امروز:   فروردین ۹, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
مارس 2024
د س چ پ ج ش ی
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
آخرین نوشته ها

ما قدم می زدیم، آنها باتوم می زدند

b868fcd529حکیمه شکری در مصاحبه با «روز» از خاطرات زندان می گوید. از اینکه از همان اول که با مادران در پارک لاله بدون هیچ شعاری و فقط با در دست داشتن عکس بچه هایی که کشته شده بودند، دور آب‎نما قدم می زدند و مورد ضرب و شتم نیروهای امنیتی قرار می گرفتند. و از دفاعیات خود در اوین که چگونه از حقانیت مادران که حرکتی غیرسیاسی و خودجوش و از طیف های مختلف زنان و مادران در کشور، که صرفا مادرانه بوده آنهم بدون وابستگی به هیچ جریان فکری خاص که به زیرپا گذاشتن حقوق شهروندی و قانون اعتراض داشته و دارد سخن می گوید.

********

در مصاحبه با روز
حکیمه شکری: ما قدم می زدیم، آنها باتوم می زدند

فرشته قاضی: حکیمه شکری چند روزی بیش نیست که بعد از ۳ سال و با پایان محکومیت اش از زندان آزاد شده؛ مهندس شیمی که از سال ۸۸ همراه مادران عزادار شد و ۳ سال زندان هم نتوانست او را از همراهی با مادرانی که حالا دیگر با عنوان مادران پارک لاله شناخته می شوند بازدارد.

او در مصاحبه با روز از بند ۲۰۹ زندان اوین، بند نسوان این زندان و همچنین زندان قرچک ورامین سخن می گوید و توضیح می دهد که چون بر همراهی با مادران تاکید داشته از حقوق قانونی خود، چون آزادی مشروط محروم شده است. خانم شکری توضیح می دهد که به خاطر رفتن بر سر مزار کشته شدگان بعد از اعتراضات مردمی ۸۸ به اجتماع و تبانی متهم و به دلیل همین اتهام به ۳ سال زندان محکوم شده بود. او می گوید: ما کاری را می کردیم و می کنیم که وظیفه خود آقایان بوده، آنها کوتاهی می کردند و ما انجام می دادیم و پاسخی که گرفتیم زندان و انفرادی و فشارهای روانی و امنیتی بود اما همچنان به حرکت مسالمات آمیزمان ادامه می دهیم، تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند.

 

بعد از ۳ سال آزاد شدید، الان وضعیت پرونده تان به چه صورتی است؟ اصلا چرا شما را بازداشت کردند؟

پرونده من مربوط به سال ۸۹ بود، و در رابطه با تولد امیرارشد تاجمیر که سالروز تولدش ما سر خاک او رفته بودیم. آمدند و ما را دستگیر کردند. چون بهشت زهرا جزو حوزه شهرری محسوب می شود، ما را ابتدا به اطلاعات شهرری بردند. حدود ۱۵ نفر بودیم که بازجویی سرپایی کردند اما از همان ابتدا ۳ نفر را از بقیه جدا و به اوین منتقل کردند که من، ندا مستقیمی و پدر رامین رمضانی بودیم. بقیه را آزاد کردند. بعد سعی کردند

اتهامات زیادی مطرح کنند، مثل شعارنویسی و تبلیغ علیه نظام و ارتباط با گروههای معاند و توهین به مقامات و.. که خوشبختانه توانستیم از همه آنها رفع اتهام شویم ولی چیزی که توانستند ما را به آن متهم کنند اجتماع و تبانی بود؛ آن هم صرفا به خاطر حضور در سرخاک امیرارشد.

من در دفاعیاتم هیچ گاه سعی نکردم اینکه با مادران هستم را انکار کنم حتی به بازجویم هم گفتم برای اینکه خیالتان را راحت کنم می گویم که من در همه تجمعات و برنامه هایی که برای همدردی و همراهی با مادران و بزرگداشت شهدای شان بود شرکت کرده و اگر هم شرکت نکرده ام به این معنی نبوده که نخواسته ام شرکت کنم بلکه نتوانسته ام. به هرحال توانستند اجتماع و تبانی را در پرونده من بگذارند؛ تنها اتهام من هم همین بود که ۳ سال حکم دادند.

 

بازجویی ها از شما به چه صورتی بود؟ از شما چه می خواستند؟

ابتدای بازجویی ها خیلی تلاش کردند اتهامات دیگر را بچسبانند، یعنی تمام تلاش شان تا آخر بازجویی ها این بود که ارتباط با گروههای معاند و تبلیغ علیه نظام را بچسبانند.می گفتند شما برانداز هستید. من در همه موارد دفاع کردم و گفتم که حرکت مادران به هیچ وجه خشونت آمیز نیست و مسالمت آمیز است. تمام دوران بازجویی همین طور بود. من ۳ ماه در ۲۰۹ بودم ؛ ۶۶ روز انفرادی و بقیه در اتاق های ۳-۴ نفره. ضرب و شتم و برخورد فیزیکی نبود اما فشار روانی شدید بود، نه تلفن و نه ملاقات. فشار مداوم بازجو بود که در هرجلسه بازجویی همه چیز از اول شروع می شد و برای چندمین بار هربار تکرار می شد. دوره بازجویی من بیشتر از ۱۸ روز نبود. در پایان ۱۸ روز گفتند وثیقه سنگین ۶۰۰ میلیون صادر میکنیم، بعد گفتند ۴۰۰ میلیون اما به خانواده هم اطلاع ندادند. بعد از ۱۸ روز دیگر بازجویی هم نکردند و همین طور در سلول انفرادی بودم. تا پایان یک ماه که دوباره مرا بردند و بازجویی کردند. از من هیچ چیزی نداشتند حتی یک خط، وقتی مرا بازداشت کردند خانه را گشتند، نه لپ تاب و کامپیوتر بود نه هیچ چیز دیگر برای همین هیچ چیزی نداشتند. بعد دوباره مرا بردند انفرادی و یک ماه و نیم بعد بازپرسی بردند. یعنی در ۶۶ انفرادی من ۱۸ روز بازجویی داشتم و بعد دیگر سراغ من نمی آمدند. بهرحال با وثیقه آزاد شدم و یک سال و نیم بعد دادگاه تشکیل و حکم صادر شد.

 

دادگاه چطور؟ 

در دادگاه هم تبلیغ علیه نظام البته مطرح شد و باز هم من رد کردم. قاضی می گفت خودت اعتراف کرده ای و من می گفتم امکان ندارد. بعد می رفت پرونده را نگاه میکرد می دید نیست. فکر می کنم اصلا پرونده را نخوانده بود چون سوال میکرد و من که جواب میدادم می رفت پرونده را نگاه میکرد. به هرحال همه را رد کردم تا رسید به مادران؛ گفتم خواسته مادران کاملا قانونی است. خواسته ما این است که عاملین و آمرین جنایت ها شناسایی شوند ما که نگفتیم اعدام شوند که می گویید ما خشونت آمیز هستیم یا نرفتیم ترور کنیم که می گویید برانداز هستید و… ما در چارچوب قانون می گوییم همانطور که هرکسی کشته می شود یک قاتلی دارد و شناسایی می شود قاتل بچه ها را معرفی کنید، قاضی گفت ما هم می خواهیم. گفتم خب چرا نمی کنید؟ گفت نتوانستیم چکار کنیم؟ گفتم شما نتوانستید اما ما می توانیم از شما بخواهیم و خواسته مان را بیان کنیم. نتوانستید قاتل ها را معرفی و محاکمه کنید و به جای آن ما را زندانی و محاکمه می کنید؟ گفت شما مجوز نداشتید. گفتم مگر برای سرخاک رفتن هم باید مجوز گرفت؟ گفتم در هیچ کجا ندیده ام برای تولد یا عروسی یا مرگ یا سرخاک و.. بروند مجوز بگیرند. جوابی نداد و بعد همان اتهام اجتماع و تبانی را گفت و بعد هم که ۳ سال زندان.

 

هیچ فکر می کردید روزی که به دلیل رفتن به بهشت زهرا و سرخاک بازداشت و زندانی شوید؟

ما همیشه در تمام مراسم هایی که می رفتیم می دیدیم که آقایان اطلاعاتی در اطراف هستند، ولی فکر می کردیم کارخلاف قانونی انجام نمی دهیم. حتی خانواده ها به این افراد هم کیک و شیرینی تعارف میکردند و برخی برمیداشتند برخی برنمی داشتند. ما کار غیرقانونی نمی کردیم، برای همین هم نمی ترسیدیم. ما داشتیم کاری را که خود آقایان باید می کردند انجام می دادیم. آنها کوتاهی می کردند و ما می کردیم. اما می آمدند بازداشت می کردند. پاسخی که به ما دادند زندان و انفرادی و فشارهای روحی و روانی و امنیتی بود. سر قضیه سالروز تولد امیرارشد هم آمده بودند؛ خانواده امیرارشد کیک و شیرینی به آنها تعارف کردند. مشکلی نبود تا آن موقع که ما رفتیم سرخاک سهراب و رامین و مصطفی و بعد آمدند جلوی ما را گرفتند و دستگیر کردند.

