روایت تلخ و دردناک حبیب برادر نوید افکاری از شکنجه و انفرادی زندانهای جمهوری اسلامی قبل از اعدام نوید
روایتی کوتاه از «صیدنایا»های ایران: زندان و انفرادی زندانهای جمهوری اسلامی قبل از اعدام نوید:
«به شدت واسم سخته که از اون روزا و شرایطی که وحید داره بنویسم. اصلنم دوس ندارم مردمو ناراحت کنم اما با دیدن تصاویر زندانهای سوریه و آگاهی مردم تصمیم گرفتم کمی از زندانهای ایران و آنچه به من و برادرانم گذشت بنویسم…./
***
سعید به نقل از حبیب افکاری، نوشته:
«به شدت واسم سخته که از اون روزا و شرایطی که وحید داره بنویسم.
اصلنم دوس ندارم مردمو ناراحت کنم اما با دیدن تصاویر زندانهای سوریه و آگاهی مردم تصمیم گرفتم کمی از زندانهای ایران و آنچه به من و برادرانم گذشت بنویسم.
۱۳ شهریور ۹۹، نوید رو به انفرادی بردن
نوید قبل از رفتن به دوستش گفته بود که به داداشام خبر بده، اما زندان تلفنها رو قطع کرده بود.(زندان ما سه نفرو جداگانه نگه میداشت).
پسفرداش به طریقی به ما پیغام رسید که نوید رو بردن انفرادی واسه اعدام.
منو وحید تونستیم از بندهای خودمون خارج بشیمو خودمونو برسونیم جلوی سلول انفرادی(ارشاد).
شروع به اعتراض کردیم. نوید بعدا بهمون گفت باور نمیکردم اومده باشید! چجوری از بند خارج شدید و اومدید اینجا؟
محکم میزدیم تو درب و نویدو صدا میزدیم. فریاد میزدیم شما که میدونید نوید بیگناهه.
گارد زندان بهمون حمله کرد و وحید گفت اینجا دوربینه درگیر نشو چون میان فقط همین تیکشو کات میکننو ازش استفاده میکنن.
زورمونم به همشون نمیرسید. حدود ۲۰ نفر مسلح تا تونستن و جون داشتن مارو زدن.
نوید که صدای مارو شنیده بود پیرهنشو درآورده بود با شامپویی که اونجا بود بدنشو لیز کرده بود و دوربین مداربسته رو کنده بود و تخت آهنیو از جا کنده بود و سعی داشت درب سلول رو بکنه.
گارد به سرعت سمت نوید رفت و با ضربه به سرش انداختنش زمین و شروع کردن به زدنش.
به قدری زدنمون که از خستگی به نفس زدن افتاده بودن.
هم به ما فحش میدادن هم به مردمی که حمایتمون کردن.
خیلی احساس بدی داشتیم. من یکدفعه داد زدم جانم فدای ایران. نوید و وحیدم شروع کردن به فریاد زدن جانم فدای ایران
از زدنمون دست کشیدن بقیشون ولی خادم الحسینی(رییس گارد) ادامه میداد.
گفتن لخت بشید و شورتتونم در بیارید.
یه لباس پاره و خونی تنمون کردن و دست بند و پابند و چشم بند بهمون زدن و گفتن راه بیفتید.
لباسها بخاطر کتک زدن و خودزنی پاره و خونی بود و میدن نفر بعدی.
یکی دستمون گرفته بود و راه رو نشونمون میداد.
درب ورودی زیرزمین باز شد و گفت جلوی پات پله هست.
حدود ۱۵ تا ۲۰ تا پله زیرِ زمین.
هر کدوممون رو انداختن توی سلولی.
حدودا ۳ در ۴ متر که فقط یه موکت داشت.
بدنه و کف از سنگ بود و به شدت سرد.
آخر سلول یه دستشویی و حموم داشت. که از همونجا آب میخوردیم.
بیشتر از این نوشتن در حال حاضر از توان من خارجه.»
۲۱ آذر ۱۴۰۳