امروز:   فروردین ۹, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
مارس 2024
د س چ پ ج ش ی
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
آخرین نوشته ها

سپیده دمان ( با یاد مریم)

مریم بی رحمانه توسط همسرش با چاقوی آشپزخانه قصابی شد. بر اثر عمق جراحات وارده بر ریه هایش حتّی چند ساعتی هم نتوانست دوام بیاورد و رفت. رفت وخانواده و دوستانش را در اندوهی عظیم تنها گذاشت…

 

 

***

 

 

چشم گشودم که دانه های باران را بشمارم ، و گلبرگ گلها را. و با بوسه ی گندم به خواب روم. و با بوی خاک باران خورده برخیزم.

از شعاع زرین آفتاب برای کودکم ننو بسازم، و آهسته-آهسته  برایش نغمه ی لالایی بسرایم…

نه، حتی لحظه ای هم نپایید…

دستی از تاریکی برآمد، دستی که می توانستم یک یک استخوانهایش را بشمارم …

بدانگاه خود را در سیاهی یافتم…

پیرمردی با ریش دعا خوی، و دندانهای زعفرانی، لبهای کبود،  پیشانی بادکرده، و دهانی که بوی آیه میداد ، با تسبیهی بر دست، نشسته بر روی کُنده چوبی که کرمهای سفید از آن می جوشیدند، دربرابرم سبز شد. خواستم فرار کنم اما پاهایم یاری نکردند. هرچه کوشیدم بیشتر میخکوب شدم. نه راه پس داشتم و نه راه پیش. او چهره زگیلی اش را برصورتم سایید، در حالیکه  احساس میکردم مرا در خود جذب میکند، هرچه توان داشتم فریاد کشیم ، فریاد کشیدم .

و همچنان، من فریاد میکشم، اما کسی جز خودم نعره های مرا نمی شنود.

من با کابوسهایم بزرگ شدم. آنها چون سایه مرا دنبال میکنند. بکنند.همه آنها را گردآورده ام. در مشت من اند.

میخواهم آنها را به تمامی بر چهره دعاخوی آن پیرمرد زعفرانی که در اطراف اش کرمهای سفید درهم می لولند بکوبم. و بگویم بگیر اینها کابوسهای من اند. و ترا در خود غرق میکنند…

**

 مریم  بی رحمانه توسط همسرش با چاقوی آشپزخانه قصابی شد. بر اثر عمق جراحات وارده بر ریه هایش حتّی چند ساعتی هم نتوانست دوام بیاورد و رفت. رفت وخانواده و دوستانش را در اندوهی عظیم تنها گذاشت.

فرح، مادر مریم ، که خودش همواره توسط همسر و خانوانده ی همسری اش،تجربه های تلخ خشونت های خانگی را دردمندانه  تحمّل کرده، و عاقبت مجبور شده بود از همسر اولّش، پدر مریم ، جدا شود، خود زخمی بر روی زخم کهنه ی دیگری بود.

او چهار فرزند داشت. دو پسر، دو دختر. یکی از آنها مریم بود.

 مریم همتی و کودک اش

در این اثنا خودکشی خاله خدیجه هم ، که از روی فقر و نا امیدی و بیکاری دست به این عمل زده بود، شدت درد و اندوهم را  بیشتر کرد. او که، نه  برایم خاله، بلکه یک دوست بسیار صمیمی بود، نیز رفت. خیلی از خاطرات زندگی ام را با او دارم.

 غیر از اخبار تاسف باری که از ایران و دیگر کشورهای جنگ زده و بحرانی میرسند و آزارم میدهند، از اینکه در این چند روز عزیزترین هایم را در زادگاهم از دست داده ام ، و نتوانسته ام در کنارشان باشم، نتوانسته ام بر سر مزارشان بروم، و  از نزدیک تسلیت بگویم، درآغوش بگیرم شان، درعذابم.

خواهر بزرگ مریم ،  با وجود پسر کوچولوی دوست داشتنی اش،  مثل پرنده ای که بال و پرش را شکسته باشند، خودش را تنها و غمگین حس میکند و برای هر کاری مردد است.

 پدرش برای او وکیل گرفته که  به پرونده  رسیدگی کنند.

پسر کوچک او که تاکنون تحت تأثیر پدرش ارتباطی با مادر نداشت،  بر سر مزار مریم، از مادر خود عذرخواهی کرده است.اعضای خانواده ها از مرگ ناجوانمردانه و ناگهانی مریم هنوز غرق در اندوه و شوک اند. خواهران و برادران، و همه ی خویشان و دوستان و آشنایان.

 مریم هنوز یک سال هم نشده بود که ازدواج کرده بود. او یک پسر داشت و هنگام مرگش دوماهه بود .

 نمی خواست با خانواده ی همسری اش در یک جا زندگی کند،می گفت دخالت ها ی بی مورد می کنند. با همسراش بارها دعوایشان شده بود. ولی هر بار، با پادرمیانی  پدرش، آشتی کرده بودند.

او چند روز قبل از این که کشته شود به خانه پدرش می رود .ولی پدر ظاهراً مسئله را حل میکند. بعد ازاین که دوباره به خانه بر می گردد، با همسرش درگیریی فیزیکی پیدا میکند .همسر مریم، با چاقو از شش قسمت به  شاهرگ مریم ضربه می زند و موجب مرگ فجیع او می شود.

 با شکایت  خانواده ی فرح، قاتل در ارومیه ، محل سکونت شان، دستگیر شده و  بعد به زندان ارومیه منتقل می شود.

در حال حاضر اعضای خانواده خیلی عصبی هستند. می گویند آرزویشان قصاص قاتل است و به همین دلیل نیز پدر مریم برای این کار وکیل گرفته. خانواده قاتل نیزبرایش دو وکیل گرفته اند.

من این موضوع را با خانم ها یی که خود فعال حقوق بشر اند مطرح کردم واز آنها خواستم وکیل دیگری بگیریم  پرونده طبق خواسته های سیستم حاکم در جامعه  پیش نرود.

آنها بعد از کلی تلاش توانستند یک وکیل دادگستری با هزینه مناسب معرفی کنند. مادر مریم گفته با رسانه ها مصاحبه خواهد کرد . من ازاین نظر خرسندم که او تجربیات و ستمی که خود دیده میخواهد با دیگران در میان بگذارد.

بارها گفته بودم که نباید سرنوشت مان را به دست دستورات ضد بشری این ها و اعتقادت شان بدهیم.

انگار هنوز راه طی نشده زیادی برای رسیدن به این گونه هنجارشکنی ها وجود دارد.

 از فامیل های نزدیک، علیرضا، نامی، یوسف را که او هم از فامیلهای ما بود، در باشگاه ورزشی با ضربه های چاقو از پای درآورد و در شهرستان اهر درملا عام به دار آویخته  شد. و قصاص اجرا گردید.

مردمان ما در عین حال که به دینداری  تظاهر میکنند و خودشان هم میدانند، ولی  با اجرای حکم قصاص و احکامی مانند آن، خود را راضی احساس می کنند.

یکی ازخواهرانم با علیرضا ازدواج کرد. خواهر دیگرم که هنوز۱۵یا ۱۶ سا لش  نشده بود با حسین، مردی که چند برابر او سن داشت، شوهر کرد.  دریغا و دردا که نسبت فامیلی داریم و آنها پسر عموهای مادرم هستند.

هیچ وقت فراموش نمی کنم فرح را، که هنوز ۱۸ سالش نشده بود، و در واقع کودکی بیش نبود، مجبور به ازدواج شد. .پدرم ازهمه ما بیشتر دوستتش داشت. او در خانه شوهر، از جارو کردن  خانه متروک و چند صد متری، تا آشپزی کردن برای چندین ده نفر مهمان ، و اعضای خانواده ی پرجمعیت شوهر، همواره همه را به دوش میکشید.

در عین حال آنها تلاش کردند تا انتظارات خواهرم را به حداقل برسانند و او را در کار بردگی اش راضی نمایند. در تمام مدتی که من و برادرم در زندان سیاسی بودیم به او اجازه داده نشد حتّی یک بار هم به دیدن ما بیاید.

 وضع مالی پدرِ شوهر خواهرم  نسبت به ما قدری بهتر بود . خود را برتر به حساب می آوردند و از بی احترامی نسبت به  خانواده ما کوتاهی نمی کردند.

یکی از خواهرانم با فردی از فامیل ازدواج کرد که  آدم نیزیک بازی بود به خواهرم گفتم که در عقد نامه شرایط قبول ادامه تحصیل و حق کار را به قبولاند. سر سفره عقد وقتی این در خواستها مطرح شد.خانواده داماد می خواستند سفره عقد را به هم بزنند که با میانجیگری یکی از فامیلها حلّ شد و  شرایط را پذیرفتند.

در ابتدای ازدواجشان علیرضا رفتارش بد نبود.ولی بعد ها عوض شد . طوری که همه بدن خواهرم زخمی می شد. چند بار از او سوال کردیم: چی شده؟ چرا صورت اش کبوده  ؟

ولی او همیشه با صبوری و نجابت خاص خود جواب میداد:  هیجی نیست. کار بچه اس.

یکبار هم تمام صورت و بدنش زخمی شده بود.

 گفتیم :چی شده؟

بعد معلوم شد که شوهر، چینی و کریستال خانه را بر سر و وریش کوبیده است.

مدتّها طول کشید تا اینکه حالش بهتر شد.

علیرضا  نمی توانست از عهده کرایه خانه  یشان برآید به اهر رفتند، به خانه ی جهنمی مادرش. آنجا دیگر او خیلی کارهای خلافی انجام داد. به طوری که حتی مادر و پدرش نیز  از او به پلیس شکایت کردند.

یک روز پسر خردسالش که در باشگاه ورزشی بود به پدرش می گوید: یکی از فامیل ها برایش مزاحمت ایجاد کرده است .

علیرضا علیرغم ممانعت خواهرم و پسرش چاقویی بر می دارد و در باشگاه به آن جوان بی گناه حمله می کند.جوان به شدت زخمی می شود. و در بیمارستان می میرد. باز خانواده ای داغدارعزیزش می شوند .

علیرضا فرار کرد.  چند روز از او خبری نشد. ولی بعد پیدا شد و او را تحویل کلانتری دادند.علیرضا برای چندین ماه در زندان مرکزی تبریز زندانی بود. همان سالی که من نیز در زندان تبریز بودم. بعد از مدتی چون او اهل اهر بود به آنجا برده شد و برای اینکه از دید حاکمان اسلامی درس عبرتی باشد مثلاً برای افراد شرور، در مرکز شهر پیش چشم خانواده اش و دیگر شهروندان اهر به دارآویخته شد.

در تمام این مدّت هرچند شوهر رفتار خوبی با خواهرم نداشت. ولی همسر خیلی صبوری به خرج داد تا به قول خودش او را تربیت کند . زحمت اش زیاد هم بی نتیجه نماند .علیرضا در زندان تا حدودی از کارهای خلافی که کرده بود پشیمان بود. هیچ وقت یادم نمی رود بار آخر که به دیدنش رفتیم وخودش می دانست که اعدام خواهد شد .خیلی متواضع و مهربان شده بود.و من چقدر برایش ناراحت شدم.

بعد از مرگ علیرضا خواهرم تمام تلاشش را به کار برد که زندگی اش را خودش اداره کند. او در رشته روانشناسی فارغ التحصیل شده بود برای مدتی به کار مشاوره پرداخت و بعد با تحمل سختیهای بسیار، توانست ابتدا به صورت غیر رسمی و بعد به صورت رسمی در یکی از دبستانهای راهنمایی شهرستان شبستر کار کند .

بارها خواست از ایران خارج شود ولی موفق نشد.

زن تحصیلات عالیه داشته باشد، زندگی اش را برای خانواده و جامعه صرف کرده باشد، ولی صرفا به دلیل زن بودن نصف مرد به حساب می آید و حق سرپرستی فرزندش را هم ندارد.

بعد از مرگ پدر ،خانواده ی او، عموها و پدربزرگ، پسر را تا سن ۱۸ سالگی تحت قیمومیت خود داشتند. خواهرم تنها به دلیل زن بودنش مجبور شد همه این نابرابری ها را تاب آورد.تا آنکه بالاخره بچه بزرگ شد و به ۱۸سالگی رسید و توانست راه را از چاه باز بشناسد واز زیر یوغ خانواده پدربزرگ بیرون بیاید. او کشور را ترک کرده تا زندگی آزاد ومستقلی داشته باشد.

**

این سطور را زمانی که مریم، دختر خواهرم، در نهایت درد به قتل رسیده بود نوشتم .حدود یک سال و نیم از این حادثه جانکاه می گذرد .

«فرح» مادرمریم،  بیمار و تکیده شد  و حداقل دوبار اقدام به خودکشی کرد که توسط فامیل وآشنایان در بیمارستان بستری شد.

خواهرزاده که همه لحظه های  تلخ و شیرین زندگی اش را با خواهر خود گذرانده، بعد از این حادثه ی جانسوز بیمار و افسرده شد  و به علت فشارهای روحی سقط جنین کرد و در بیمارستان بستری گردید.

 فرمانهای بی رحمانه ی حاکمان،عجین شده با مردسالاری، درجامعه، زندان وخانواده و در فرهنگ ما چنان ریشه دارد که انگار رهایی به این سادگی ها ممکن نیست. اقدامات بسیار در جهت خلاف جریان آب می طلبد .

من با درد« مریم» هنوز که هنوز است نتوانسته ام کنار بیایم. با آن همه خاطره که از کودکی و بزرگسالی او دارم روزها و شبها برایش اشک ریختم. داروهای مختلف مصرف کردم و…

علاوه بر اینها هزینه ی نافرمانی های خودم نیز هست. که  از دولت ضد زن ، ضد انسان، و جامعه عقب مانده متحمل شده ام…

مبارزات زنان (در آغاز حکومت اسلامی ایران)

جوانان از جامعه منجلابی آقایان فرار میکنند و به کشورهای همسایه پناه می برند. نمی توانند در وطن خود زندگی کنند.

برای بهبودی زندگی این جوانان چه میتوان کرد؟

نگذاریم رویاهای آبی و آفتابی آنان چون مریم ها در خاک شوند.

باشد که در فردای رهایی، دیگر شاهد پرپر شدن جوانان و کودکان گل، زنان بی گناه ، قفس آزادیخواهان نباشیم…..

**

-آی مردک، آی مردک…
**
وقتی فریاد زن طنین افکند، سپیده آرام-آرام می دمید. سیاهی رنگ می باخت. پیرمرد تسبیح به دست با کرمهای سفیدی که به دنبالش روان بودند درتاریکی گم می شد…

زن نیروی پاهای خود را باز یافته بود.

شهناز غلامی/ ایران گلوبال

۱۲ اسفند ۹۷

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی