاه، و برای تهیه یک لقمه نان صبح تا شب عرق نریزد… همسرم! حال من خوب و سرشار از نشاط زندگیم و فضای سینه‌ام آکنده از مهر تو و کودکانم. احساس درونم می‌گوید این روزها سرنوشتم ورق خواهد خورد، هرچه بود سرافراز باش و گلی سرخ بر سینه بنشان به‌یاد من… ” (رفیق جان‌باخته ابوالحسن خطیب، سال ۱۳۶۵، بند ۳۰۰۰).

“راستی یادتان هست که شب‌ها برایتان داستان اسپارتاکوس را می‌خواندم؟ این کتاب را تهیه کنید. آن را بخوانید که در این جا اسپارتاکوس زیاد داریم. یک مسئله را می‌خواهم برایتان صادقانه اعتراف کنم. علی‌رغم خونسردی ظاهری در ته وجودم آتشی از احساسات بر پا بوده و هست. همان‌طور که می‌دانید، کوهستان را با همهٔ پستی و بلندی‌هایش بیش از دشت هموار، و دریای طوفانی و خروشان را با موج‌های کوبنده‌اش، بیش از دریای آرام دوست داشته‌ام و دارم. من زندگی را همیشه چنین خواسته‌ام. زندگی آرام و بی سروصدا و بدون فرازونشیب مرا خسته و ملول می‌کرد. پایان این خط چه باشد، نمی‌دانم. هنوز معلوم نیست. ولی یک چیز مسلم است و آن اینکه هرچه پیش آید سربلند و مغرورم…” (از نامه رفیق جان‌باخته احمد دانش شریعت‌پناهی خطاب به دخترانش).

رفیق جان‌باخته اکبر خطیبی در بخشی از شعر بلندش خطاب به دختر دلبندش در زندان می‌سراید:

دخترم گریه مکن

ما در این راه پر از گرگ و گراز و سرما

چشم امید به لبخند شما دوخته‌ایم

و در این نیمه‌شب قیراندود

که ره و بام و در، انباشته از لاشخور و کفتار است

به بهار گل سرخ و فلق آذین سحرگاه نظر دوخته‌ایم

 

همسری می‌نویسد: “می‌خواهم از او بگویم که سی سال است به نبودنش عادت نکرده‌ام. آن‌قدر در این مدت با او حرف زده‌ام، شادی و غم را تقسیم کرده‌ام، لبخند زده‌ام، بغض کرده‌ام، قهر و آشتی و خلاصه زندگی کرده‌ام که می‌دانم هیچ‌وقت تبدیل به خاطره نمی‌شود. همیشه در کنارم بوده. با همه از او گفته‌ام و از هر که او را می‌شناخته نشانش را گرفته‌ام. تصویرم از او با خاطراتی که در همه‌ی این سال‌ها از دوستان، رفقا و هم بندانش شنیده‌ام شفاف‌تر و غنی‌تر از هر زمان دیگری است و حالا می‌بینم که خاطرات‌شان با خاطراتم گره می‌خورد، نمی‌توانم جدای‌شان کنم. اشکالی هم ندارد. او هیچ‌وقت فقط مال من نبود و حالا در این دوران فراموشی و سرعت، یافتن رد پایش در ذهن و زبان خیلی‌ها گاهی بسیار تسلی‌بخش است…” (رخشنده حسین‌پور، همسر شهید راه آزادی علی مهدی‌زاده. دو برادر رخشنده، یکی از آنان در سال ۶۷، نیز اعدام شدند. برگرفته از: سایت راه کارگر).

 

در آن سال‌های سیاه، شکنجه فقط در شکنجه‌گاه‌ها و مختص اسیران نبود. خانواده‌ها و به‌ویژه کودکان نیز زخم زندان و دربدری‌ها و ساعت‌ها انتظار در صف روزهای ملاقات‌ و بعدها هم فاجعهٔ کشتار پدرانشان روح و روان‌شان را شکنجه می‌کرد. آنان حتی زمانی که بزرگ و جوانانی برومند شدند، همچنان در پی یافتن جواب سؤال‌هایی بی‌شمارند: “چرا اعدام‌شان کردند” و هنوز هم زندان‌ها مملو از انسان‌های آزادی‌خواه است؟ جنایت‌های رژیم خون‌ریز ولایت فقیه اثرهایش را بر نسل‌های بعدی نیز به‌جا گذاشته است و آنان  را در برابر رژیم ددمنش به‌چالش واداشته است، چراکه این زخم همچنان باز است. کودکانی که در حسرت دیدار مادر یا پدر یا مادر و پدر هر دو هم‌زمان شادابی‌ کودکانه‌شان رنگ می‌باخت. نامه فرزند یکی از جان‌باختگان راه آزادی، وصف حال همهٔ  کودکان آن سال‌هاست با غمی که در عمق وجودشان خانه کرده بود: “زخم جانکاهی که از زمان کودکی با کشتار پدرم همراه با صدها تن از بهترین فرزندان میهنمان همواره هماغوش من بوده همراه با من به سن بلوغ و سپس بزرگ‌سالی رسیده، حتی لحظه‌ای از عمرم مرا تنها نگذاشته، جزئی از من شده و ایمان دارم که تا آخرین لحظهٔ حیات با من خواهد بود. این زخم نقطه پایانی همیشگی بر تجارب لحظات شاد کودکی در زندگی من و صدها کودک مانند من بود، قبل از اینکه فرصتی برای لمس کردن شادی در زندگی کودکانه‌مان داشته باشیم. ۲۸ سال از این جنایت بزرگ می‌گذرد. حتی لحظه‌ای از این گذشت زمان را بدون یاد پدرم نگذرانده‌ام و هم‌اکنون نیز سیمای معصومانه فرزندم با سؤالات کنجکاوانه او درباره پدربزرگ هرگز نادیده‌اش و احساسات لبریز از عشق و احترام او نسبت به تصویر پدربزرگ در قاب عکس دیواری مانند آیینه‌ای است در مقابل روح مملو از سؤال کودکی خودم که تنها یک بار سعادت آغوش پرمهر او را از یک ملاقات در قتلگاهش زندان اوین در سن چهارسالگی به‌خاطر دارم. عکس‌ها و دل‌نوشته‌هایی که از او خطاب به مادرم برای من به‌یادگار مانده روح پاک و والای انسانی‌اش و عشق و شوریدگی صادقانه‌اش نسبت به وطنش ایران، نسبت به زحمتکشان میهنش و درنهایت نسبت به همسر و تنها فرزندش را نشان می‌دهد. بر اساس حکم صادر شده از طرف همان قاتلان پدرم قرار بود که او در سن شش‌سالگی من از بند دژخیمان آزاد گردد…” (نامه آرش ج خطاب به تاج‌زاده، سال ۱۳۹۵، برگرفته از سایت خبرنامه گویا).

