امروز:   شهریور ۲۶, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
سپتامبر 2024
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  

دیوارها بی‌گناهند

دلبندم، اندوه نبودنم در کنار سفره‌ی عقد تو، همچون نبودنم هنگام جان‌کندن مادر، سنگین و دلخراش بود.. دخترم، سوگند به اشک‌های آزادگان؛ سوگند به خون گرم شهیدان راه آزادی و انسانیت، جز برای رهایی انسان از بند خودکامگان آرمانی ندارم، و هیچ چیز به‌جز لذت آزادگی در کام من شیرین نیست. مال و شهرت و مقام جز خس و خاشاکی، بر روی دریای آرزوهایم نیست…/

*****

یادداشت زیر را رسول بداقی #معلم_زندانی برای مراسم ازدواج دخترش نوشته و در اختیار کانال #شورای_هماهنگی_تشکلهای_صنفی_فرهنگیان_ایران قرار داده است.
رسول بداقی در بیش از دو سال گذشته به جز یک بار به مدت ۴ روز، همچنان از حق مرخصی محروم مانده و «تلاش وکلای او برای آزادی‌اش با رد اعاده دادرسی در دیوان عالی بی نتیجه مانده است». او که حتی برای مراسم ازدواج دخترش نیز اجازه نیافت از حق مرخصی قانونی خود استفاده کند، این یادداشت را در همین رابطه برای دخترش نوشته است.
🔸دخترم شبنم، از پشت دیوارها و قفل‌های زندان، جشن عروسی‌ات را شادباش می‌گویم؛ می‌دانم دیوارها و قفل‌ها بی گناهند، آنان که در بیدادگاه خودکامگان گناهکارند، آزادگانند.

🔸دخترم، می‌دانم که ده سال زاد روزت را بدون پدر جشن گرفتنید، ده عید تنها بر سفره‌ی هفت سین نشستید؛ ده چهارشنبه سوری و سیزده به در چشمتان به در بود. اما من نه فقط ده عید که روزی ده باردر اندوه دوری شما اشک‌هایم را پنهان کردم. ده سال، هر آن دلم زیر باران و سوز سرمای اندوه به خود لرزید. خود می‌دانی که مرگ مادر را هم در تنهایی سلول زندان با خود به سوگ نشستم و دیدم که دیوار زندان هم به حالم گریست.

🔸دلبندم، اندوه نبودنم در کنار سفره‌ی عقد تو، همچون نبودنم هنگام جان‌کندن مادر، سنگین و دلخراش بود؛ گرچه آن‌روزها خواب دیدم که مادر سر بر زانوی من جان می‌سپرد، اما این خواب زخمی‌ست که نمکش سکوت و نگاه‌های رمزآلود و گله‌مند شماست.

🔸فرزندم، واپسین نگاه و خاطره‌ام از مادر، تنها سنگ قبری‌ست، سرد و بی‌جان که هرگز باورش نکردم. نمی‌دانم آیا مادرم با آن اراده‌ی استوار زیر آن سنگ بود یا اطرافیانم فریبم دادند! هرگز باورم نشد که مادری دلیر و با احساس چگونه می‌تواند زیر سنگی سرد پنهان شود؟!

🔸گمان می‌کردم اگر مادرم زیر آن سنگ بود، برای نوشیدن چای صدایم می‌کرد. در آن گورستان در میان زمزمه‌های نامفهوم اطرافیان دلم من همچون همیشه گوشش به صدای پر مهر مادر بود، اما نه…! من فقط خیال می‌کردم و امیدوارنه دلم مرا به‌سوی خانه‌ای پر از خاطره‌های مادر می‌کشاند؛ خانه‌ای که دلم را چون بچه آهویی در آن جا گذاشته بودم.

🔸از گورستان که به خانه آمدم، چشمانم به در بود، شاید مادرم همچون همیشه به رویم آغوش بگشاید؛ اما نه مادر و نه هیچ‌کس دیگر در خانه نبود. تا سر بر ستون شانه‌هایش غبار از دل بزدایم و رنج هفت سال زندان را با او قسمت کنم. من ماندم و خاطراتی تلخ‌تر و اشک‌هایی که هنوز پشت پلک‌هایم پنهان شده است.
این بار جشن عروسی تو نیز برفی دیگر بر زمستان دلم نشاند، این سرنوشت، مرده ریگ نیاکان است که باید ما دگرگونش کنیم. برف روی برف. زمستان پشت زمستان! اما بر آنم که اندوهم را روزی، با خاک گور قسمت کنم که رازدار است و پربار و بی سرزنش.

🔸از مادرم آموختم که: «درد دل سی زیر گل» آموختم که پنهان و بی صدا گریه کنم، آموختم که محبت به گدایی ندهند، محبت خریدنی نیست. همچون دستان بخشنده‌ی طبیعت، رایگان و خودروست.

🔸دخترم، سوگند به اشک‌های آزادگان؛ سوگند به خون گرم شهیدان راه آزادی و انسانیت، جز برای رهایی انسان از بند خودکامگان آرمانی ندارم، و هیچ چیز به‌جز لذت آزادگی در کام من شیرین نیست. مال و شهرت و مقام جز خس و خاشاکی، بر روی دریای آرزوهایم نیست؛ که من بر کشتی اراده، اندیشه و تجربه‌ی خویش، توانا و شاداب ایستاده‌ام؛ از تلخی روزهای پیش‌رو مرا باک نیست. زیرا هیچ چیز برای من تلخ‌تر از بندگی و شکم‌بارگی نیست. والاترین شکوه برای من شادی و رفاه و آرامش و آزادمنشی ایرانیان است و در این راه یک دم درنگ نخواهم کرد.

🔸فرزندانم مرا ببخشید، چون همه‌ی آزادی و همه‌ی مسئولیت من با خودم است و شما نیز آزاد و مسئول رفتار و گفتار و کردار خویشید.

🔸من و شما همانا آفریده‌ی اندیشه و رفتار خویشیم. در آرزوی خوشبختی شما

رسول – شهریور ۱۴۰۳

شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران

 

۱۷ شهریور ۱۴۰۳

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی