بی کفایتی حکومت و مردم بلند همت
در نبود یک حکومتی مردمی و متکی به دانش روز سیاسی ـ اجتماعی، نفش بزرگ و پررنگ وجدان های آگاه و حرکت های مردمی بیش از پیش پدید دار می شود. آنها بناچار منطبق با وضعیت و قانون حاکمان چاره جویی می کنند و آستین ها را بالا می زنند اگرچه دشواری های خود را نیز بهمراه دارد
***
ما زنان ـ وقتی در کشوری حکومت، کارش اساسا معطوف به سرکوب منتقدان و مخالفان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی محیط زیست می شود. وقتی حکومتی کلان سیاستش دخالت در امور فردی و سلیقه ای زندگی مردم بویژه زنان است. وقتی رژیمی بیش از ۳۶ سال بخشی از بودجه ی کشور، بعبارتی اموال خود مردم را مصروف کنترل، نظارت و تعیین تخلف در رنگ و اندازه لباس و «حجاب» و بارداری و همچنین خانه نشین کردن بیشتر زنان می کند. وقتی حاکمِ کشوری اصولا با دغدغه هایی چون تمهیداتِ رفاه، توسعه ی پایدار، آزادی، مدارا، برابری و کاهش شکاف جنسیتی بیگانه و یا کمتر آشنایی دارد و به تبع آن خود را هم پاسخگو و مرتبط نمی داند؛ تعجب نکنیم که حاصل غفلت و کم تدبیری های این حضرات، ۱۰ میلیون بی سواد در کشور به بار آورد ؛ خبر افزایش زنان کارتن خواب داشته باشیم؛ بالارفتن آمار بیکاری بویژه در قشر زنان را بشنویم، پایین آمدن سن تن فروشی و ۴۲۰ هزار ازدواج دختر زیر ۱۵ سال را در ده سال گذشته را می خوانیم؛ آمار طلاق ساعتی صعود کند؛ دو میلیون کودک از تحصیل باز بمانند؛ دریاچه مهارلو کاملا خشک شود؛ خودسوزی یک شهروند ناراضی مقابل شهرداری سنقر اتفاق بیافتد… گذشته از آن برای حل معضل های اجتماعی برخاسته از چنین چیدِمانی از سیاست کشوری، اتکاء به چوبه های دار و به دارکشیدن متخلفین اجتماعی دارد و بدین نحو نیز بر معضلات موجود طبق برآوردهای آسیب شناسان می افزاید.
اینجاست در نبود یک حکومتی مردمی و متکی به دانش روز سیاسی ـ اجتماعی، نفش بزرگ و پررنگ وجدان های آگاه و حرکت های مردمی بیش از پیش پدید دار می شود. آنها بناچار منطبق با وضعیت و قانون حاکمان چاره جویی می کنند و آستین ها را بالا می زنند. اگرچه خالی از دشواری های خاص خود نیست.
روز شنبه ۲۴ مرداد به نقل ازکانون زنان ایرانی گروهی از فعالان برای برگزاری گلریزان بسیج شدند. این برنامه به همت انجمن حمایت از زندانیان مرکز و گروه سینمایی هنر و تجربه در سینما فرهنگ تهران با اکران فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» برگزار شد تا که دیه چهار زندانی محکوم به اعدام فراهم آید و بدین وسیله چرخه ی خشونت و ماشین آدمی کشی هرچند موقت و برای حداقل ۴ نقر هم شده، با همت و ابتکار مردم صلجو و برابری خواه متوقف شود. گفتنی است یک تن از این محکومان هنگام جرم زیر ۱۸ سال سن داشته است. گزارش گلریزان:
ـ آنها که قول دادند و نیامدند و آنها که بیهیچ قولی آمدند
نشسته ایم روی صندلی های سیاه لابی سینما. صورتمان را چسبانده ایم به دیوار خنک و تمیز و آدم ها را تماشا می کنیم. آدم هایی که به یکی از شمالی ترین نقاط تهران آمده اند و بیشترشان می خواهند یک فیلم خنده دار تماشا کنند. بعد کسی زنگ می زند و می گوید بنر و استندها رسید. پولمان تقریبا تمام شده، کارت همکارم را هم می گیرم و بدو بدو خودم را به ماشینی می رسانم که جلوی سینما پارک دوبل کرده. بنرهای بزرگ را از دستش می گیرم و کارت هایم را می دهم دستش تا از بانک کنار سینما پول را برای خودش کارت به کارت کند. بعد بنرها را می برم داخل سینما و با رفیقم روی زمین پهنشان می کنیم. روی بنرها نوشته: «گلریزان برای تهیه دیه چهار زندانی محکوم به قصاص در اکران فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من»…
ساعت ۱۶/ سینما فرهنگ/۲۴ مرداد ۱۳۹۴
امروز شنبه ۲۴ مرداد است. یک هفته می شود که هیچ کداممان خواب و خوراک نداریم. نه آن هایی که زندان اند و می دانند که ممکن است طنابی که دور گردنشان است با برگزاری این گلریزان برای همیشه از آن ها دور شود و چه مایی که می دانیم حالا نقطه مشترک میان مرگ و زندگی را باید به ریال محاسبه کنیم. زندگی همیشه انقدر بازی های ترسناکی را رو می کند. تمام امروز فقط دو نفر بودیم. یکی من که از استرس تمام دیشب را نخوابیدهام و یکی هم مردی که سال هاست کارش گرفتن بخشش و رضایت است. او خونسرد روی صندلی نشسته و من بالای چهارپایه ایستاده ام تا به مسئول فنی سینما برای وصل کردن بنرها کمک کنم.
دختری جوان جلو می آید و بنرهایمان را تماشا میکند. خیلی آرام است و از صورتش نمیشود هیچ چیزی برداشت کرد. کمی این پا و آن پا میکند و می رود. صدایش را حالا می شنوم که با دوستش حرف می زند. انگار تعمدا بلند حرف می زند تا ما بشنویم، باصدای آرام ولی مقتدرش میگوید:«حالا یک سری دزد و قاچاقچی رو میخوان آزاد کنن بندازن به جون مردم…»
چشمهایم را میبندم و به آدم های محبوس در زندان زنان فکر میکنم. به اینکه چقدر میتوانم به بخشی از آنها اعتماد کنم؟به این که حالا که فرصتی دارند برای زندگی کردن، حالا که شاکی آنها از جانشان در قبال گرفتن پول صرفنظر کرده ما چقدر حق داریم که جای قاضی عادل بنشینیم و آدم هایی را قضاوت کنیم که مرگ روی دامنشان جا خوش کرده…
از روی چهارپایه پایین میآیم و نتیجه کارم را نگاه میکنم. رضایت بخش است. به یکی از خیرها پیامک میزنم: سلام حاج آقا، می آیین دیگه؟ بعد از چند دقیقه جواب میدهد:به امید خدا… به امید خدا… ۳ ساعت بیشتر تا برگزاری مراسم باقی نمانده…
ساعت۱۷/سینما فرهنگ/۲۴ مرداد
آمدهاند تا بلندگوها را متصل کنند. با چانهزنیهای مداوم ۵۰ هزارتومان تخفیف گرفتهایم.هیچ کس باورش نمیشود پولی باقی نمانده. تماس گرفتهام با دوستی و از او مبلغی را قرض کردهام تا امشب را بی ترس و واهمه بگذرانیم و آبرویمان نرود. مادر یکی از متهمین زنگ زده و میگوید: میخواهم بیایم سینما را جارو کنم. میخواهم خدمت بکنم به آدمهایی که می خواهند کمک کنند. فقط شما قول میدین که دخترم راحت بشه؟
خداحافظی نکرده گوشی را گذاشتهام. بلندگوها رسیده اند و کسی را برای گرفتنش پشت سینما فرستادهام. عرق سرد روی پیشانیام را پاک میکنم و برای بار هزارم به خیری زنگ می زنم که قول داده بود بخش مهمی از مبلغ گلریزان را تقبل کند و از صبح غیب شده.
با همکارم استندها را جلوی در سینما گذاشتهایم. استندها توجه مردم را به خودش جلب کرده و سینما کم کم شلوغ میشود. چسبیدهام به دیوار و آدمها را تماشا میکنم. مثل مردی که میدانم مدیر سینمای هنر و تجربه است و بیمنت سانس فیلمش را در اختیارمان قرار داده و گوشهای مثل غریبهها ایستاده و با لذت به مردمی نگاه میکند که بدون اینکه بدانند جرم این متهمین چیست در صف ایستادهاند. مثل جواد نوروز بیگی تهیه کننده فیلم اعترافات ذهن خطرناک من که با چشم های نگران آدم های در صف را میشمارد….
ساعت ۱۹/ سینما فرهنگ
چهرههای آشنای زیادی میبینم. آدم هایی که بلیط فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» را با همت عالی میخرند. دو روز قبل از واقعه با فیروزه مظفری کارتونیست ایرانی قرار گذاشته ایم که روز گلریزان در لابی سینما بنشیند و از مردم کارتون بکشد و بفروشد، با یک لبخند شیرین قبول کرده و حالا بی حرف گوشه ای نشسته و کاریکاتور مردم را تحویلشان میدهد، آدم ها وارد سینما میشوند و کمکها هم کم کم رسیدهاند، سهیلا فکور جدی کتابهایش را برایمان آورده تا در سینما به فروش برساند، اما هنوز خبری از نیکوکار ۳۰۰ میلیون تومانی نیست و جوابمان را نمیدهد…قول داده حتما می آید و ۳۰۰ میلیون تومان کمک می کند.
نشستهام روی سکو تا نفسی تازه کنم. مادر یکی از متهمین را میبینم و دختری که تازه از زندان آزاد شده و آمده تا سهمی در آزادی همبندانش داشته باشد. زن رویش را محکم گرفته و دستانش میلرزد. بغلش میکنم… میدانم هردویمان به یک اندازه دل توی دلمان نیست…
ساعت ۲۱
مراسم شروع شده، آدم ها دسته دسته وارد سینما می شوند و با مهتاب کرامتی که از برگزار کنندگان این مراسم است عکس یادگاری میگیرند. کسی به شانه ام میزند، رویم را که بر میگردانم مردی میانسال را می بینم که روی دوشش دوربین حرفه ای آویزان کرده. با لبخندی گل و گشاد سلام علیک میکند و میگوید از فلان خبرگزاری آمده و همکاریم. تشکر می کنم و او دوباره میگوید:خانم همتی، من با خواهر و خواهرزاده هایم آمدهایم، میشود لطف کنید و بگویید راهشان بدهند… چند ثانیه طول میکشد تا منظورش را بفهمم. میگویم مراسم خیریه است و او میگوید: خانم ما با هم همکاریم. عصبی هستم و میگویم:آقا من خودم و همسرم هم بلیط خریدیم، کمی خجالت هم برخی وقتها بد نیست! به مرد برخورده، زیر لب چیزی میگوید و راهش را میکشد و میرود. چند دقیقه بعد میبینم که با فامیلش وارد سینما شده، میدانم بلیط ندارد، اما توانایی چانه زدن ندارم. صورتم را برمیگردانم و به آدم های بدقول فکر میکنم که نیامدند. به آدمهایی که می دانستند آمدنشان جان یک آدم را خواهد خرید. روبرو را نگاه می کنم و شیوا لبخند آرامی تحویلم میدهد و فکر میکنم به سالهایی که آدمهای شبیه شیوا در زندان گذراندند.
ساعت نزدیک ده شب است
سالن تقریبا پر است. یکی از خیرین به نام جلو نشسته و احسان کرمی که اجرای مراسم را برعهده دارد درباره اتفاقهای تلخ زندان حرف میزند. مسئول ستاد دیه پز را جلوی مردم میگیرد و آنها به فراخور تواناییشان کارت میکشند. من روی زمین چهارزانو نشسته ام و به همکارم نگاه میکنم که در گوشم میگوید: خیلی عقبیم… خیلی…
مراسم تمام شده، بیشتر از یک هفته است که تمام شده و ما هنوز خیالمان راحت نیست. در گلریزان آن قدر پول برای چهار زندانی زیر اعدام جمع نشده که همه آن ها را آزاد کند. اما ما امیدواریم به جلساتی که قرار است با شاکیان برگزار کنیم. ما هنوز امیدواریم و گردن مرگ را فشار می دهیم. ما امیدواریم و هنوز وقتی منتظران از ز ندان زنگ می زنند به آن ها میگوییم مرگ از آن ها دور تر ایستاده. ما امیدواریم و یادمان نمی رود که آدم های زیادی بودند که قرار بود بیایند و نیامدند و البته یادمان می ماند محبت آدم های مهربان این شهر که کارت میکشیدند و حتی برای دیدن فیلم نمی ماندند.یادمان نمی رود آنها را که قول دادنداما نیامدند و آنها که بی هیچ قولی آمدند و کمک کردند.ما این آدم های بی منت را دوست داریم و دستشان را می بوسیم.
شهرزاد همتی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ در راستای حرکت های مردمی و مدنی بی مناسبت نخواهد بود اگر به نمونه ی مشابه دیگری، در زمینه ی فرهنگی به نقل از رادیو زمانه، « نمایشگاه نقاشی خواهران دانش آموز افعان در تهران » اشاره و یادآوری کرد. در خرداد ماه ۹۴ دبیر هنر یک مدرسه تصمیم به برگزاری نمایشگاهی از نقاشی های سه خواهر نوجوان افغان که ساکن گرمدره در استان البرز ایراناند، در فرهنگسرای ملل تهران کرد. این معلم ضمن معرفی نقاشی های بلقیس – ۱۵ ساله، سکینه – ۱۴ ساله و نرگس ۱۴ ساله به جامعه هنری ایران، با اینکار قصد داشت هزینه ادامه تحصیل و کارهنری آنها را فراهم کند . زیرا که این سه خواهر نوجوان افغانستانی ازترس و نگرانی خود نسبت به ترک تحصیلشان بعلت مشکلات مالی با معلم خود پیشتر گفته بودند.
ـ هشدار در مورد افزایش تعداد زنان کارتن خواب از بهار نیوز ، ششم شهریور
ـ خودسوزی یک شهروند ناراضی مقابل شهرداری سنقر از هرانا ، ۸ شهریور
ـ دریاچه بهارلو کاملا خشک شد از تابناک ۷ شهریور
ـ ازدواج ۴۲۰ هزار دختر ایرانی زیر ۱۵ سال در ده سال از شهروند
ـ
ـ
۸ شهریور ۱۳۹۴