“آیا کسی فکر نمی‌کند تا ننگ این فاجعه بر تاریخ ماست، نمی‌توانیم به آزادی برسیم؟ آیا نمی‌پرسند کشتن هزاران نفر در آن سال تا چه حد تاریخ سی سال آتی ایران را نوشته است؟ وقتی ۸۸ اتفاق افتاد به چه فکر کردیم؟ آیا ۶۷ نبود که دوباره دهان باز می‌کرد پر از خون؟ چه تضمینی هست که دوباره اتفاق نیفتد؟ چه تضمینی هست که اگر نفرت و ترس دوباره گریبان‌گیر قدرتمندان بشود جواب‌شان بار دیگر گورهای دسته‌جمعی نباشد؟ نمی‌دانم. شاید نه. امیدوارم که نه. فکر می‌کنم تا همه ندانند در تابستان ۶۷ چه شد، این خطر همیشه هست. سکوت باعث شده که این فاجعه بیشتر به حاشیه رانده شود… ” (سحر دلیجانی، داستان‌نویس، در گفت‌وگو با دویچه‌وله. سحر دلیجانی در زندان به دنیا آمد. شوهرخاله او که عمویش نیز بود، از جان‌باختگان فاجعهٔ ملی است).

بهاره منشی، دختر جان‌باختهٔ راه آزادی عباس منشی رودسری، می‌نویسد:

* تقویم سال خانواده یک اعدامی سال ۶۷:
اول فروردین عیده بابا کنار سفره هفت‌سین نیست
بعد ۹ اردیبهشت میشه تولد بیژن باز بابا نیست
بعد میشه ۱۴ اردیبهشت سالگرد ازدواجشون باز بابا نیست
بعد میشه ۹ مرداد که سالگرد دستگیریمونه و همچنان بابا نیست
بعد ۶ شهریور که سالگرد اعدامشه و خب بابا نیست
بعد میشه ۲۸ آبان روزی که ساکش تحویل دادند و بابا نیست
بعد اول بهمن تولد مامانه که بابا نیست
بعد از اون ۱۴ بهمن تولد باباست که خودش نیست
و بعد ۹ اسفند میشه تولد من و بابا همچنان نیست
و باز دوباره عید میشه…
حالا این وسط‌ روزهای خاص مثل فارغ التحصیلی و اولین خونه و اولین‌های مختلف هم ممکنه پیش بیاد که بابا نیست.
خلاصه ما همیشه با این مساله داریم کنار میایم هی می‌ریزیم تو خودمون و گاهی لبریز می‌کنه و یه متنی می‌نویسیم یا توئیت می‌کنیم یا پست فیسبوک میذاریم. اینا نه استفاده ابزاریه و نه ترحم خریدن اینا فقط حس‌های انسانی آدم‌هاییه که بهشون ظلم شده درد کشیدند و هنوز دارند می‌کشند چون هیچ عدالتی در قبال این ظلمی که شده صورت نگرفته…
همین!!! (از فیس بوک بهاره منشی).

سی سال پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سیاه ۶۷ “بهاره”‌ها به‌درستی فریاد می‌زنند که هیچ عدالتی در قبال این ظلم عظیمی که صورت گرفته انجام نشده است. رسیدگی به خواست‌‌های خانواده‌های قربانیان این فاجعه هولناک و شکستن توطئه سکوت در قبال این ظلم بزرگ، چه از طرف سران رژیم و چه آنانی که چشم بر این جنایت هولناک بسته و می‌بندند، تعمیق جنبش ضد استبدادی و ضد ولایت فقیهی که هم‌اکنون در میهن ما جریان دارد، یاری خواهد رساند. مردم ما به‌خوبی دریافته‌اند که بدون طرد رژیم ولایت فقیه، پایان دادن به وضعیت فاجعه‌بار کنونی اقتصادی سیاسی و اجتماعی کنونی، امکان‌پذیر نخواهد بود و خواست‌‌های برحق خانواده‌ها در مسیر این مبارزه است که تحقق می‌یابد. خانوادهٔ شهدا و زندانیان سیاسی در این مبارزهٔ سترگ نقش داشته‌اند و تا دست یافتن به خواست‌‌های انسانی و عدالت خواهانه‌شان، از پای نخواهند نشست.

(منابع: کتاب شهیدان حزب و جنبش مردمی)

 

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۵۹،‌ دوشنبه ۱۱ شهریور ماه ۱۳۹۷

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی