فروغ آزاد
از خصوصیات بارز فروغ میل به آزادی و رهایی است. او میخواهد خودش باشد، خود واقعىاش بی هیچ حجاب و سانسورى. در دورهاى پرچالش، او از خودش نمیگریزد و از بهشعردرآوردن آنچه در دلش میگذرد، هیچ ابایى ندارد. درگیر بایدها و نبایدهاى غیرمنصفانۀ تعریفشده براى زن نمیشود
***
سخنگفتن از زن و دغدغهمندى دربارۀ مسائل زنان چیزى نیست که نیاز به آن حس نشود. یکى از زنان تأثیرگذار ادبیات ایران کسی نیست جز فروغ فرخزاد. وقتى سخن از فروغ بهمیان مىآید، سیماى زنى در برابر دیدگان انسان نمایان میشود که احساسات زنانهاش را با غرور فریاد میزند.
از خصوصیات بارز فروغ میل به آزادی و رهایی است. او میخواهد خودش باشد، خود واقعىاش بی هیچ حجاب و سانسورى. در دورهاى پرچالش، او از خودش نمیگریزد و از بهشعردرآوردن آنچه در دلش میگذرد، هیچ ابایى ندارد. درگیر بایدها و نبایدهاى غیرمنصفانۀ تعریفشده براى زن نمیشود: زن باید اینگونه باشد، مادر باید آنگونه باشد و جملات دیگرى ازایندست که برگرفته از تفکر مردسالارانهاند و براى انسان مرزگذارى میکنند. حالآنکه فروغ بهتر از هرکسى میداند محدودیت و آزادنبودن براى انسان بهمنزلۀ مرگ اوست. فروغ میخواهد آزاد و رها باشد، دل به قراردادها نسپرد و بر سر باورهاى خود بایستد.
گمان نمیکنم شاعر زن دیگرى داشته باشیم که بسان او پردهدرى و ساختارشکنی کرده باشد. در ادبیات ما از گذشته تا کنون از شاعران مرد سرودههاى بیشمارى در وصف و ستایش سیماى زن، اندامش، گیسوانش و دلبریهایش شنیدهایم؛ از سعدى استاد عشق و سخن بگیر تا بامداد شاعر و عاشقانههایش. بسیار شعرها میبینیم که شاعرشان بیمحابا از هوس خود به معشوق میگوید، بیتى از لسانالغیب را مثال میزنم که بر گفتۀ من صحه میگذارد:
شبى دل را به تاریکى ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامى هلالى باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
بیشمار اشعار دیگر نظیر این غزل در ادبیات ما وجود دارد؛ اما در میان زنان، چه زنان مطرح و چه کمترشناختهشده، از دیرباز بهنحوی خودسانسورى بهنام حیا و نجابت و نوعى ترس از قضاوتشدن بوده و هست؛ سانسور کششها و امیال جنسی کاملاً طبیعى در زنان، سانسور آتشى که از دوران نوجوانى به جان زن مىافتد، درست مثل همان آتش و حرارت مردانه. این سانسورکردنها تا جایى پیش میرود که خودمان هم در ناخودآگاهمان یقین پیدا میکنیم که این مرد است که از نوجوانى کششها و امیال جنسى آتشگونه دارد و نیازهاى زن در حد مرد آتشین نیست؛ درحالىکه هست و چرا نباید نباشد؟
کسى مثل فروغ فرخزاد در آن عصر ظهور میکند که با شعر «گناه» انقلاب عظیمى در ادبیات ایران راه مىاندازد. باورها را بهسخره میگیرد و از آن ها عبور میکند. در «گناه» نمایى نو از زن را میبینیم، چهرهاى بىنقاب و حقیقى و زمینى، چهرهاى که نمایاندنش از فروغى برمىآمد که معتقد بود «تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز» و از این رو جور دیگرى اندیشید، نه آنگونه که دیگران مىاندیشیدند. راه دیگرى را پیمود نه آن را که دیگران رفته بودند و در وصف معشوقش بىپرده سرود.
این است که دیوان فروغ را باید در بالاترین جاى کتابخانه نهاد؛ چراکه او بود که با سینهاى ستبر از زنانگىاش گفت، خود را و امیال و احساساتش را پشت هیچ نقابى پنهان نکرد، خودش بود و خودش بود و خودش. و اینچنین جسور و بىپروا گناه را سرود:
گنه کردم گناهی پر ز لذت/ در آغوشی که گرم و آتشین بود/ گنه کردم میان بازوانی/ که داغ و کینهجوی و آهنین بود/ در آن خلوتگه آرام و خاموش/ نگه کردم به چشم پر ز رازش/ دلم در سینه بیتابانه لرزید/ ز خواهشهای چشم پر نیازش/ در آن خلوتگه تاریک و خاموش/ پریشان در کنار او نشستم/ لبش بر روی لبهایم هوس ریخت/ ز اندوه دل دیوانه رستم/ فروخواندم به گوشش قصۀ عشق:/ ترا میخواهم ای جانانۀ من/ ترا میخواهم ای آغوش جانبخش/ ترا ای عاشق دیوانۀ من/ هوس در دیدگانش شعله افروخت/ شراب سرخ در پیمانه رقصید/ تن من در میان بستر نرم/ به روی سینهاش مستانه لرزید/ گنه کردم گناهی پر ز لذت/ کنار پیکری لرزان و مدهوش/ خداوندا که میداند چه کردم/ در آن خلوتگه تاریک و خاموش
بهار فروتن ـ مشیانه
۳۰ بهمن ۱۳۹۶