امروز:   فروردین ۹, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
مارس 2024
د س چ پ ج ش ی
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031
آخرین نوشته ها

ناله‌ی زار عاشقان بلوچ

روایت آنچه که بر همسران سوخت‌بران فوت‌شده یا مجروح جنوب شرق ایران می‌گذرد
همسر سوخت‌بر ۲۸ ساله، تقریباً همیشه تنهاست و غم ازدست‌دادن را از کودکی تجربه کرده و امروز، با سه بچه نگران است بار دیگر ازدست‌دادن عزیزش را تجربه کند.«پدرم سوخت‌بر بود. حدود ۹ سال پیش، اونور مرز با تیر زدنش. مادرم موند با یک برادر فلج که باید شبانه‌روز ازش مراقبت کنه، با دل‌نگرانی مدام برای یک برادر دیگه که بعد از پدرم، اون با شوهر من می‌ره مرز برای گازوئیل‌کشی…/

تا چشم کار می‌کند، بیابان است و خشکی و خانه‌هایی که با فاصله ۵۰، ۶۰متری از یکدیگر قرار دارند. این تصویر روستایی است که انگار سال‌هاست هیچ عابری از آن رد نشده و بیشتر شبیه قلعه‌های متروکه داستان‌هاست. اینجا، کافه بلوچی، روستایی در دهستان بلوچی، بخش «نسکند» است؛ آخرین نقطه مرزی شهرستان سرباز و آخرین ایستگاه گازوئیل ایران نزدیکی مرز پاکستان و شاید آخرین نقطه‌ زندگی بسیاری از سوخت‌بران. در هر محله این روستا، حداقل یکی‌دو خانه، انبار سوخت دارند که بلوچ‌ها به آن «مندی» هم می‌گویند. صفی از ماشین‌ها در انتظار عبور از مرز، با گالن‌هایی در بار ماشین، با خطر انفجار و سوختگی؛ شاید این تنها تصویر از سوخت‌برها یا به‌قول خود بلوچ‌ها گازوئیل‌کش‌ها باشد. اما پشت این تصویر، هزاران ترس، هزاران آرزو، هزاران زندگی و هزاران مرگ پنهان است. سوخت‌برها می‌دانند که شاید هر بار رفتن‌شان، بازگشتی نداشته باشد اما غم نان، آن‌ها را به انبارهای سوخت و مرز می‌کشاند.
سوخت‌برها، تمام زندگی‌شان با طعم دلهره همراه است. به همین دلیل هم ترس‌شان از غریبه زیاد است. از طرفی، نگرانند که آن غریبه باعث نشود همان سود اندک سوخت‌بری‌شان از بین برود؛ سود اندک کاری به‌قیمت جان‌شان و به قیمت تنهایی و کابوس‌های بی‌پایان برای خانواده‌هایشان. یکی از معدود سوخت‌برهایی که به‌راحتی حاضر به صحبت شد، پسری ۲۸ساله و ساکن سرداب «نسکند» است اما نمی‌خواهد نامش را بگوید. یکی دوماهی است که تصادف کرده و علاوه بر شکستگی دست و پای خودش، ماشینش هم نیاز به تعمیر دارد. «می‌خوای از گازوئیل‌کشی بگم؟ کار ما اینطوریه که از کافه بلوچی بار بزنیم و بریم مرز. ۶، ۷ سالی می‌شه این کار رو می‌کنم. یه بار رفتم طرف‌های مرز. برجک‌ها تیراندازی کردن به ماشین. همه‌جاش رو سوراخ کردن. یک ماه اونجا موندیم تا ماشین رو درست کنیم. یعنی هرچی درمیاریم باید خرج ماشین کنیم. سایپا که اصلاً به درد مرز نمی‌خوره. برای من لندکروزه، یکم بهتره اما با این راه‌ که ما می‌ریم، اصلاً دوام نمیاره. هر دو سه ماه باید موتور ماشین رو باز کنیم. با این‌همه نگرانی خودمون برای راه و خطرها، غصه چشم‌انتظاری زن و بچه هم هست. یه بار ماشین توی سیل گیر کرد. یه بار دزدها به ماشین زدن. شب تقریبا ساعت ۱۱ بود. دزدها اومدن بار و گوشی و هرچی که داشتم، بردن. ماشینم رو نتونستن ببرن. چون لندکروز بود می‌دونستن توی منطقه شناسایی می‌شه. تا حالا دو بار چپ کردم. ‌یه بار آنقدر توی راه موندیم که رفیقم به‌خاطر گرمازدگی فوت کرد. یه موقع‌هایی گیر می‌کنیم حتی مجبور می‌شیم از آب رادیاتور ماشین بخوریم. چند نفر جلوی چشم خودم چپ کردن و سوختن. پدرزنم توی همین کار بود. ۹ سال پیش کشته شد. بعد از اون، من این کار رو شروع کردم. دیگه با همه این سختی‌ها، چاره‌ای نداریم. بازم می‌ریم. از چی بترسیم وقتی هیچی نداریم.»
همسر سوخت‌بر ۲۸ ساله، تقریباً همیشه تنهاست و غم ازدست‌دادن را از کودکی تجربه کرده و امروز، با سه بچه نگران است بار دیگر ازدست‌دادن عزیزش را تجربه کند. دو دختر یک و سه ساله دارد و یک پسر پنج‌ساله. «پدرم سوخت‌بر بود. حدود ۹ سال پیش، اونور مرز با تیر زدنش. مادرم موند با یک برادر فلج که باید شبانه‌روز ازش مراقبت کنه، با دل‌نگرانی مدام برای یک برادر دیگه که بعد از پدرم، اون با شوهر من می‌ره مرز برای گازوئیل‌کشی. مادرم قبلا خودش روی روسری و لباس سوزن‌دوزی می‌کرد. الان دیگه چشماش نمی‌بینه که کار کنه. برادرم باید خرج اون‌ها رو بده. خودمم که همیشه تنهام و نگرانم، اما چه کار کنیم. بچه داریم. شوهرم هم که شغلی نداره. هر هفته که می‌ره تا بیاد شب و روز نداریم. تنهایی خیلی سخته برام. مادرم هم که کنارم نیست. خیلی موقع‌ها که مرد توی خونه نیست، شب‌ها از ترس دزد خوابم نمی‌بره. چیزی که نداریم بخوان ببرن، اما ترسش هست. شوهرم که دوره و دنبال پریشونی خودشه، هیچ‌کسی اینجا نیست و تنهام. هرچی دنبال کار می‌گرده پیدا نمی‌کنه. اصلاً کاری نیست. بعد از تصادفش با اینکه دستش شکسته بود می‌خواست دوباره کار کنه اما ماشین گیرش نمیاد. ماشین خودش هم که خرابه. ماشین برادرم هم توی سیل موند و آب برد. دیگه نتونستن پیداش کنن. آخه شوهر من که تنها نیست؛ همسایه‌هامون هم همین شغل رو دارن. درس نخوندن، جایی برای کارکردن نیست. یکی از همسایه‌هامون لب مرز کشته شد. الان زنش با بچه‌هاش تنها موندن. اینجا از این خانواده‌ها زیادن.»
این زن، آن‌قدر مستأصل است که گفت‌وگو را به امید اینکه روزنه امیدی برای بهبود شرایط‌شان باشد قبول کرده و آن‌قدر این روزنه امید را باور کرده که چند ساعت بعد از صحبت، همسایه‌اش را برای روایت زندگی‌اش معرفی می‌کند؛ اسم همسایه‌اش زهراست و نزدیک مرز زندگی می‌کند. ۲۴ ساله است و یک پسر هفت‌ساله دارد. او هم داستانی از سوخت‌بری مردان خانواده‌اش دارد؛ در خانه‌هایی کاهگلی و بعضی آجری که در فاصله زیاد از یکدیگر ساخته شده‌اند و اگر سبزی گاه‌به‌گاه درختان نباشد، جز خاک هیچ‌چیز دیگری دیده نمی‌شود. خانه‌هایی که با یک نظر می‌شود تشخیص داد با اولین باران و ناآرامی طبیعت، با مشکلات جدی روبه‌رو خواهند شد؛ از ریختن دیوار و نم‌دادن سقف گرفته تا قطعی برق و حتی شاید خرابی کامل خانه. وسایل خانه، لباس و در و دیواری که با پارچه پوشیده شده، هرچند که پر از رنگ و زندگی است اما بی‌شک نیازهای اولیه آن‌ها را هم برطرف نمی‌کند. «دو تا از فامیل‌هامون رو همین چند وقت گذشته خاک کردیم. یک سال نبود دوماد شده بودن. رفته بودن مرز، دزدها بهشون حمله کردن، هر دو تا تیر خوردن و جنازه‌هاشون برگشت. جگر خانواده‌شون کباب شد. جلوی چشم‌های خود ما جنازه‌های خونی‌شون رو خاک کردن. من که نزدیک مرزم، هر دزدی، تیراندازی، تصادف و اتفاقی که بیفته خبردار می‌شم. با این وضعیت، شما ببین من چی می‌کشم تا شوهرم و برادرهام برن و برگردن. کلاً دو تا برادر دارم. اون دو تا با شوهرم می‌رن مرز برای گازوئیل‌کشی. برادرم عصر از مرز رسیده. چهار شبانه‌‌روز نبوده و هیچ خبری ازش نداشتیم. گوشی‌اش هم که در دسترس نبود. اگه این‌ها کار و زندگی خوبی داشتن، مجبور نبودن با گازوئیل‌کشی جونشون رو به خطر بندازن. بعضی وقت‌ها چندباری راهزن‌ها جلوشون رو گرفتن. کتکشون زدن و بارشون رو بردن، هم توی ایران، هم اون‌ور مرز یا اینکه خبر میاد راه رو بستن و نمی‌ذارن رد شن. ماشین‌هاشون رو تیر می‌زنن با هزار بدبختی می‌رن و میان. از وقتی این‌ها گازوئیل رو بار می‌زنن، تا برن و برگردن ما دلمون کباب می‌شه . نفسمون بند میاد. نه به زمین بند می‌شیم نه به آسمون. وسط گیر می‌کنیم تا اینا زنگ بزنن و خبری از خودشون به ما بدن. چرا بلوچ‌ها باید توی این شرایط باشن؟ ما هم آدمیم. ما هم مسلمونیم. ما هم دل داریم. اگه یکی از عزیزهاتون یک روز تماس نگیره چه حالی می‌شید؟ ما ۶، ۷ روز خبری از عزیزهامون نداریم. اون‌هم با این بار و این‌همه خطر. بلوچ‌ها حق‌شون این نیست. هیچ‌کی به فکر ما نیست. هیچ‌کسی سراغی از ما نمی‌گیره. توی روستای ما هرکسی خودش می‌میره و خودش هم چال می‌شه. اگه به اینجا رسیدگی می‌شد، اینطوری نمی‌شد. به‌خاطر این‌همه فقر و بدبختی، سواد درست‌وحسابی ندارن. اگه یه کارخونه یا شرکت اینجا بود که جوون‌هامون سر کار می‌رفتن و حقوق درست‌وحسابی می‌گرفتن، الان مجبور نبودیم دل‌نگرون باشیم. نه خواب داریم، نه خوراک داریم واسه چقدر پول؟ اگه روی ماشین یکی دیگه کار کنن، هر باری که ببرن، سودی که براشون می‌مونه شاید بشه ۵۰۰ هزار تومن که نه پول شیرخشک بچه می‌شه، نه لباسش. مادرم که زمین و زمون رو به هم می‌ریزه تا یه خبر از برادرهام بیاد. اون‌ها هم چاره‌ای ندارن. باید خرج خونه خودشون و مادرم رو هم بدن. پدرم پیره و کار نمی‌کنه. توی یه شرکت کار می‌کرد. آنقدر حقوقش کم بود که قبل از بازنشستگی دیگه نرفت. بیمه هم داره اما شما فکر کن نداره. به هیچ دردی نمی‌خوره. یکی از برادرهام ۲۹ سالشه. زن داره، دو تا بچه هم داره. اون یکی ۲۷ سالشه و زن داره. جفت‌شون هم راننده هستن. ماشین ندارن. شوهرم هم ۳۴ سالشه. ما هم یه پسر ۷ ساله داریم. پسرم هر بار باباش می‌ره، مدام می‌پرسه بابا کی میاد، بابا کی زنگ می‌زنه، بابا کی برام فلان چیز رو می‌خره.»
به شب نرسیده، زهرا خبر اتفاقی را می‌دهد که برای یکی از هم‌محله‌ای‌هایش افتاده. با بار گازوئیل به‌سمت مرز می‌رفته که در سیل مانده و فقط توانسته خودش را نجات بدهد. حالا، ماشینش پیدا شده اما فقط موتور ماشین مانده که روی چهار چرخ حرکت می‌کند و چندتکه آهن مچاله‌شده روی آن باقی مانده. «همین سیل چند روز پیش که اومد، آب خیلی زیاد بود. چند تا ماشین بودیم که گیر کردیم. برادرم عقب‌تر از ما می‌اومد که توی ماشین موند. ما هم ماشین رو ول کردیم و برادرم رو با طناب کشیدیم بیرون. ماشین رو آب برد و الان هم بعد از چندروز لاشه‌اش رو پیدا کردیم. بیمه هم که اصلاً نداریم. ماشین خودم بود و الان موندم برای درست‌کردنش. هرچی این‌ور و اون‌ور می‌زنم کسی پیدا نمی‌شه کمک کنه ماشین رو سرپا کنم. جز ماشین چیزی ندارم. همین منبع درآمدم بود. ماهی یک بار، دو بار می‌رفتم مرز خرجی خانواده‌م درمی‌اومد. بعضی موقع‌ها که ترافیک می‌شد و زیاد توی راه می‌موندیم، ماهی یک بار می‌تونستیم بار ببریم اما یه وقت‌هایی هم راحت‌تر بود می‌تونستیم بیشتر بریم. الان ۳۴ سالمه، ۴ تا بچه دارم، از دو سال و نیمه تا ۹ سال. نزدیک هفت، هشت ساله این کار رو می‌کنم. یعنی همون موقع‌ها که بچه اولم به دنیا اومد. مجبور شدم برم سوخت‌بری. زنم هم ۳۰ سالشه. فارسی بلد نیست حرف بزنه. اصلیتش هم پاکستانیه. درس نخونده، کاری هم نداره. خونه‌داره. اینجا هیچی کار نیست. رفتم چابهار برای کار. برای یه شرکت کار می‌کردم. حقوق درست نمی‌داد. اعتراض می‌کردیم یا مساعده می‌خواستیم می‌گفتن پول نیست. دیگه بعدش اومدم مرز برای سوخت‌بری. حداقل پولش نقد بود. مجبوریم. حالا این بار خدا رحم کرد زنده از سیل بیرون بیایم. اینجا هیچ راهی جز بازی با مرگ نداریم.»
اینجا، در دهستان نسکند (در بخش نسکند شهرستان سرباز)، حادثه همین قدر عادی و روزمره است. انگار که این حجم تلخی، بخشی از زندگی آن‌ها شده است. زندگی در دهستانی که شاید فقط یک یا دو مسیر اصلی آن آسفالت است و تعریف واضحی از خیابان و کوچه ندارد.
در بم‌پشت هم شرایط همینطور است و شاید بدتر. اهالی این دهستان، سوخت‌بری را از همان کودکی تمرین می‌کنند، در جاده‌های پرپیچ‌وخم و صعب‌العبور کوهستانی که براساس گزارشی که ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ در تسنیم منتشر شد، پایین‌ترین شاخص دسترسی به بزرگراه و راه اصلی را در میان استان‌های کشور دارد.
محمدذاکر میرکزهی، بخشدار بم‌پشت هم نگران شرایط زنانی است که به‌دلیل سوخت‌بری همسر، پدر یا برادر، خودشان سرپرست خانوار شده‌اند؛ زنانی که تعدادشان هم کم نیست. میرکزهی به هم‌میهن می‌گوید: «کمک خاصی به اینجا نشده است. تنها بحث حمایتی فقط کمیته امداد است. ما این زنان را برای کمک به کمیته امداد معرفی می‌کنیم و تحت پوشش این نهاد می‌شوند. مستمری کمیته امداد و کمک‌هایی که به آن‌ها می‌شود، خیلی ناچیز است. باید برای اینجا اقداماتی انجام شود که جوان‌ها اصلاً سمت سوخت‌بری نروند که چنین اتفاق‌هایی بیفتد. باید اینجا کارخانه‌ای تأسیس شود یا هر راهی که به اشتغال‌آفرینی برای جوان‌ها کمک کند که متأسفانه هیچ فضای کاری اینجا وجود ندارد. باید دولت به این بخش سر بزند، اعتبار بدهد یا سرمایه‌گذار معرفی کند که امکان اشتغال ایجاد شود که تاکنون محقق نشده است.»
بم‌پشتی‌ها به مرز نزدیک‌ترند و خطر را هر روز لمس می‌کنند. زنان بم‌پشت سخت‌تر از باقی زن‌ها تمایل به صحبت با غریبه دارند و البته بعضی‌ از آن‌ها فارسی نمی‌دانند.
…که درد عزیزان بیمارم کرده است

زنی از اهالی بم‌پشت حاضر شد درمورد شرایط زندگی‌شان پس از فوت همسرش صحبت کند اما نامش را به ما نگفت. فارسی نمی‌دانست و با کمک یکی از اهالی همان‌جا با او صحبت کردیم. ۲۱ ساله است و مادر ۲ فرزند. «شوهرم تا کلاس نهم خونده بود. سیکلش رو گرفت و ترک تحصیل کرد. آخه اون زمان توی هر روستایی مدرسه نبود. منم تا پنجم ابتدایی بیشتر نخوندم. مدرسه راهنمایی توی روستای ما نبود. پدرم هم مخالف بود که برای مدرسه برم روستاهای اطراف. سه سال بعد از ترک‌تحصیلم هم ازدواج کردم. موقع ازدواج، خودم ۱۵ ساله بودم و شوهرم هم ۱۹ ساله. خب سواد و مهارت درستی نداشت و از روی ناچاری، راننده ماشین سوختکش شده بود. خیلی بهش می‌گفتم سوخت‌بری نکن. هر بار می‌رفت مرز، خیلی می‌ترسیدم تا برگرده. خودمون ماشین نداشتیم. روی ماشین یکی از فامیل‌ها کار می‌کرد. تا اینکه دو سال پیش، از اون‌چه که می‌ترسیدم، سرم اومد. سال ۹۹، شوهرم با ماشین چپ کرد و کشته شد. الان، من موندم و یه پسر سه‌ساله و یه دختر چهارساله که توی خونه پدرم زندگی می‌کنیم. قبلاً سوزن‌دوزی می‌کردم و از اون راه درآمد داشتم. الان چشمام ضعیف شده و مشکل اعصاب و لرزش دست دارم که روزبه‌روز در حال بدتر شدنه و توان کار رو ازم گرفته. کارت رزاق تنها راه تامین امرار معاشمه. زیرنظر هیچ مؤسسه دولتی و حمایتی هم نیستم. پدر و مادرم فوت شدن، فقط یه برادر دارم که بعضی وقت‌ها میاد پیشم و کمک‌ می‌کنه بهم. در منطقه ما هیچ شرکت یا کارخونه‌ای وجود نداره و اکثر جوون‌ها و حتی بچه‌های ما مشغول سوخت‌بری هستن. اون هم از روی ناچار و برای گذران زندگی. درآمد کل مردم منطقه از همین کاره و شغل جایگزین دیگه‌ای ندارن و هر روز داریم یکی از اهالی اینجا رو به‌خاطر سوخت‌بری از دست می‌دیم. یعنی ممکنه بچه‌ من هم وقتی بزرگ شد راهی جز سوخت‌بری نداشته باشه اما تا وقتی زنده هستم، هرطور شده تلاش می‌کنم که درسش رو بخونه و شغل دولتی داشته باشه. دیگه توان ازدست‌دادن عزیزانم رو ندارم. خیلی بهم می‌گن که ازدواج کن، ولی با دو تا بچه و بیماری اعصاب، توان ازدواج ندارم. مهم‌تر اینکه واقعا به شوهرم دلبسته بودم و نمی‌تونم فراموشش کنم.»
هق‌هق‌ گریه‌های این زن ۲۱ ساله، صحبت‌مان را متوقف می‌کند. زنی که هنوز جوانی‌نکرده، با داغ همسرش، سرپرست خانواده شده است؛ در خانه کاهگلی پدرش که این روزها بعد از سیل، با مشکل قطعی برق مواجه شده و در این گرمای طاقت‌فرسا، وسیله سرمایشی هم ندارد. خانه‌ای با یک اتاق و فضایی به‌عنوان آشپزخانه که وسیله چندانی در آن نیست.
طرح‌رزاق اجرایی نشده است

در میان تمام راویان، فقط این زن از کارت رزاق صحبت کرد. کارتی که قرار بود در قالب یک طرح، برای همه مرزنشینانی که در ۲۰ کیلومتری مرز زندگی و سوخت‏بری می‏کنند، صادر شود تا سوخت قانونی دریافت کنند.
محمودرضا افشاریان، مدیرکل سابق دفتر پیشگیری از قاچاق فرآورده‏های نفتی ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، ۱۸خردادماه ۱۴۰۰ درباره شروع و سرانجام طرح‌رزاق گفته بود: «این طرح حدود دو، سه سال قبل توسط سپاه‌قدس در استان سیستان‌وبلوچستان طراحی و پیشنهاد شد. متعاقبا به ستاد مبارزه با قاچاق اعلام شد و ستاد کلیات طرح را پذیرفت. در اواسط اجرا بود که مشکلاتی به‌وجود آمد. درنهایت این طرح در کارگروه مربوط مطرح و به تصویب هیات‌دولت رسید و از این طرح استقبال شد. این طرح در راستای کمک به تامین‌معاش کسانی که در حاشیه مرز‏های استان سیستان‌وبلوچستان زندگی می‌کنند طراحی شد. نهایتا به این جمع‏بندی رسیدیم که طرح مدت یک‌ماه به‏صورت آزمایشی انجام شود و اگر موفقیت‏آمیز بود، ادامه داده شود. وزیرنفت هم با روزانه یک‌میلیون لیتر موافقت کرد و قرار شد برای مراحل بعد تا سقف پنج‏میلیون لیتر اجرایی شود. اجرای طرح آغاز شد و به‏دلیل اینکه مبدا تامین سوخت برای معابر مرزی از استان هرمزگان به سیستان‌وبلوچستان انجام می‏گرفت، هزینه تمام‏شده سوخت در نقطه صفرمرزی با قیمت آن‏طرف مرز یکسان بود و انگیزه‏ای برای خریدوفروش وجود نداشت.»
درباره جزئیات اجرایی‏شدن طرح‌رزاق برای سایر مرزنشینان، امیرمحمد پرهام‏فر، مدیرکل دفتر پیشگیری ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز به هم‏میهن می‏گوید: «طرح رزاقی که در ستاد تصویب شد، شرایط و ارکان مشخصی داشت؛ وزارت‌نفت باید سوخت موردنیاز طرح را تامین کرده و آن را از طریق سازمان همیاری شهرداری‏ها به استانداری بفروشد و سازمان همیاری شهرداری‏ها با هماهنگی نهادهایی که در مرز مستقرند، بررسی کنند تا برای خانواده‏هایی که قابلیت دریافت این سوخت را دارند، کارت صادر شود. یعنی شرایط اجرایی خاص باید برای آن رعایت می‏شد. این شرایط در حال حاضر به شکلی که در دستورکار بود، اجرا نمی‏شود. کارت‏هایی صادر شده، اما اینکه چقدر این کارت‏ها به افراد مشمول‌طرح تعلق‌گرفته یا نه، بحث دیگری است که اطلاعی از آن نداریم. موضوع اصلی این است که انتظاری که از تخصیص فرآورده نفتی از وزارت‌نفت داشتیم، برآورده نشده، یعنی آن سوختی که دولت باید از طریق وزارت‌نفت تامین می‏کرد، باتوجه به مشکلاتی که وجود داشته، تامین نشده است. زمانی وزارت‌نفت اعلام کرده بود این سوخت‏ها را ازطریق انبارهای خودش تحویل می‏دهد که باتوجه به فاصله‏ای که انبارها تا زاهدان داشتند، عملا این جابه‏جایی امکان‏پذیر نبود. الان هم تصمیم گرفته شده که این سوخت در استان تحویل داده شود، اما اینکه چقدر ظرفیت شرکت پالایش و پخش و ناوگان حمل‌و‌نقل اجازه این کار را می‏دهد، بحث دیگری است. فعلا هنوز اتفاقی نیفتاده. ازطرفی، تا امروز چیزی به‏طور دقیق به‏نام طرح‌رزاق اجرایی نشده است. بنابراین نمی‏توانیم برآورد دقیق داشته باشیم که تا چه‌اندازه این طرح مفید خواهد بود. به علاوه اینکه باید دید قیمتی که به‏عنوان قیمت نهایی برای خریدار در پاکستان تامین می‏شود، قابل‏رقابت با قاچاق است یا نه. کارتی هم که امروز بعضی خانواده‏ها از آن استفاده می‏کنند، همان کارتی است که می‏توانند با آن در گذرمرزی، سوخت را از معابر تعیین‏شده در سراوان به پاکستان ببرند.»
آن‏طور که گفته شده، برای هر کارت‌رزاق اجازه ورودوخروج یک خودرو از مرز داده شده که معیشت پنج‌خانواده از آن تامین می‏شود.
فرایند توانمندسازی از اشتغال‌زایی مهم‌تر است

زهرا ابراهیمی، مدیرکل دفتر امور زنان و خانواده استانداری سیستان و بلوچستان در دی‌ماه ۱۴۰۰، در گفت‌وگویی با ایلنا گفته بود: «گزارش آمارهای رسمی در ارتباط با زنان سرپرست خانوار نشان می‌دهد که در دهه‌های اخیر تعداد خانوار دارای سرپرست زن افزایش حدود ۸/ ۲۶ درصدی داشته است و سیستان و بلوچستان با ۱/ ۲۰ درصد بیشترین زنان گروه یاد شده را به خود اختصاص داده‌ است، سیستان و بلوچستان ۹۳ هزار زن سرپرست خانوار دارد.»
از آنجایی که در بعضی مناطق تقریباً تمام مردان سوخت‌بر هستند و بسیاری از آن‌ها دچار مشکلات جدی یا مرگ می‌شوند، بخش قابل‌توجهی از زنان سرپرست خانوار این استان را زنان خانواده سوخت‌بران تشکیل می‌دهند.
زهرا ابراهیمی، در گفت‌وگو با هم‌میهن درباره اقداماتی که برای زنان سرپرست خانوار این استان شده، می‌گوید: «زنان سرپرست خانوار در استان آمار بالایی دارد. یکی از مسائل مهم درباره آن‌ها، بحث فرهنگی است، بنابراین فرد یا نهادی از بیرون نمی‌تواند خیلی کمک کند. در دولت‌های مختلف، در بحث تأمین اعتبار همیشه نگاه‌ها به ما معطوف بوده یعنی هرچقدر بودجه لازم باشد، در بحث تسهیلات داریم. به‌طور کلی اتفاقی که افتاده این است که نهادهای حمایتی انقدر حمایت کردند که فرهنگ کار از بین رفته است. مورد دوم این است که باید در بحث بازماندگان از تحصیل به ما اعتباراتی داده شود که بچه‌‌ها به چرخه آموزش برگردند. یعنی از جایی خیلی عقب‌تر باید از ایجاد این مشکلات پیشگیری کنیم. این حمایت‌ها شبیه یک مُسکن است. نباید مفهوم زن سرپرست خانوار را بد جا بیندازیم؛ چون در نوع خودش اتفاق بدی نیست، اما متأسفانه همه فکر می‌کنند زن سرپرست خانوار یعنی یک آدم محروم و ازهمه‌جا مانده. باید قبل از هرچیز این باور تغییر کند. زن سرپرست خانوار یک انسان باارزش و قوی است که توانسته به‌تنهایی زندگی را اداره کند. این توضیح کلی درباره زن سرپرست خانوار است، یعنی به‌خودی‌خود تعریف بدی ندارد اما باید دید که چرا یک زن ۲۱ ساله، با چند بچه سرپرست خانوار شده؛ یعنی اصلاً چرا زنان سرپرست خانواده به وجود آمدند. برای همین موضوع باید مشخص شود که چه اقدامات پیشگیرانه‌ای باید انجام داد، چه نهادهایی باید در بحث آموزش کمک کنند و آسیب کار کجاست. ما باید از زنان، چیزی بسازیم که خودشان منجی خودشان باشند. در قدم اول اگر آمار بازمانده از تحصیل را حل کنیم، خیلی از مشکلات حل می‌شود و کمتر شاهد مردانی هستیم که مثلاً در سوخت‌بری جان خود را از دست بدهند یا زن‌هایی که با سن کم و سه‌چهار بچه، بدون همسر و مهارت، سرپرست خانوار شده باشند. مثلاً در شیرآباد زاهدان، یک مدرسه مخصوص افراد بازمانده از تحصیل داشتیم. متوجه شدم که بعضی از این بچه‌ها تکدی‌گری می‌کنند. مادران آن‌ها را شناسایی کردم و برای آن‌ها خانه مهارت ایجاد کردم؛ مهارت نه‌ به‌‌معنای اشتغال، به‌معنای آموزش‌های لازم برای زندگی مثل بهداشت فردی، چگونه ارتباط برقرارکردن، دفاع از حق‌وحقوق خودشان در اجتماع.» او ادامه می دهد: «در بعضی موارد که زنان سرپرست خانوار بچه داشته باشند، نمی‌توانیم برای همه آن‌ها اشتغال ایجاد کنیم، در این شرایط چه‌کسی از فرزندان آن‌ها مراقبت کند؟ مثلاً زنی که هفت بچه قدونیم‌قد دارد را که نمی‌توانیم سر کار بفرستیم. به او باید آموزش دهیم که چگونه فرزندانش را تربیت کند. برای پیگیری این موضوعات، خانه مهارت ایجاد کردیم. پس از آن، خانه کودک هم راه‌اندازی کردیم که بتوانیم با آموزش مهارت‌های زندگی به مادران و کودکان، دیگر بازمانده از تحصیل نداشته باشیم یا حداقل تعداد آن‌ها را کاهش دهیم. خانه مهارت به‌دلیل اینکه نتوانستم اجاره آن را پرداخت کنم، تعطیل شد. در سال‌های قبل هم برای زنان سرپرست خانوار، حدود ۲۰، ۳۰ تا کارگاه ایجاد کردم اما درنهایت متوجه شدم که مشکل اصلی اشتغال نیست. مشکل از جایی است که ما برای یک زن اشتغال ایجاد کنیم اما نتوانیم مشکل حقوق او را حل کنیم، به بچه بازمانده از تحصیل او بی‌توجه باشیم. بهداشت فردی را به او نیاموخته باشیم. در این شرایط نمی‌توانیم زنان را توانمند کنیم. باید آن‌ها را در فرآیند توانمندسازی قرار دهیم. این موارد باید در دل کار شناسایی و برطرف شود. منظور این نیست که کسی کاری نکرده است اما در مواردی راه را اشتباه رفته‌ایم. نقطه‌زنی کردیم. نقطه‌زنی با نگاهی که محوریت آن فرایند باشد، متفاوت است.»
در مرزی‌ترین نقطه کشور، زنانی هستند با تمام احساسات و دغدغه‌هایی که هر زنی دارد اما از حداقل‌های حقوق انسانی هم محرومند. زنان مرزنشین، دیگر طاقت داغ ندارند؛ داغی که هر روز مثل سایه دنبال آن‌هاست، روی زمینی که سال‌هاست فقط محرومیت در آن کشت می‌شود.

منبع: هم میهن

 

۲۶مرداد ۱۴۰۱

 

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی