امروز:   فروردین ۹, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
مارس 2024
د س چ پ ج ش ی
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
آخرین نوشته ها

اما تابلو

tabloاما تابلو. شعر هیلا صدیقی شاعر بلندپایه ما، در بالای کار خود گویاست به هزار زبان. و شرح نقاش هم در زیر اثر، واقعه را باز می گوید و کمک می کند به شناخت چهره های حاضر در میدان شمس العماره. از قره العین تا مهرانگیز کار.

 

***

 

هدیه تولدی از تنها همشیره ام رسید. آخرین تابلو خانم حورا مطلوب. به قول آن بزرگوار نامه گشودم به بوی بهشت معطر بود. اگر می دانستم چنین هدایایی می رسد زودتر هفتاد ساله می شدم.

اما تابلو. شعر هیلا صدیقی شاعر بلندپایه ما، در بالای کار خود گویاست به هزار زبان. و شرح نقاش هم در زیر اثر، واقعه را باز می گوید و کمک می کند به شناخت چهره های حاضر در میدان شمس العماره. از قره العین تا مهرانگیز کار.

سبک قهوه خانه ای مدرن در دستان حورا خانم نقاش خوب و متبحر دارد کم کمک جان می گیرد خود راهی تازه می شود.

این هم هدیه من. تکه ای از یک قصه . گزارش نایب السلطنه به پدر از همین واقعه . این را به سالیان دور در دل قصه ای نوشته ام و این جا سنجاق می کنم تا خودم را در این جشن سهیم کرده باشم.

قربان خاکپای مبارکت گردم.

همان که فرمان جهان مطاع شرف صدور یافت، لحظه ای درنگ جایز ندیدم. کفتان به بر، خود بر سر، کمان رستم نشان بر دست، تیر به زهرآلوده در فتراک، زره نادری بر تن کفن شده از در بیرون زدم. گفتم جارچی ندا سر دهد که نایب السلطنه می آید تا تکلیف خود بدانند. گمان داشتم این پردگیان همان نسوان ماضیند، چه می دانستم چنین چشم دریده شده اند. چه عرض کنم که بابت شرمندگی خاکسار نشود، دروازه گشوده شد علمدار جلو و من ناسلامتی حاکم پاتخت به دنبال وارد میدانک شدیم، سیاهی چشم را می زد، چه می دانم چند هزار زن سیاه پوشیده با روبنده های انداخته و مقبول همان که شرع و عرف فرموده بی حرکت ایستاده بودند. اما چندان که من کلامی عرض کنم صداهای ناهنجار از آنان برخاست خواستم شیپور جنگ بنوازند شاید حیا کنند افاقه نکرد. گفتم سربازان هلهله کنند شاید چشمشان بترسد اما چشم قبله عالم روز بد نبنید، انگار این ها در دارالفنون مشق نظام کرده بودند که یک صدا و یکدست جیغ کشیدند. من صحرای محشر را به چشم دیدم . روبنده را بالا زدند و استین از زیر چادرها به درآمد واویلا انگار نه این همه نامحرم در میدان است و دست هر ضعیفه قابلمه ای مسی و دیگچه روسیاه و با ملاقه بر سر این ها می کوفتند و میانشان از صبایای همیونی بودند تا روسیاهان اندرونی بنده روسیاه. یکیشان صحیفه ای داشت و می خواست انطاقیه کند. همین جا بود که اسب ناکار مرا برداشت و خلاف ادب است زهراب از زیر زین سرازیر شد و جهان سیاهی رفت و ندانستم به چه حال افتادم تا هم الان که عریضه عرض می کنم. کاش فدوی را امر به جنگ اجنبی فرموده بودید، کاشکی به چین و ماچین مامور می فرمودید. فرمودید ببین این نسوان چه می گویند که در شمس العماره غوغا کرده اند. نفرمودید به جنگ الهاک دیو می روم و هفت خوان در پیش است. حالا حکیم گفته چند روزی از خانه به در نیایم، البت روسیاهی و شرمندگی هم به کار هست. خاکپای ذلیل قبله عالم. الاحقر کامران قاجار

مسعود بهنود با  ژیلا بنی یعقوب و مهرانگیز کار

منصوره  شجاعی ـ ۵ شهریور ۱۳۸۵

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی