دختران خاک و رنج، دختران زلزله
«میگویم باید بروم دستشویی… خجالت میکشم توضیح بدهم الان یک ماه است از فشار سوزش و عفونت ادراری تا صبح خوابم نبرده… که تنم را قارچ برداشته و یکی از همین روزهاست که قارچها مرا ببلعند. چند روز پیش زنهای محوطه گفتند خانم دکتر مومنی روز دوشنبه قرار است توی چادر بهداری حاضر باشد و به زنهای عفونتزده آنتیبیوتیک بدهد. امروز دوشنبه بود اما خانم دکتر نیامد…
دختران خاک و رنج، دختران زلزله
گفتند رفته سر زایمان زنی که توی روستای کوییک صیفوری قرار است بچهاش را به دنیا بیاورد. غروبش هم خبر آوردند که بچه مرده به دنیا آمده… زن بیچاره از نداری و سوءتغذیه نا نداشته زور بزند. آنقدر بیحرکت و بیعمل نشسته آنجا و گریه کرده که بچه توی شکمش مرده… بعدش هم افتاده به خونریزی و منتقلش کرده بودند کرمانشاه. میگفتند شاید مادر بیچاره هم زنده نماند!این روزها خبر مرگ هیچکس دلم را تکان نمیدهد. ته دلم خوشحالم که بچه مرد. وسط این خاک و خل و نداری و عزت نفس لگدمال شده بیاید چه کند؟! میگویم بگذار بروم دستشویی. میگوید “از سر جایت تکان بخوری قلم پایت را میشکنم. هوا تاریک است. میخواهی بیسیرتت کنند و تا عمر داریم شرمندگیاش برای هفتپشتمان بماند؟!” از روزی که شایعه شده دو نفر مرد غریبه و عبوری، پشت خرابهها به یکی از زنهای محوطه شاهد دو تجاوز کردهاند، هر شب این مصیبت را داریم. میگویم لااقل خودت با من بیا. میگوید “جان ندارم! تمام روز بار میوه جا به جا کردهام. بگیر بخواب تا صبح. هوا که روشن شد برو.” و میخوابد جلوی در چادر. میترسم اصرار کنم. همین دیروز به خاطر اینکه وقت آوردن دبه آب، دامنم کشیده شده بود بالا، یک دست کتک مفصل خوردم! نم و آب باران از زیر پلاستیکهایی که دور تا دور چادر، توی خاک فرو کردهایم رد شده و سرریز شدهاند زیر گلیم کهنه کف چادر… نمیتوانم از سوز کشنده سرما و سوزش عفونتی که تنم را بیتاب کرده بخوابم و تا خود سپیده صبح بیدار میمانم.»
ماهرخ غلامحسینپور
خانه امن ـ ۲۰ بهمن ۱۳۹۶