خشونت خانگی و پناهندگی؛ روایت «نرگس»
چشمهای نرگس انگاری عمق تمام ترسهای جهان را دیده است، با اینحال از آن رو برگردانده و به زندگی دل بسته. چیزی درون نرگس هست که به دستهایش توان ادامه دادن میبخشد، به دستهایی که در نگاه اول به بینندهاش میگوید «من معنی کار کردن و رنج را میدانم، من نان کودکانم را از زیر بزرگترین سنگهای جهان بیرون کشیدهام»…
************
سوما نگهدارینیا، در مجموعه «آن سوی خواستن»، روایات زنان پناهجویی را به اشتراک میگذارد که در مسیر پناهجویی قربانی خشونت خانگی شدهاند.
روایت سوم، «نرگس»
به جای زخمهای روی دستهایش نگاه میکنم؛ شیارهای کوچک و بزرگی که به گفته او یادگار زمانی است که مادرش آنها را رها کرد و او، خواهر و سه برادر کوچکش نزد نامادریشان، سالهای طاقتفرسایی را با عذاب و شکنجه گذراندند. نرگس از خاطرات تلخ آن روزها و از فشار کار و مسئولیتهایش در بزرگ کردن برادرها و انجام کارهای خانه میگوید.
نرگس استعداد عجیبی در قصه گفتن دارد، اما به شیوهای که مختص اوست؛ او غمانگیزترین اتفاقهای زندگیاش را با خنده و مثل قصهای خیالی که هرگز اتفاق نیافتاده است، برایم تعریف میکند. از روزهایی که پدرش از ترس نیروهای بعثی (مأموران دولت وقت عراق در زمان صدام حسین) به اروپا میگریزد تا لحظه انفجار بمب در خانه همسایه و دیدن بدنهای تکه تکه شده هم بازیهایش در نه سالگی.
چشمهای نرگس انگاری عمق تمام ترسهای جهان را دیده است، با این حال از آن رو برگردانده و به زندگی دل بسته. چیزی درون نرگس هست که به دستهایش توان ادامه دادن میبخشد، به دست هایی که در نگاه اول به بینندهاش میگوید «من معنی کار کردن و رنج را می دانم، من نان کودکانم را از زیر بزرگترین سنگهای جهان بیرون کشیده ام».
نرگس سی و دو ساله، اهل کردستان عراق است. در شانزده سالگی و در غیاب پدر و مادر و به اجبار نامادریاش مجبور به ازدواج شده و سه فرزندش را در عراق به دنیا آورده و به دلیل بیماری همسرش، مشکلات پزشکی و عدم توانایی در پرداخت هزینههای پزشکی مجبور شده تا به دفتر سازمان ملل در ترکیه پناهنده شود. نرگس میگوید ناملایمات و سختیهای زیادی را در این سالها تحمل کرده است، اما با این حال خدا را شکر میکند که شانس زندگی و مراقبت از خانوادهاش را دارد. او میگوید: «تا وقتی زندهام اجازه نمیدهم فرزندانم از چیزی بترسند».
او از سرنوشت تلخ خواهرش و ناکامی او در زندگی برایم میگوید. برای اولین بار میبینم که اشک از گوشه چشمهایش به روی گونهاش میلغزد. نرگس ادامه میدهد: «روزی که خواهرم خانه را به امید شروع زندگی جدید به مقصد موصل همراه همسرش ترک کردع هرگز نمیدانستم دیدار دیگری در کار نخواهد بود». خواهر نرگس بعد از آن روز هرگز به خانه باز نگشت و کسی از سرنوشتش اطلاع درستی ندارد. نرگس میگوید دو سال بعد از آن روز و با آرام شدن اوضاع جنگ میان آمریکا و حکومت وقت عراق، به واسطه یکی از همسایهها مطلع میشوند که شش ماه بعد از ازدواجع خواهرش به دست شوهرش کشته شده و زندگی او در بحبوحه جنگ نه به خاطر بمب و موشک بلکه به دلیل تعصبهای جامعه مردسالار عراق، قربانی میشود. نرگس عکس دختر جوان را از داخل کمد بیرون میآورد. عکسی که به دقت بین چند لایه پلاستیک و چسب پیچیده شده است. او انگشتهایش را با ظرافت روی عکس میکشد، صورتش را به سمت عکس پایین میآورد و خواهرش را میبوسد و عکس را به سمت من میگیرد. به زنی نگاه میکنم که در تنهایی و ترس جان سپرده است. نگاهم را از عکس میگیرم. از بیپناهی زنی که آن طرف عکس گیر افتاده است، میترسم…
برای نرگس، مرگ خواهر و بعد از آن گم شدن برادر کوچک دوازده سالهاش در جریان جنگ، دو مصیبتی است که هرگز از ذهن و روحش پاک نمیشود. اما همین دردهای بزرگ او را به گفته خودش، به ساختن زندگی بهتر برای فرزندانش متعهد کرده است. نرگس هفت سال است که در شهر کوچکی در ترکیه زندگی میکند. او در یکی از اتاقهای خانه کوچک و قدیمیاش، نانوایی کوچکی راه انداخته و برای پناهجوهای ایرانیع عراقی، افغانستانی و سوری نان لواش میپزد و هر ۱۷ نان را به قیمت ۱۰ لیر ترکیه میفروشد و چرخ زندگی خانوادهاش را میچرخاند.
نرگس به خمیر در تشت قرمز پلاستیکی چنگ میزند، رد انگشتهایش روی خمیر میماند و پژواک صدای مادرانهاش در گوش من… چهرهاش در احاطه نور کمسوی صبح و دودی که از تنور چوبی در اتاق پیچیده است را به یاد میسپارم؛ چهره زنی که بسیار بیشتر از یک مادر، همسر و خواهر بود.
تصویر تزئینی است.
سوما نگهداری نیا
خانه امن ـ ۳ آذر ۱۳۹۸