مثل یک دختر ضربه بزن!
چهار روایت کوتاه از زندگی زنان بوکسور کنگو
«ورزش» و «مردسالاری»؛ اینها شاخصترین برچسبهای جمهوری دموکراتیک کنگو، کشوری در مرکز آفریقاست. کینشازا، پاییتخت کنگو را شهر زندگی و تنفس در ورزش مینامند و مقامات این کشور معتقدند که میزان خشونت و فساد را میان جوانان این شهر کاهش میدهد.در این کشور مردسالارانه، زنان جز برای انجام وظایف خانه، در هیچ جای دیگری تعریفی ندارند و شاید به همین دلیل است که وقتی خبر میرسد ۲۲ زن بوکسور آموزشدیده در این کشور زندگی میکنند، دوربینها روی آنها زوم میشوند
***
«ورزش» و «مردسالاری»؛ اینها شاخصترین برچسبهای جمهوری دموکراتیک کنگو، کشوری در مرکز آفریقاست. کینشازا، پاییتخت کنگو را شهر زندگی و تنفس در ورزش مینامند و مقامات این کشور معتقدند ورزش، بزرگترین عامل سرکوبکنندهای است که میزان خشونت و فساد را میان جوانان این شهر کاهش میدهد. آنها سال گذشته در پاسخ به کارشناس سازمان ملل متحد درباره ارائه راهکار بهمنظور کاهش میزان جرم و جنایت در این کشور گفتند: «وقتی نوبت به برگزاری رویدادهای ورزشی میرسد، شهر بوی سلامت میدهد. ما برای اینکه چهره کنگو را از فساد پاک کنیم، باید امکانات ورزشی را افزایش دهیم.»
آنطور که گاردین مینویسد، در این کشور مردسالارانه، زنان جز برای انجام وظایف خانه، در هیچ جای دیگری تعریفی ندارند و شاید به همین دلیل است که وقتی خبر میرسد ۲۲ زن بوکسور آموزشدیده در این کشور زندگی میکنند، دوربینها روی آنها زوم میشوند و میکروفنها مقابل دهانشان قرار میگیرد تا ناگفتهها از زندگی ورزشی سختی که در کنگو دارند به گوش برسد. به این بهانه «هیو کینسلا کانینگهام»، عکاس خبری آزاد به کنگو سفر کرده تا از نزدیک، قصه زندگی آنها را بشنود و تصاویرشان را ثبت کند. او در این سفر، چهار نفر از این ۲۲ زن بوکسور را میبیند و با آنها درباره فعالیتهای ورزشیشان در جامعه مردسالار کنگو صحبت میکند.
داستان اول- میکی ندی، ۲۶ ساله
اولویتم دخترم است
«بوکس را از بچگی شروع کردم. وقتی جوانتر بودم، همیشه با پسرها بازی میکردم و بازی با آنها را ترجیح میدادم. یک روز به باشگاه کوچک بوکس محل رفتم و از آنها خواهش کردم اصول درست را به من یاد دهند. وقتی مبارزات استانی را برنده شدم، مربیام توصیهنامه ورود به تیم ملی را برایم امضا کرد. امیدوار بودم آنها با دیدن من بگویند بهترین مبارز کشور را پیدا کردهایم. مربیام هزینه خرید بلیت سفر به کینشازا را به من داد. نمیتوانم بگویم چقدر شگفتزده بودم. در استان محل زندگی من یعنی استای مای، هیچ رینگ واقعیای برای مبارزه وجود نداشت و من بهطور ذهنی تمرین میکردم. در ذهنم رینگی برای خودم ساخته بودم که بعدا در واقعیت اشتباه نکنم.»
«البته اینکه من بوکس میکنم سبب نشده تا احساس کنم با دیگر زنان سرزمینم متفاوت هستم، شاید فقط این شجاعت را داشتم که در مسیر علاقهام حرکت کنم.»
«در حال حاضر اولویت من دخترم است و دوست دارم آنطور که خودش میخواهد، زندگی کند.»
داستان دوم- جوربلی مالئوا، ۲۳ ساله
احساس برابری با پسرها دارم
«عجیب است که همه فکر میکنند محمدعلی، معروفترین بوکسور کنگو، مشوق اصلی همه بوکسورهای کنگویی است. آن چیزی که من را به رینگ مبارزه کشاند، فیلمهای مایک تایسون بود. وقتی جوانتر بودم، او را دوست داشتم و از او الگوبرداری میکردم. هیچگاه اما نمیخواستم حرکاتم مثل او باشد زیرا فکر میکردم باید به شیوه خودم ضربه بزنم. بزرگترین انگیزه من این بود که میخواستم آدم بهتری باشم. میدانستم با تمرینکردن مداوم همهچیز بهتر میشود و بالاخره یک روز در دنیای بوکس حرفی برای گفتن خواهم داشت.»
«بوکس شغل من است و نمیتوانم کارمند کسی باشم. در حال حاضر، هیچ درآمدی ندارم اما برایم مهم نیست چون دوست دارم روی حرفهام تمرکز کنم. میدانم بالاخره یک روز به نتیجه میرسم. من همسر و فرزندی ندارم و تمام خانوادهام مادر و مادربزرگم هستند؛ بنابراین هیچچیز نمیتواند مرا عقب نگهدارد. در این ورزش، احساس برابری با پسرها دارم، از هیچچیز نمیترسم. اینجا تنها جایی است که حس میکنم جنسیت هیچ ربطی به ورزش ندارد.»
داستان سوم- صفی نادژ لوکامبو، ۲۱ ساله
در نهایت باید ازدواج کنم
«پنج سال است به طور حرفهای ورزش بوکس را دنبال میکنم. هیچگاه مشوقی نداشتم و هیچ کس به من پیشنهاد نداد بوکسور شوم؛ اما همیشه در رؤیاهایم یک بوکسور حرفهای بودم.»
«در کنگو فقط ۲۲ دختر هستند که بوکس کار میکنند. ما باید خیلی بیشتر از قبل کار کنیم. فقط هشت نفر از ما برای مسابقات قهرمانی آفریقایجنوبی انتخاب خواهند شد. دشوار است اما اگر اراده وجود داشته باشد، آدم هر کاری را میتواند انجام دهد.»
«سال گذشته من اولین جایزهام را بهدست آوردم و حس شگفتانگیزی داشتم که باورم را به خودم بیشتر میکرد. در مسابقات کینشازا اما همهچیز سختتر است و من آینده مبهمی برای خودم تصور میکنم. نمیخواهم مربی شوم، فقط دوست دارم تا جایی که میتوانم مدال بهدست بیاورم اما میدانم که درنهایت باید ازدواج کنم؛ این آیندهای است که باید داشته باشم.» پدر صفی همینجا مصاحبه را قطع کرد و شکایت داشت که عکاس خارجی قبل از صحبت با دخترش باید به او پول پرداخت کند. این متن اما با رضایت خود صفی منتشر شده است.
داستان چهارم- مارسلا ساکوبی، ۲۲ ساله؛
یادم نرود برای چه زندگی میکنم
«بوکس، بزرگترین اشتیاق زندگی من است. میخواهم قهرمان جهان شوم. خیلی تصادفی وارد دنیای بوکس شدم. از یک داستان شروع شد؛ قصه کتابی که شخصیت اصلیاش قهرمان بوکس بود. کتاب تمام شد اما فکرهای من تازه شروع شده بود. روزهای اول همه چیز سخت بود. مربی من اما همه چیز را راحتتر میکرد. همیشه در گوشم فریاد میزد: «مثل یک دختر ضربه بزن و مبارزه کن!» او میگفت میتوانم عالی باشم. دستآخر هم میان جمعی از پسران من را به فدراسیون ملی توصیه کرد.»
«اولینباری که روی رینگ یک مسابقه واقعی بودم، تمام بدنم میلرزید. مدام جمله مربیام را در ذهنم تکرار میکردم. در اولین مسابقه واقعی برای اولینبار برنده هم شدم. مردم فکر میکنند بوکسورهای زن اینجا وقتشان را هدر میدهند چون در نهایت باید پختوپز و بچهداری کنند. من میدانم که وقتم با بوکس هدر نمیرود. وقتی لباسها را روی بند رخت میاندازم، دستکشهای بوکسم را کنارشان آویزان میکنم که یادم نرود برای چه زندگی میکنم.»
وقایع اتفاقیه به نشر از کانون زنان ایران
۳۱ تیر ۱۳۹۶