 

بند عمومی چطور بود؟ تلخ ترین چیزی که از بند عمومی برای شما مانده چیست؟

من وقتی رفتم که ژیلا مکوندی، از دوستان ما آنجا بود، خب از قبل به نوعی آشنایی داشتیم. اما آنجا تلفن نیست و خیلی از کسانی که آنجا هستند مادر هستند. نگرانی ها برای بچه ها و نداشتن تلفن واقعا آزاردهنده است، خبر بیماری بچه را می شنوند و دیگر تا دو هفته هیچ خبری ندارند و از نگرانی. درد می کشند و رنج می برند. این خیلی تلخ بود و هست. وقتی علی مریض شده بود، گرمازده شده بود من آنجا بودم و دیدم نرگس چه حالی دارد. وقتی رفت ملاقات و آمد گفت علی مریض بوده نتوانسته بیاید. من دیدم که نرگس چقدر درد کشید، چقدر مشوش بود درخواست کرد تلفن بدهند حداقل تماس بگیرد و حال بچه اش را بپرسد. اما ندادند. من دیدم چی بر سر نرگس می آید اما او همچنان ایستاده؛ با همه دردی که بر جان و روح و روانش ریخته و می ریزد اما ایستاده. نرگس خواسته فقط مادر بچه های خودش نباشد. او خواسته برای بچه های خودش فردایی بسازد، برای همه بچه ها. این از شعور مدنی نرگس است و چون از حقوق شهروندی خودش و از حقوق شهروندی مردم اطلاع دارد نمی تواند سکوت کند. مادران دیگر هم همین طور؛ من دیده ام چقدر درد می کشند و این خیلی تلخ بود.

 

یک مقطعی هم شما را به زندان قرچک منتقل کردند. دلیل این انتقال چی بود؟ آنجا را چطور دیدید؟

خیلی ناگهانی و بدون اطلاع مرا بردند قرچک. صبح صدا کردند و گفتند اجرای احکام شما را خواسته. من یک چادر و یک شال پوشیدم که بروم اجرای احکام. مرا سوار ماشین کردند و کلی در همان اوین دور زدند و در نهایت گفتند شما می روی قرچک. گفتم چرا؟ جواب ندادند. گفتم حداقل بگذارید وسایل ام را بردارم، کارت اعتباری ام را ببرم چطور می توانم اینجور بروم. نپذیرفتند و من نه پولی داشتم نه لباسی وقتی به قرچک بردند. هیچ کسی هم جوابی نمی داد. فقط در اوین مامور گفت گفته اند جنبه امنیتی حکم تان تمام شده، گفتم خب پس باید آزادم کنید چون اتهام و حکم دیگری که ندارم. یک هفته، ده روز اول این جواب را می شنیدم. قاضی ناظر زندان و هیچ مسئول دیگری در قرچک هم اصلا اطلاع نداشت. از آن طرف خانواده متوجه شده و رفته بودند دادستانی که آنها هم می گفتند نه اوین است و.. مرا بعد از قرنطینه برده بودند جایی که زنی که دو قتل در همان خود زندان انجام داده بود، آنجا بود. احساس ناامنی شدید می کردم و نمی توانستم اصلا بخوابم.

 

خانم مولارودی که آمده بود قرچک با شما ملاقات کرد. درست است؟

بله آمده بودند قرچک و خودشان اصرار کرده بودند با ۲ زندانی سیاسی که آنجا بودند دیدار کنند و ما همه مشکلات را گفتیم از اوین هم گفتیم و قرچک هم و بحث آزادی مشروط و… در قرچک گفتم حالا که مثل زندانی عادی با من رفتار می کنید باید از حقوقی که آنها دارند هم برخوردار شوم و ۱۰۸ روز باید کم شود طبق قانون و مرخصی به عنوان متصل به آزادی باید بدهید. در زندان قرچک مسئولان واقعا خیلی پیگیری و سعی کردند کمک کنند، فکر میکردند این دیگر مربوط به آنها است و قاضی مداخله ای نمی تواند بکند و.. اما درنهایت متوجه شدند که نه، قاضی اجازه نمی دهد. در نهایت مجبور شدم اعتصاب غذا کنم، درخواست ام هم آزادی یا انتقال به اوین بود که درنهایت به اوین منتقل کردند. اما درباره قرچک دو مورد را در کنار هم باید گفت. آنجا مسئولان زندان واقعا کار و کمک می کنند. زندانیان از خانم خاکی، قاضی ناظر بر زندان خیلی راضی بودند ومی گفتند که از وقتی آمده خیلی کمک کرده. خانم خاکی می گفت من افتخار میکنم اینجا بهترین زندان ایران است، به او گفتم افتخاری ندارد، اگر این بهترین زندان ایران است وای به حال بدترین. واقعیت این است که مسولان زندان آدم های خوبی بودند اما امکاناتی وجود نداشت، وضعیت خیلی بد بود. کثیف و تغذیه خیلی بد.

 

شما درخواست آزادی مشروط هم داده بودید اما موافقت نشد، درست است؟

من قبلا در اوین درخواست آزادی مشروط نوشته بودم خودشان آمده بودند و خواسته بودند همه بنویسند. قاضی مرا خواست و گفت هنوز با مادران هستی؟ گفتم بله. گفت پس هیچی. گفتم خواسته های ما اصلا خواسته های عجیب و غریبی نیست و شما خود باید این خواسته ها را داشته باشید. بعد با آزادی مشروط من مخالفت کرد. از قرچک که به اوین منتقل شدم مجددا درخواست آزادی مشروط دادم. باز مرا بردند، قاضی گفت دفعه پیش که شما را آوردند سر موضعت بودی. گفتم موضع؟ ما ۳ درخواست داریم که یکی آزادی زندانیان سیاسی است و اگر چنین درخواستی نداشته باشم که تقاضای آزادی خودم را هم نمی کنم. گفت یعنی از موضعت پایین آمده ای. گفتم نه. من عفو ننوشته ام من درخواست حق قانونی خودم را کرده ام، آزادی مشروط حق قانونی من است. قاضی گفت که حق قانونی است مشروط به اینکه قاضی بپذیرد. گفت من دلیلی برای موافقت ندارم. فقط ۳ ماه و نیم باقی مانده بود از حکم من ولی مخالفت کردند. تا محکومیت ام تا روز آخر تمام شد و آزاد شدم.

 

الان که بعد از ۳ سال آزاد شده اید چه نگاهی به این ۳ سال دارید و می خواهید چه بکنید؟

۵ سال زندگی، از همان ۲۰۹ تا الان. من می توانم بگویم که به هرحال اینها هزینه ای است که همه مردم ایران دارند می دهند و ما هم دادیم. باید می دادیم، مجبور شدیم بدهیم صرفا به این دلیل که به حقوق خودمان آشنا بودیم و حقوق خودمان را مطالبه می کردیم. هیچ چیز دیگری نبود، هیچ خواسته نابجایی نبوده ما فقط حق شهروندی خودمان را خواستیم و اگر برای حقوق شهروندی مان مجبور هستیم که تاوان بدهیم اشکالی ندارد می دهیم. تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند. ما می رفتیم پارک لاله بدون هیچ شعاری و فقط عکس بچه هایی که کشته شده بودند را دست می گرفتیم و دور آب نما قدم می زدیم اما از همان روزها دستگیری مادران و ضرب و شتم با باتوم شروع شد. بعد مادران برای اینکه آسیب را کم کنند تصمیم گرفتند بروند سرخاک ها یا خانه ها همدردی کنند. و همین کار را کردند، می رفتند به دیدن آسیب دیده ها و خانواده های کشته شده ها و زندانیان سیاسی اما همین هم تحمل نمی شد از سوی آقایان. حرکت کاملا مسالمت آمیز و آرام بود. خواسته ها کاملا مدنی بود فقط می پرسیدیم به چه جرمی بچه ها زندانی می شوند؟ به چه جرمی کشته می شوند؟ ما سوال می کنیم، هنوز هم سوال میکنیم و به خشونت اعتراض داریم. ما می خواهیم جلوی این رفتارها گرفته شود. دیگر تکرار نشود. من تاکید می کنم که حرکت مادران حرکتی غیرسیاسی و خودجوش و از طیف های مختلف زنان و مادران در کشور است، صرفا مادرانه بوده بدون وابستگی به هیچ جریان فکری خاص که به زیرپا گذاشتن حقوق شهروندی و قانون اعتراض داشته و دارد.

روز ـ ۷ مرداد ۱۳۹۴

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی