دهنت را ببند، این آخرین اخطار است/ این خطای انسانی نیست، اوج خطای حیوانی است
دو خبر از خانواده های داغدار فاجعه سقوط هواپیما
«در مراسم ترحیم دیدم که فرمانده سپاه و نماینده خامنهای در سپاه بهعنوان صاحب عزا ایستادند کنار ما، که به آنها گفتم که شما از یزید وقیح ترید و خوشحالم این رو گفتم چون حرف دل الناز بود»… سالن اجتماعات مدام پر و خالی میشود پدرام موسوی و مژگان دانشمند هر دو از فارغالتحصیلان «دانشگاه علم و صنعت» بودند. پدرام از این دانشگاه، مهندسی برق با گرایش مخابرات را دریافت کرده بود و مژگان مهندسی برق با گرایش الکترونیک. هر دو در کانادا تا مقطع دکترا ادامه تحصیل داده و از استادان و محققان «دانشگاه آلبرتا» بودند. پدران هر دو نفرشان پزشک هستند و همکار…/
*****
خبر اول:
جواد سلیمانی، همسر الناز_نبیی یکی از مسافران پرواز۷۵۲ که بر اثر اصابت موشکهای سپاه پاسداران به هواپیمای اوکراینی کشته شد، خبر داد که در پی تهدید ماموران امنیتی و احضار به وزارت اطلاعات، مجبور شده زودتر ایران را ترک کند. الناز نبیی، متولد سال ۱۳۶۹ زنجان، دانشآموخته مهندسی برق و فارغ التحصیل ارشد مدیریت دانشگاه شریف که دانشجوی دکترای مدیریت دانشگاه ادمونتون در استان آلبرتای کانادا بود برای دیدار خانوادهاش به ایران رفته بود اما هنگام بازگشت همراه ۱۷۵ سرنشین دیگر پرواز ۷۵۲ با اصابت موشکهای پدافند سپاه پاسداران در بامداد چهارشنبه هجدهم دی به هواپیمای مسافربری اوکراینی، کشته شد.
جواد سلیمانی در صفحه اینستا گرام خود نوشت :
« در مراسم ترحیم دیدم که فرمانده سپاه و نماینده خامنهای در سپاه بهعنوان صاحب عزا ایستادند کنار ما، که به آنها گفتم اینقدر بیغیرت نشدم که شماها بایستید بهعنوان صاحب عزا. هم به امام جمعه و هم نماینده رهبر در سپاه، در مراسم ترحیم گفتم که شما از یزید وقیح ترید و خوشحالم این رو گفتم چون حرف دل الناز بود. همان روز ترحیم به من پیام دادند که دهنت را ببند و این اولین و آخرین اخطار است.
او با اشاره به اینکه «همسر من میخواست برگردد کانادا زندگی و درسش را ادامه دهد»، تاکید کرد که «با موشک همسرم را کشتند و بعد روی تابوت نوشتند «شهادتت مبارک» یعنی تبریک میگویم کشتن همسرت را.
خبر دوم:
کلمه نوشت: دستههای گل، ورودی سالن اجتماعات مسجد جامع «شهرک غرب» در تهران را پر کردهاند. اینجا مراسم یابود دکتر «پدرام موسوی»، دکتر «مژگان دانشمند» و دو فرزند دلبندشان، «درینا» ۱۴ ساله و «دنیا» ۹ ساله است. آنها از مسافران پرواز مرگ بودند؛ پرواز هواپیمای اوکراینی که بر اثر شلیک موشک از پدافند خودی منهدم شد.
سالن اجتماعات مدام پر و خالی میشود. پدرام موسوی و مژگان دانشمند هر دو از فارغالتحصیلان «دانشگاه علم و صنعت» بودند. پدرام از این دانشگاه، مهندسی برق با گرایش مخابرات را دریافت کرده بود و مژگان مهندسی برق با گرایش الکترونیک. هر دو در کانادا تا مقطع دکترا ادامه تحصیل داده و از استادان و محققان «دانشگاه آلبرتا» بودند. پدران هر دو نفرشان پزشک هستند و همکار یکدیگر.
غیر از خانوادهها و دوستان و آشنایان، خیلی از افرادی که به مراسم یادبود آنها آمدهاند، هیچکدام از طرفین را نمیشناسند و تنها برای ادای احترام در مراسم حضور یافتهاند؛ مثل «محسن» که چشمانش پر از اشک است و میگوید: «دکتر پدرام مهندسی برق را در دانشگاه ما، یعنی علم و صنعت خوانده بود. من هم در همان دانشگاه، همان رشته را خواندهام؛ مهندسی برق با گرایش مخابرات. وقتی این را فهمیدم، یک همذاتپنداری در من شکل گرفت و آن قدر پرسوجو کردم تا متوجه شدم مراسم یادبودشان امروز و اینجا است.»سرش را با تاسف تکان میدهد و میگوید: «حیف که مملکت ما قدر این دانشمندان را نمیداند.»
دکتر «فتحالله موسوی»، پدر پدرام با بغض برای حضار از فرزندش حرف میزند. اندوه و خشم را میتوان در چشمان این مرد هفتاد و چند ساله دید. او حرفهایش را با گفتن یک خاطره از زمانی که پدرام خودش را برای رفتن به کانادا آماده میکرد، آغاز میکند: «وقتی قرار بود بورسیه شود، گفت رییس دانشگاه ریز نمرات را امضا نمیکند و تحویل نمیدهد. گفتم من راهش را میدانم.»
او توضیح میدهد که با دادن مقداری پول، توانسته بود ریز نمرات امضا شده را بگیرد: «همان جا پدرام فهمید در ایران همهچیز با پول در ایران حل میشود. اما من به او گفتم این کار را یاد نگیر؛ توصیهای که پدرام سرلوحه کارش قرار داد.»
دکتر موسوی میگوید شاگردان، دوستان و همکاران پسرش در دانشگاه همه به سلامت و اخلاقمداری او شهادت میدهند. او خاطره ازدواج مژگان و پدرام را این طور تعریف میکند: «این بچههای نابغه خودشان نمیتوانند پارتنری پیدا کنند. بیمیل به ازدواج نبود که ما با خانواده دانشمند آشنا شدیم. مژگان شبیه پدرام بود؛ از قیافه، اخلاق، تفکر، ایدئولوژی و همه چیز. مژگان خودش یک پدرام دیگر بود.»
او توضیح میدهد که در چند روز اخیر بارها دوستان پدرام و مژگان با آنها تماس گرفته و غیر از عرض تسلیت، از دوستیها و کارهایی که آنها برایشان انجام داده، حرف زدهاند. بعد چند ثانیه سکوت میکند و میگوید: «ببینید من چه باغبانی بودهام و چه بچهای بزرگ کردهام. حالا بچه را به این مرحله رساندهام؛ ۴۷ ساله شده با این حجم از مهربانی که هر روز هرجا بودم، باید من را پیدا میکرد و حالم را میپرسید. آنوقت در اثر چیزی که اسمش را خطای انسانی میگذارند، بچهام، همسر نازنینش و دو تا نوه گلم پرپر میشوند. این خطای انسانی نیست، اوج خطای حیوانی است.»
او میگوید از دیشب که مراسم دانشگاه آلبرتا را که با حضور «جاستین ترودو» نخست وزیر کانادا، رییس دانشگاه و شهردار این شهر برگزار شد دیده، آرامتر است: «همه با چشمانی غمبار در این مراسم شرکت کردند و بارها از اخلاقیات پدرام و مژگان گفتند. قرار شد از این به بعد هر سال یک جایزه به نام مژگان و پدرام به دانشجویان نابغه این دانشگاه داده شود.»
او بعد یک پرسش مطرح میکند و خودش جوابش را میدهد: «میدانید چرا تلویزیون یک لوگوی مشکی کنار صفحهای نگذاشت؟ چون اینجا جهان سوم است؛ جهانی که برای دانشمند ارزشی قائل نیست. آن جهان اول است که میداند اگر کشور به جایی برسد، به خاطر دانشمندان است، نه به خاطر جهلالت و قصور و نادانی.»
دکتر موسوی در ادامه به موضوع تلخ دیگری هم که او را آرام کرده است، اشاره میکند: «صبح یک آقای پاسدار و یک خانم مذهبی برای تسلیت گفتن به دیدنم آمدند و این مرا آرام کرد. چون همینقدر هم توقع نداشتم.»
چند ثانیه مکث میکند و حرفش را اینطور ادامه میدهد: «من الان دارم خیلی ملاحظه میکنم که حرفی نزنم بیایند من را ببرند. الان دارم خاطرات این بچهها را مرور میکنم که متوجه شوید ملاحظه هم حدی دارد.»
۳ بهمن ۹۸