یازده روز پس از آغاز مهر
کوچه های ناصرخسرو صبح روز یازدهم مهرماه خلوت است . هنوز رد پای بساط ها و قاچاقچی های دارو به کوچه ها نیفتاده و آفتاب صبح زیبای مهر بر باریکه خیابان های محله ناصر خسرو خود نمایی میکند . راه کوچه شهید خدابنده باریک و البته کمی هم ترسناک است
***
کوچه های ناصرخسرو صبح روز یازدهم مهرماه خلوت است . هنوز رد پای بساط ها و قاچاقچی های دارو به کوچه ها نیفتاده و آفتاب صبح زیبای مهر بر باریکه خیابان های محله ناصر خسرو خود نمایی میکند . راه کوچه شهید خدابنده باریک و البته کمی هم ترسناک است . خانه کودک ناصر خسرو جایی در پس این کوچهها است . امروز اولین روز از تحصیل کودکانی است که مدرسه شان دو ساعته است . بار زندگی بر دوش آنها است . دو ساعت تحصیل را از زمان کارشان قرض می گیرند . صف کلاس اولی ها با پسر بچه هایی که رده سنی شان از هفت سال تا دوازده سال و چهارده سال است ، بسته شده است. تنها وجه اشتراک همه آنها پناهجو بودن والدینشان به کشور دوست و برادر ایران است. حیاط مدرسه خانه کودک ناصرخسرو مهمان حدود صد دانش آموز پسر است . از کلاس اول تا کلاس چهارم و تنها پنج کلاس میزبان این دانش آموزان است. اما عجیب تر آنکه صف کلاس اول به ۵۳ نفر رسیده است . مگر نه اینکه آنها باید اکنون در مدارس دولتی سر کلاس باشند. «سحر موسوی» برای این پرسش پاسخی دارد . او مدیر مدرسه خانه کودک ناصرخسرو است و عجیب دلش پر درد است که چرا حرف های آقا پشت بی مهری و بی محبتی بر زمین ماند. ثبت نام در مدارس ایرانی قاعده و قانونی داشت که اجازه نمی داد پای همه کودکان مهاجر به مدارس باز شود . تنها دانش آموزانی امکان ثبت نام داشتند که حداقل یک والد داشته باشند و این در حالی بود که آنها باید به دفتر کفالت مراجعه میکردند اما دفاتر کفالت تنها ۵ روز باز بودند . این در حالی بود که زمان اعلام شده در صدا و سیما به طور عمومی و قابل توجه انعکاس پیدا نکرد و چاپ موضوع در روزنامه ها هم راه به جایی نبرد چرا که مهاجران کمتر سواد دارند و اصلا روزنامه جایی در زندگی آنها ندارد. فرصت بسیار کم بود . بچه های انجمن حمایت از حقوق کودک در کنار دهها نهاد مردمی دیگر تلفن به دست بودند تا خانواده های مهاجر را از قانون و زمان کم آن مطلع کنند . نخستین گروه ها در دو روز اول راهی شدند اما حضور در آدرس های درج شده در وزارت کشور راه به جایی نبرد . آنجا خبری نبود . امکان ثبت نام فقط در اردوگاه سلیمان خانی مقدور بود . سه روز باقی مانده بود و برای ثبت نام هر کودک ۶ هزار تومان هم دریافت می شد . زمان زود تمام شد . خانواده های زیادی امکان دریافت برگه آبی را نداشتند . سوال این بود که برای جمعیت میلیونی مهاجران افغانستان چرا تنها یک پنج روز زمان تعیین شد . تمدید دو روز دیگر هم نتوانست خانواده مهاجران را به برگه آبی ثبت نام برساند .
فرجی که در ظاهر ماند
هفت خوان رستم برای ثبت نام کودکان مهاجر به پشت در مدارس رسید . مدیران مدارس توجیه نبودند . هنوز درگیر این بودند که برای چه باید کودک افغانستانی را ثبت نام کنند . برخوردهای سلیقه ای و بی مهری خیلی از خانواده ها را نا امید کرد. خوان بعدی تلخ تر بود . هزینههای ثبت نام با واژه « امکان تحصیلرایگان» نمیخواند . شهریه ثبت نام برای کودکان مقطع دبستان ۲۱۰ هزار تومان بود . ثبت نام در مقطع راهنمایی برای خانواده مهاجران افغانستان ۲۴۰ هزارتومان هزینه داشت و این در حالی بود که این رقم در سطح دبیرستان به ۲۷۰ هزار تومان می رسید. خانواده ها پشت در پرداخت ها ماندند . تنها برای خانواده هایی که چهار یا پنج کودک داشتند ارفاق قائل شدند . آن هم به شرط آنکه هزینه سه کودک کامل پرداخت شود . هزینه ها حتی به حساب مدارس واریز نمی شد بلکه مستقیم به حساب آموزش و پرورش واریز می شد . هزینه خرید روپوش از ۶۰ هزار تومان آغاز می شد . کتاب ها هم از مقطع دبستان تا دبیرستان بین ۲۰ تا ۳۵۰ هزار تومان هزینه داشت. تلخی و ناکامی برای بچه های مهاجر ماند. مدرسه آنها هنوز هم خانه کودک ناصر خسرو است. دختر های مهاجر با این نرخ ها رفتند در خانه تا همان خانه داری را یاد بگیرند و هزینهشان به خانواده تحمیل نشو د. پسرها هم به شرط اجازه صاحب کار می توانند دو ساعت در روز سر کلاس باشند .
ساعت چنده ؟
خانم اجازه ساعت چنده ؟ سلطان جان فقط دو ساعت باید در کلاس باشی اما دفعه دهم است که می پرسی . پسر بی قرار است و در کلاس بند نمیشود . برای بار یازدهم هم پرسید خانم الان ساعت چنده ؟ همین که شنید ساعت نه و نیم است مثل فنر از جا پرید . گل داودی روز اول مدرسه را زده بود زیر بغلش و می گفت باید بروم . صاحب کارم گفت : فقط تا نه و نیم . کلید مغازه دستم است . باید بروم . حتی به تغذیه نرسید. مدرسه کودکان کار قوانین خودش را دارد . اینجا زمان روی دور تند میچرخد . دنیای سعید ، نجیب ، سلطان و دهها دانش آموز دیگر دنیای متفاوتی است که در آن هنوز چراغ ها قرمز است.
شهرزاد باباعلی پور ـ برگرفته از قانون
۱۳ مهر ۱۳۹۴