امروز:   فروردین ۳۰, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
آوریل 2024
د س چ پ ج ش ی
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
2930  

روزنوشت‌های یک کارگر-روزنامه نگار، ایران که خارج نیست!

7بعد از چند بار دستگیری و بازداشت، دست و دلش به کار خبر نمی‌رفت. اگر هم  می‌رفت، نگران بود. نگران یک بن‌بست دیگر و دوباره شروع شدن از صفر. این شد که رفت توی کارگاه آبکاری قطعات فلزی پدرش تا هم دست و بال پدرش را بگیرد و هم با سرکارگری آنجا چرخ زندگی‌اش را بچرخاند. ولی نمی‌توانست از شر وسوسه خبررسانی و آدم کنجکاو درونش رها شود. برای همین هم یک کانال تلگرامی راه انداخت به نام «روزنوشت‌های یک کارگر- روزنامه نگار» و حالا هر روز به روایت‌های ساده‌ای که از دریچه نگاه یک خبرنگار به مشکلات روزمره دنیای کارگرها هست می‌پردازد…

***********

روزنوشت‌های یک کارگر-روزنامه نگار، ایران که خارج نیست

بعد از چند بار دستگیری و بازداشت، دست و دلش به کار خبر نمی رفت. اگر هم  می رفت، نگران بود. نگران یک بن بست دیگر و دوباره شروع شدن از صفر. این شد که رفت توی کارگاه آبکاری قطعات فلزی پدرش تا هم دست و بال پدرش را بگیرد و هم با سرکارگری آنجا چرخ زندگی اش را بچرخاند، کارگاهی  در ۱۵ کیلومتری بیرون شهر، ابتدای جاده ساوه، شهرک چهاردانگه.

اما «میلاد» نمی توانست از شر وسوسه خبررسانی و آدم کنجکاو درونش رها شود. برای همین هم یک کانال تلگرامی راه انداخت به نام « روزنوشت های یک کارگر- روزنامه نگار» و حالا هر روز روایت های روزانه  کارگاه را می نویسد. روایت های ساده ای که از دریچه نگاه یک خبرنگار به مشکلات روزمره دنیای کارگرها می پردازد.

«میلاد فدایی اصل» دبیر سرویس سیاسی خبرگزاری ایلنا بود که بعد از فراز و نشیب و تجربه چندباره بازداشت، مسیرش را از اتاق تحریریه به سمت کارگاه آبکاری تغییر داد. روزهای اول ورود به دنیای کارگاه حس کرد که نگاه مردم عادی به کارگرها از پشت شیشه های مانیتور، همیشه با اندکی ترحم ، تراژدی و فاصله همراه است. «کارگرها همان هایی هستند که به لباس کثیف و چهره شکسته شان نگاه می کنیم و دلمان می گیرد.»

به همین دلیل هم تصمیم گرفت در کنار کار روزانه کارگاه، یک تحریریه کوچک بلاواسطه راه بیاندازد، این بار با  با سوژه هایی دم دست تر و  ملموس تر از سوژه های اتاق خبر یک خبرگزاری .

4

کارگران مهاجر، صبور و پر کار

عکس های صمیمانه  کارگرهای کارگاه زیر سایه روشن نوری که از پنجره کارگاه می تابد. نورالدین و خالد مشغول آبکاری اند اما خجالت می کشند مستقیم به دوربین نگاه کنند. خم می شوند روی قطعات فلزی، آنها اهل دره پنجشیرند، از دیار احمدشاه مسعود .

۱۲ روز طول کشیده تا نورالدین از پنجشیر، قاچاقی وارد مرز ایران شده، این دوازده روز فقط نان خشک می خورده، نورالدین می گوید : «مرزداران ایرانی اگرتو را بگیرند برت می گردانند. اما پاکستانی ها تقاضای پول می کنند و اگر ندهی سالم رهایت نمی کنند.»

خاطرات نورالدین و خالد که به زبان بسیار ساده و گاهی با دستمایه واژه هایی روایت می شود که در زبان امروزی فارسی مهجور و غریبند، ما را به یاد روزنامه نگارانی می اندازد که بعد از سال ۸۸ به ناچار از مرزهای ترکیه، ایران را برای زندگی بهتر ترک کردند و چه بسا این روزها در کارگاه های دورافتاده کشورهای میزبان، کارگری می کنند با این تفاوت که مهاجران افغان، به کشوری همزبان و هم فرهنگ رو آورده اند و جاکن و ریشه کن نشده اند.

عکس چند لیوان چایی عقیق رنگی که ردیف به ردیف چیده شده ، شیوه غذا پختن آنها در گوشه ای از کارگاه، استراحت کردن گاه به گاهشان با دستکش و لباس کار، اینکه از دایره واژگانی استفاده می کنند که سالهاست در زبان محاوره به علت تطاول روزگار از خاطر رفته اند، جمع کردن لباس چرک کارگران که او هر چند وقت یکبار می برد و می شوردشان،  اینکه برای صرفه جویی در وقت ، هر غذای تهیه شده توسط کارگرها در سه یا چهار نوبت مصرف می شوند، مشاجرات کوچک وهمدلی هاشان بخشی از این روزنوشته ها هستند که به ما نشان می دهند دنیای کارگرها به علت سختی و عریانی و مقابله مستقیمشان با زندگی، به مراتب ناب ترو حقیقتی تر است.

6

فرق کارگری و ژورنالیزم مثل دیدن دنیای واقعی بدون رتوش و بزک است

میلاد برای بهتر شدن روزهای کسالت بار جمعه کارگرها،  از فالوئرهای کانال تلگرامی اش درخواست کمک می کند: «ای کاش می شد برای روزهای جمعه کارگرها تورهای گردشگری ارزان گذاشت. جوری که جمعه هاشان فقط یک روز توخالی و تعطیل نباشد. کاش برای عیدهاشان فکری می کردیم، ما کنار خانواده هایمان سال را نو می کنیم . آنها گوشه خلوت و غریبانه کارگاه چه می کنند؟ »

به نظر می رسد نویسنده این روزنوشت ها حالا فاصله بین یک روزنامه نگار و کارگر را از میان برداشته، او نگاه روشنفکرمآبانه اش را گذاشته پشت در کارگاه ، دیگر فرودست و طبقاتی و پایین و بالا نمی بیندشان. حالا به جای تحریریه تمام روزش را با کارگرها می گذراند.

«نمی خواهم با حقوق بشر و سیاست، دنیای کارگرها را بزک کنم، آنها عالم بلاواسطه ای دارند. تاثیرشان را نمی توانی نادیده بگیری، آنها آدم های ساده و موثری هستند که به جای اینکه بگویند دلمان گرفته می گویند « جگر خون هستم». روزهای اول، دل بریدن از تحریریه سخت بود، اما خیلی زود حجم فاجعه ای که در دنیای کارگرها می گذرد مرا چسباند به حقیقتی که کنارم داشت عبور می کرد.»

  یکی از روزنوشت ها این حقیقت سنگین را حالیمان می کند: « نشسته بودیم چایی می خوردیم. رضا یزدانی داشت می خواند در فضای کارگاه«بیا بازم تو رویاها با همدیگه بریم شمال … » از من پرسید شمال خیلی دور است؟ نه سه چهار ساعتی بیشتر نیست. بچه تهران بود ولی تا به حال شمال نرفته بود. حجم مسئله آنقدر بالا بود که ذهنم متمرکز کار نمی شد. قول دادم با هم برویم شمال و رضا یزدانی هنوز هم داشت می خواند « بیا بازم آتیش بشیم رو تنه ساحل خزر/ دلم از این دنیا پره ، منو ببر، منو ببر»

بعضی روزها تصویری از تحریریه زنده می شود در ذهن میلاد. اما تلخی واقعیت های جاری او را برمی گرداند به همان شادکامی ها و رنج ها «میخواستم بار یکی از مشتری ها را به درب کارگاهش ببرم و تحویل دهم. از خالد خواستم همراهم بیاید. از ترس دیپورت شدن هفته ها بود خودش را حبس کرده بود توی کارگاه، بین راه، ذوق زدگی اش از این سفر سه ساعته یادم آورد روزی که با مینی بوس از زندان می رفتیم دادگاه …»

5

اتفاقات رنجبار تحریریه ها

حتی یک نفر از روزنامه نگارها و همکاران سابقش او را شماتت نکرده که به جای روزنامه نگاری، کارگری را انتخاب کرده ، او فکر می کند این اتفاق خوبی نیست. غالب آنها تصور می کنند اگر شرایط بهتری برایشان فراهم می شد به سرعت مطبوعات را کنار می گذاشتند.

« بعد از آزادی، شغلم را از دست دادم. یک سال شرایط سخت بیکاری توانم رو گرفت، تا اینکه به واسطه یکی از دوستانم به خبرگزاری ایلنا معرفی شدم و با شوق قبول کردم تا اینبار رسمی تر و قانونی تر عمل کنم و نگذارم اتفاق ۸۸ تکرار شود.

دوباره از صفر اما با عشق، فعالیت رسانه ای را آغاز کردم. خبرنگار پارلمانی بودم به همراه همسرم تا رسیدم به سمت دبیری سرویس سیاسی با حقوق ماهی ۴۰۰ هزار تومن. همه چیز خوب پیش میرفت تا بازهم توی یکی از خیابان های تهران، نقطه پایان فعالیت رسانه ام گذاشته شد و به موازات این اتفاق، همسرم نیز از مجلس اخراج شد. به چه علت؟ هنوز بعد از ۳ سال پاسخش را ندادند. »

«از فروردین سال ۹۲ کارگری در کارگاه را شروع کردم. حالا سرمایه من شده همین روزنوشت ها، این که یک کارگر روزنامه نگار باشم و برای خودم یک رسانه مستقل داشته باشم و این نوشتن ها از شدت خستگی هایم کم کند. »

موضوعاتی همچون زخم هایی که دستگاه های کارگاه روی دستش به جا گذاشته اند، همان دستی که روزگاری می نوشته ، یا کارگر پرداختکاری که با وجود روزی سیزده ساعت کار باز هم هشتش گرو نهش است و برای اینکه این همه مدت سرپا بماند تریاک می کشد و کارگرهایی که وارد سیکل باطل کار زیاد با توسل به مخدر می شوند ، از روزگار زنان کارگری که کمترین حاشیه را دارند ،بی صدا کار می کنند و کمتر وارد روابط مبتنی بر زیر آب زنی و جاه طلبی می شوند را در روزنوشت ها می خوانیم.

 دیدن فیلم مراسم «بچه بازی» که در فرهنگ افغانستان به پوشیدن لباس دخترانه و رقص پسر بچه ها یا سکس با آنها اطلاق می شود،  زنی که سر جاده کهریزک به حسن آباد می ایستد و غذای خانگی می فروشد. غیور، پرسکار ماهری که انگشتش زیر دستگاه پرس جا مانده ، دیدن خوابیدن غریبانه کارگرها در کنار هم ، یا حتی عکس هایی که مخاطبین این صفحه تلگرامی اش برایش می فرستند، از جمله عکس «آقاحیدر» کارگر کابینت سازی تبریز که فوق لیسانس ادبیات فارسی دارد و یا قرآن خوانی زیر لبی کارگرها همزمان با پخش آیات از قرآن ، مسئله اضافه کار و بیمه و دغدغه فراغت کارگرهای کم درآمد، بخش دیگری از مطالب منعکس شده در «روزنوشت های یک کارگر- روزنامه نگار» ند.

« توی کارگاه خبرها را حین کار دنبال می کنم و حتی گاهی خبرها را برای کارگرها هم می خوانم. گاهی هم درمی مانم که با این شخصیت چند وجهی کارگر، روزنامه نگارم، کارم به کجا خواهد رسید؟ »

2

خشونت کلامی و بی رونق شدن پول چایی

یکی از روزنوشت ها به مسئله مشاجره بین کارگر و کارفرما اشاره می کند. اینکه گاهی ممکن است حین مشاجره کلام های درشتی از زبان کارفرما خارج شود و کارگر هم به خاطر از دست ندادن شغلش زیر بار این خشونت برود.

تصاویر کارگاه جلوی رویمان زنده می شوند. وقتی مابین کارگرها دعوا می شود و آنها  جداجدا غذا می خورند و لام تا کام با هم حرف نمی زنند ، وقتی مشتری می آید و عجله دارد و سفارشش را که آماده نمی بیند به خودش و زمین و زمان فحش می دهد. یا قصه کارگر افغانستانی که به علت همنشینی با صاحب کار لرشان ، فارسی را با لهجه لری حرف می زند. لابلای این قصه ها آگهی تور سه روزه تهران برای کارگران که فرهنگ سرای خاوران راه انداخته و رایگان است . و البته مابین این همه قصه، گاهی هم عکسی می بینیم از دوران خبرنگاری این کارگر – روزنامه نگار در صحن علنی مجلس و روز استیضاح فلان وزیر .

روزنوشت دیگری به بی رونقی پول چای کارگرها اشاره می کند و اینکه دیگر به ندرت مشتری ها پول چای می دهند و رسم انعام دهی که فراموش ملت شده.

آخرین روزنوشت را می خوانم ، یکی از کارگرهای افغان از او می پرسد چرا بعد از زندان در پی مهاجرت نبوده؟ او می گوید آدم مهاجرت نیست و چراغش در این خانه می سوزد، او هم متقابلا از کارگر می پرسد چرا به ایران مهاجرت کرده ؟ و پاسخش قابل توجه است:

«ایران که خارج نیست! »

بله ایران برای کارگران افغانستانی خارج نیست . بخشی از همان خانه است گر چه گاهی با آنها چندان هم مهربان نباشد.

ایران وایر ـ ۳ تیر ۱۳۹۵

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی