امروز:   آذر ۱۳, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
دسامبر 2024
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
3031  
آخرین نوشته ها

توران میرهادی، از مدرسه‌ی فرهاد تا فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان

وقتی برادر هفده‌ساله‌اش در حادثه‌ی رانندگی جان باخت، وقتی شوهرش اعدام شد، وقتی پسر یازده‌ساله‌اش در سیل جان باخت و وقتی شوهر دومش بر اثر سرطان درگذشت، توران همچنان به فکر کودکان سرزمینش بود و نزدیک به چهار دهه بعد از مرگ شوهرش، فرهنگ‌نامه و شورای کتاب را سرپرستی کرد که حاصل آن، ۲۶ جلد فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوان است.. توران میرهادی، همسر جعفر وکیلی، و پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان، منشأ خدمات گسترده‌ای در زمینه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی در ایران شدند…./

پرویز نیکنام/ آسو

توران میرهادی معلمی پیشرو بود که زندگی‌اش را وقف آموزش کودکان ایران کرد. مدرسه‌ی فرهاد را ساخت که هیچ‌کس نتوانست شبیه آن را بنا کند. شورای کتاب کودک را پایه گذاشت و خیل عظیمی را به همراهی واداشت. وقتی طرح تألیف فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان را شروع کرد، همان علاقه‌مندان شورای کتاب و کودک و گروهی دیگر همراهش شدند و کاری بزرگ در عرصه‌ی کودکان و نوجوانان را پیش بردند که در عرصه‌ی فرهنگی ایران یگانه است. در طول چهار دهه بیشتر از بیست جلد فرهنگ‌نامه منتشر کرده و با انتشار شش جلد دیگر، کارش تمام می‌شود. او چنان روحی در این کار دمیده که در نبودش نیز گروهی مشغول روزآمدکردن مجلدهای چاپ‌شده و پایان کار فرهنگ‌نامه هستند.

مادر توران میرهادی، ‌گرتا دیتریش،‌ آلمانی بود و وقتی پدرش، فضل‌الله میرهادی، در سال ۱۲۹۵ به‌عنوان دانشجو به آلمان اعزام شد تا در رشته‌ی مهندسی مکانیک و راه‌وساختمان درس بخواند، با وی آشنا شد. گرتا مجسمه‌سازی بود که در دانشگاه مونیخ درس ‌می‌خواند. توران تعریف ‌می‌کند که چطور مادرش برای آنها شعرها، ترانه‌ها و قصه‌های آلمانی تعریف ‌می‌کرد، درعین‌حال که سفره‌ی فرهنگ ایرانی نیز در خانه‌شان پهن بود.

مادرش بعد از جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۹ به‌همراه پدرش از طریق باکو به ایران آمد و در تهران در کنار خانواده‌ی پدری فضل‌الله در نزدیکی مسجد سپهسالار ساکن شد. توران چهارمین فرزند خانواده‌ی میرهادی بود که در چادری در شمال تهران به دنیا آمد و سه ماه دوران نوزادی را در این چادر گذراند. در آن زمان تهران آب لوله‌کشی نداشت و در تابستان‌های گرم، آب‌ها آلوده بود و بیماری‌های واگیردار شایع ‌می‌شد. بسیاری از کودکان به‌دلیل بیماری جان ‌می‌دادند. مادر توران برای محافظت از بچه‌ها و دورکردنشان از بیماری‌های احتمالی، آنها را به شمال شهر تهران برد و خانواده تابستان را در چادر گذراندند.

خودش در کتاب ‌مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران ‌می‌گوید:

من در ییلاق و در چادر به دنیا آمدم. پدرم ‌می‌گفت: تو در باغی به دنیا آمدی که وسط خیابان پهلوی سابق (ولی‌عصر امروز) بود. محل تولد من باید جایی در حوالی باغ فردوس بوده باشد. در باغی که اجاره ‌می‌کردیم، معمولاً سه چادر ‌می‌زدیم… کف چادر هم گلیم یا قالی ‌می‌انداختند… آب از چشمه ‌می‌آمد. غذا روی اجاق‌های هیزمی در فضای باز پخته ‌می‌شد.

توران میرهادی از کودکی چند زبان یاد گرفت. مادرش معتقد بود که هر زبانی را که یاد بگیرید، دنیای جدیدی پیش روی شما باز خواهد شد. برای همین، خودش معلم آلمانی بچه‌هایش بود. برای زبان فرانسه معلم داشت و زبان انگلیسی را هم در مدرسه‌ی «نوربخش» یاد گرفت.

توران در سال ۱۳۱۷ به دبیرستان «نوربخش» رفت و در همان جا دیپلم گرفت. او می‌گوید: «مادرم اصرار داشت من باغبانی بخوانم و مرتب می‌گفت همه که نباید دکتر و مهندس بشوند، باغبان هم لازم داریم.»

«اهل تعلیم‌وتربیت»

خواهر و برادر توران در اتریش پزشکی می‌خواندند و توران میرهادی هم فکر می‌کرد درنهایت باید پزشک بشود، نه باغبان. باغبانی را دوست نداشت و به زیست‌شناسی علاقه‌مند بود. برای همین هم در سال ۱۳۲۴ بعد از اتمام دوره‌ی دبیرستان در رشته‌ی علوم طبیعی دانشگاه تهران قبول شد.

در دوره‌ی دانشگاه، توران در کلاس‌های جبار باغچه‌بان، بنیان‌گذار اولین کودکستان و دبستان ناشنوایان در ایران، شرکت ‌می‌کرد و در آنجا روش آموزش الفبا را یاد گرفت. به‌صورت داوطلبانه در کلاس دکتر محمدباقر هوشیار حاضر شد که علوم تربیتی و اصول آموزش‌وپرورش درس ‌می‌داد.

توران میرهادی می‌گوید:

دکتر هوشیار و آقای جبار باغچه‌بان به من فهماندند که اهل تعلیم‌وتربیت هستم. الان هم همین‌طور است. بچه‌ها در دبیرستان همه‌چیز می‌خوانند ولی فرصت این که بفهمند «ماهی کدام آب‌اند» را پیدا نمی‌کنند. بنابراین، شما خیلی‌‌ها را پیدا ‌می‌‌کنید که در رشته‌ای تحصیل ‌می‌کنند که دوستش ندارند. ولی من این شانس را داشته‌ام که بفهمم ماهی آب تعلیم‌وتربیت هستم و بهتر است در این رشته تحصیل کنم.

توران میرهادی درباره‌ی انگیزه‌اش از تأسیس نهادهای آموزشی می‌گوید: «تنها هدفم این بود که ثابت کنم کودکان ایرانی از نظر توان ذهنی در سطح بالایی قرار دارند و با آموزش‌وپرورش درست می‌توانند به حداکثر شکوفایی استعدادها و توانایی‌های خود برسند.»

این دو معلم مسیر زندگی او را تغییر دادند و توران در این دوره دریافت که علاقه‌ای به علوم طبیعی ندارد و روحیاتش با معلمی بیشتر جور در ‌می‌آید و بهتر است برود دنبال همین کار. به همین خاطر، دانشگاه تهران را رها کرد و در هفده‌سالگی، در سال ۱۳۲۵، به فرانسه رفت که تازه جنگ جهانی دوم را پشت سر گذاشته بود. خانم میرهادی می‌گوید: «وقتی رسیدم فرانسه، علوم طبیعی را کنار گذاشتم و آمدم به حوزه‌ی روان‌شناسی تعلیم‌وتربیت.»

در دانشگاه سوربن روان‌شناسی و علوم تربیتی پیش‌دبستانی خواند و شاگرد «هنری والون» و «ژان پیاژه» شد که استادان برجسته‌ی روان‌شناسی و شناخت‌شناسی کودک بودند.

توران میرهادی شاهد اشغال ایران در جنگ جهانی دوم توسط متفقین بود و ‌می‌گوید:

وقتی برای تحصیل به فرانسه رفتم، این کشور به‌تازگی از اشغال آلمان خارج شده بود. دیدن ویرانه‌های این کشور ذهن مرا به‌شدت آشفته کرد. همیشه از خودم ‌می‌پرسیدم: «چرا جنگ؟ این‌همه خرابی را چه‌کسی به بار آورده است؟ هیتلر چگونه آمد و چه‌کسانی او را به‌عنوان رهبری پذیرفتند؟» مادرم آلمانی بود اما او هم هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد مردم آلمان به رهبری کسی به نام هیتلر، دنیا را به آتش بکشند.

یک سال از تحصیلش در فرانسه نگذشته بود که به او خبر دادند برادر جوانش، فرهاد که هفده سال بیشتر نداشت، در تصادف رانندگی جان باخته است. او با شنیدن خبر مرگ برادرش بسیار غمگین و افسرده شد. خودش ‌می‌گوید: «مرگ برادر تأثیر عمیقی بر روحم گذاشته بود و نمی‌دانستم چه‌کار کنم. مادرم به ما یاد داده بود که همیشه غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنیم. حرف مادر، من را دگرگون کرد و تصمیم گرفتم بعد از بازگشت به ایران کار مهمی انجام دهم.»

او در فرانسه ضمن درس‌خواندن به کارآموزی پرداخت و درس‌هایش را به کار عملی پیوند زد و در پروژه‌های بازسازی گروه‌های دانشجویی داوطلب شد. توران یک بار با هدف کمک، به بوسنی و یک بار نیز به کوه‌های تاترا چکسلواکی رفت و در بازسازی راه‌آهن آن منطقه کمک کرد. این سفرها و دیدن چهره‌ی جنگ‌زده اروپا توران جوان را در راهی که در زمینه‌ی آموزش‌وپرورش کودکان در پیش گرفته بود، مصمم‌تر کرد. نوش‌آفرین انصاری، یکی از دوستان توران، دراین‌باره ‌می‌گوید: «بزرگ‌ترین و اولین آرزوی توران میرهادی صلح و امنیت پایدار برای کودکان جهان بود.» همین آرزو بود که منجر به تولد کتابی شد به نام صلح را باید از کودکی آموخت.

بازگشت به ایران

توران در زمستان ۱۳۳۰، با پایان تحصیلاتش بنا بر قولی که به پدرش داده بود، به ایران بازگشت. خودش ‌می‌گوید: «به‌محض ورودم به ایران در سرم گفتم آیا ‌می‌شود این سیستم جبار آموزشی را تغییر داد؟ آیا ‌می‌شود کاری کرد؟»

توران در فروردین سال ۱۳۳۱ با جعفر وکیلی، یکی از افسران ارتش، ازدواج کرد. سرگرد وکیلی از افسران ارشد حزب توده (ایران) بود و این امکان وجود داشت که او هر لحظه دستگیر شود. توران ‌می‌نویسد: «این مسئله از ابتدا برای من روشن بود و جعفر همه‌چیز را برای من توضیح داده بود و من با علم به این شرایط حاضر به ازدواج با جعفر شدم. عشق من به جعفر آن‌قدر عمیق بود که هیچ‌چیز نمی‌توانست مانع ازدواج من با او شود.»

شوهرش همراه با گروهی اعدام شد که مرتضی کیوان، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی، نیز از جمله آنان بود و نکته‌ی عجیب اینکه توران میرهادی، همسر جعفر وکیلی، و پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان، منشأ خدمات گسترده‌ای در زمینه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی در ایران شدند. پوری سلطانی از پایه‌گذاران کتابداری در ایران است.

حاصل این ازدواج پسری به نام پیروز بود که در ۵ اسفند ۱۳۳۲ به دنیا آمد ولی آقای وکیلی مدتی بعد، در سال ۱۳۳۳، اعدام ‌شد. خانم میرهادی می‌گوید:

من خیلی اوقات این شعر از آراگون را با خود زمزمه می‌کنم که «اگر قرار بود دوباره زندگی کنی، آیا باز هم همین راه را می‌رفتی؟» بعد می‌گویم: «بله! باز هم همین راه را می‌رفتم.» من حتی یک لحظه در طول زندگی‌ام نسبت به این عشق و آنچه کردم پشیمان نبودم. نه‌تنها پشیمان نبودم بلکه همین زمان کوتاه همراه جعفر بودن را یک موهبت و یک شانس خیلی خیلی بزرگ می‌دانم.

خانم میرهادی بعد از انقلاب، نامه‌های همسرش را با نام نامه‌های زندان منتشر کرد. محتوای نامه‌ها رویدادهای داخل زندان و شرح مقاومت زندانیان است. در آخرین نامه، سرگرد وکیلی از همسرش ‌می‌خواهد که کار فرهنگی را ادامه دهد.

مدرسه‌ی فرهاد

توران میرهادی در سال‌های نخستین بازگشت به ایران به فعالیت در کودکستان «بهار» و تدریس زبان فرانسه در مدرسه‌ی «نوربخش» پرداخت. اما این کارها برای آنچه وی در ذهن داشت، راضی‌کننده نبود؛ او دنبال فرصتی بود تا به‌قول خودش کار مهم‌تری انجام دهد.

توران تعریف ‌می‌کند: «یک روز پدر من را صدا کرد و گفت: “توران تو حیفی با این کارهایت.” گفتم: “چرا؟ مگر من چه‌کار دارم می‌کنم؟” گفت: “تو رفته‌ای درس خوانده‌ای، تجربه پیدا کرده‌ای و آمده‌ای شده‌ای یک معلم ساده توی یک دبستان؟”»

او در سال ۱۳۳۴ با کمک پدر و مادرش کودکستانی تأسیس کرد؛ کودکستانی که به یاد برادر جوانش که در تصادف رانندگی از دست رفته، «فرهاد» نام ‌می‌گیرد. پدر توران مکان تأسیس این کودکستان را در اختیار او گذاشت. خود توران درباره‌ی یاری پدرش می‌گوید:

پدر گفت: «تو هنوز به سنی که بتوانی امتیاز کودکستان را بگیری، نرسیده‌ای. مادرت امتیاز را برایت می‌گیرد. من هم به‌مدت یک سال خانه‌ی مسکونی قدیمی را در خیابان ژاله، بدون گرفتن اجاره در اختیار تو می‌گذارم. برایت ده میز و شصت صندلی کوچک در کارخانه می‌سازم. الاکلنگ و سرسره هم می‌دهم بسازند. بقیه‌ی کارها با خودت.»

توران میرهادی درباره‌ی انگیزه‌اش از تأسیس نهادهای آموزشی می‌گوید: «تنها هدفم این بود که ثابت کنم کودکان ایرانی از نظر توان ذهنی در سطح بالایی قرار دارند و با آموزش‌وپرورش درست می‌توانند به حداکثر شکوفایی استعدادها و توانایی‌های خود برسند.»

خانم میرهادی منتقد جدی آموزش‌وپرورش رسمی بود و چنین معتقد بود: «مقایسه‌ی دانش‌آموزان با یکدیگر، به‌وجودآوردن زمینه‌ی رقابت مداوم، ارزشیابی دائم از طریق نمره و تعیین جایزه برای هر کار، نسل جوان ما را به بند کشیده است.»

میرهادی در سال ۱۳۳۵ با محسن خمارلو، دبیر شیمی و دوست همسر سابقش، ازدواج کرد. خانم میرهادی درباره‌ی زندگی‌اش با محسن خمارلو می‌گوید: «تنها چیزی که می‌توانم درباره‌ی این ۲۵ سال زندگی بگویم، این است که حاضر نیستم یک لحظه از این زندگی را با چیز دیگری در این دنیا عوض کنم. ۲۵ سال عشق‌وعلاقه و تفاهم و هم‌فکری و همکاری. هر لحظه‌اش برای من نعمت بود.»

زن و شوهر با کمک هم کارهای کودکستان را پیش بردند. استقبال از کودکستان باعث شد که توران دو سال بعد از تأسیس آن، در سال ۱۳۳۶، دبستان فرهاد را در کنار این کودکستان راه بیندازد.

توران میرهادی با کمک همسرش برنامه‌ی دقیقی را در مدرسه‌ی فرهاد اجرا کرد که با شیوه‌ی آموزش رسمی به‌کلی متفاوت بود. اداره‌ی دبستان فرهاد با مشارکت دانش‌آموز انجام ‌می‌شد. خانم میرهادی ‌می‌گوید:

در همه‌جا شکل سازمانی مدارس به‌صورت هرمی است که مدیر مدرسه در رأس هرم قرار دارد و پس از آن، ناظم، معلم‌ها، اولیا و مربیان و در آخر نیز دانش‌آموزان قرار دارند… در مدرسه‌ی فرهاد، ما این هرم را وارونه کردیم. یعنی مدیر و رئیس مدرسه در پایین قرار داشتند و این بچه‌ها بودند که درباره‌ی اداره‌ی مدرسه تصمیم‌‌گیری ‌می‌کردند. دانش‌آموزان هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر ماه و دو نماینده برای یک سال انتخاب می‌کردند. نماینده‌هایی که برای یک سال انتخاب می‌شدند، وظیفه‌ی قانون‌گذاری داشتند و دیگر نماینده‌ها نیز وظیفه‌ی اداره‌ی مدرسه را بر عهده داشتند.

به‌گفته‌ی خانم میرهادی، بچه‌ها قوانین مدرسه را تنظیم می‌کردند و معلم‌ها تابع قوانینی شدند که بچه‌ها تنظیم کرده بودند و خودشان هم به‌عنوان شورای دانش‌آموزان، مجری این قوانین بودند.

خانم میرهادی ‌می‌گوید:

یکی از قوانینی که بچه‌ها وضع کرده بودند، این بود که هیچ معلمی حق نداشت دانش‌آموزی را از کلاس بیرون کند و حق تنبیه نیز نداشت. نمره، شرط و ملاک قبولی نبود و اگر دانش‌آموزی در یکی از درس‌ها ضعیف بود، وظیفه‌ی نماینده‌ها و دیگر دانش‌آموزان بود که ضعف او را برطرف کنند تا همگام با دیگر دانش‌آموزان در درس پیشرفت کند. نماینده‌ها مشخص می‌کردند چه تکالیفی به بچه‌ها داده شود تا باعث پیشرفت آنها شود. برنامه‌های گردش علمی با آنها بود و پس از این گردش، همه‌ی دانش‌آموزان با کمک هم یک کتاب درباره‌ی این سفر می‌نوشتند. وجود کتابخانه‌ی فعال به‌عنوان قلب مدرسه در روند آموزش نقش اساسی داشت.

طرح توران برای ساختن کتابخانه این بود که دانش‌آموزان یک کتاب در سال به‌عنوان هدیه به مدرسه بدهند و یک سال عضو کتابخانه شوند تا بتوانند از امکاناتش استفاده کنند.

روشی که در مدرسه‌ی فرهاد به کار گرفته شده بود، با آموزش رسمی متفاوت بود. در مدرسه‌ی فرهاد رقابتی در کار نبود. خانم میرهادی ‌می‌گوید:

در مدرسه‌ی فرهاد شاگردان با هم مقایسه نمی‌شدند. ‌می‌دانستیم هیچ دو انسانی با هم یکسان نیستند. استعداد و توانایی افراد متفاوت است. آهنگ رشد افراد با هم اختلاف دارد. خصوصیات خلقی و ذهنی افراد یک‌جور نیست. آهنگ رشد دانش‌آموزان با هم اختلاف دارد. شاگردان با هم کار ‌می‌کردند، به هم کمک ‌می‌کردند، گروه‌های کاری تشکیل ‌می‌دادند و کار را جمعی پیش ‌می‌بردند. معلمان با ظرافت و در گروه از شاگرد قوی‌تر برای کمک به شاگرد ضعیف‌تر استفاده ‌می‌کردند. گروه‌های کاری تشکیل ‌می‌دادند و کار را پیش ‌می‌بردند. معلمان هر ماه پیشرفت دانش‌آموزان در دروس را از طریق پرسش ارزیابی ‌می‌کردند اما نه برای نمره‌دادن، بلکه برای سنجش میزان درک و تسلط به مطلب کارشده و برنامه‌ریزی کارها، درس‌ها و تمرین‌ها برای ماه بعد.

خانم میرهادی منتقد جدی آموزش‌وپرورش رسمی بود و چنین معتقد بود: «مقایسه‌ی دانش‌آموزان با یکدیگر، به‌وجودآوردن زمینه‌ی رقابت مداوم، ارزشیابی دائم از طریق نمره و تعیین جایزه برای هر کار، نسل جوان ما را به بند کشیده است.»

توران میرهادی ‌می‌گوید:

هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که یک روز بچه‌ها از من پرسیدند چه‌کسی قوانین کشور را می‌نویسد. گفتم مجلس شورای ملی. آنها خواستند تا در یکی از جلسات مجلس حضور پیدا کنند. من هم با دبیرخانه‌ی مجلس شورای ملی هماهنگ کردم و یک روز نماینده‌های دانش‌آموزان در جلسه‌ی شورای ملی حاضر شدند و جالب اینجا بود که ایرادات زیادی نیز به لوایح و تصمیمات آنها گرفتند که ما این اشکالات را به‌صورت مکتوب به دبیرخانه‌ی مجلس شورای ملی فرستادیم. تلاش ما این بود که به همه‌ی سؤالات دانش‌آموزان پاسخ بدهیم و ذهن کنجکاو آنها را به‌سوی خلاقیت هدایت کنیم.

یکی از ویژگی‌های مدرسه‌ی فرهاد، باهم‌بودن دختران و پسران دانش‌آموز بود. خانم میرهادی حضور دانش‌آموزان دختر و پسر را ضروری ‌می‌دانست و ‌می‌گفت:

باهم‌بودن دختر و پسر را تا یازده‌سالگی در دبستان از نکات ضروری تعلیم‌وتربیت امروزی ‌می‌دانم. پسرها در سنین دبستان بسیار صریح و صادق هستند و همین صراحت گاهی به‌شکل خشونت ظاهر می‌شود. دخترها آرام، تودار و مقید به ظاهر هستند. احساساتشان را همیشه نشان نمی‌دهند. اصرار دارند تکالیفشان را خوب انجام دهند و پیوسته مورد توجه بزرگ‌ترها قرار گیرند. پسرها بیشتر دوست دارند مطالب درس را بفهمند و درست بفهمند ولی خیلی در بند انجام تمرین و تکلیف نیستند. وقتی این دو گروه در کنار هم قرار می‌گیرند، تعادل بسیار مطلوبی برقرار می‌شود. این دو گروه در کار و آموزش تأثیر تربیتی بسیار سازنده‌ای بر یکدیگر دارند. دخترها ناچار می‌شوند صادق باشند و احساسات و عواطفشان را پنهان نکنند. پسرها با سؤال‌ها و نظرات و پیشنهادات خود کلاس را به‌سمت جست‌وجوی علمی دقیق‌تر سوق می‌دهند، دخترها نظم و ترتیب در کار را ایجاد می‌کنند و جست‌وجو را به نتیجه می‌رسانند. با بودن دخترها و پسرها، مدرسه به یک محیط خانوادگی تبدیل می‌شود. درنتیجه، هیچ‌گونه مرز تصنعی بین دختر و پسر به وجود نمی‌آید.

روش آموزشی و تربیتی خانم میرهادی در مدرسه‌ی فرهاد روزبه‌روز موردتوجه خانواده‌ها قرار می‌گرفت. او هم ترغیب شد مدرسه‌ی راهنمایی فرهاد را نیز در کنار کودکستان و دبستان در سال ۱۳۵۰ راه‌اندازی کند. در سال ۱۳۵۶ این مجموعه بیش از ۱۲۰۰ دانش‌آموز داشت ولی بعد از انقلاب، در سال ۱۳۵۸، مدرسه‌ی خصوصی فرهاد مصادره ‌شد و آموزش‌وپرورش آن را به مدرسه‌ی هاجر تبدیل کرد. سال‌ها طول کشید تا خانم میرهادی بتواند بخشی از خسارت واردشده را از آموزش‌وپرورش بگیرد و صرف فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان کند.

شورای کتاب کودک

خانم میرهادی بعد از تأسیس کودکستان فرهاد در سال ۱۳۳۵ اولین نمایشگاه کتاب کودک در ایران را در دانشکده‌ی هنرهای زیبا برگزار کرد. در آن نمایشگاه متوجه شد که تعداد کتاب‌های کودک حتی به‌اندازه‌ی تعداد انگشتان یک دست هم نیست. خودش ‌می‌گوید: «در این نمایشگاه متوجه شدیم که ده تا کتاب در زمینه‌ی کودکان نداریم و جایش را با گلستان و بوستان پر کردیم.»

بعد از آن نیز در سال‌های ۱۳۳۷ و ۱۳۳۹ دو نمایشگاه کتاب کودک در مدرسه‌ی فرهاد بر پا کرد و متوجه شد که چه ضعف بزرگی در زمینه‌ی کتاب کودک وجود دارد. به همین خاطر، در سال ۱۳۴۱ «شورای کتاب کودک» را برای گسترش و توسعه‌ی ادبیات کودکان، به‌کمک گروهی از همکارانش، پایه‌گذاری کرد. خانم میرهادی ‌می‌گوید:

این نمایشگاه‌ها باعث شد بدانیم در چه زمینه‌هایی برای کودکان کتاب نداریم. همین انگیزه، بسیاری از استادان ادبیات کودکان را به فکر انداخت و ما جلسات مختلفی را با حضور آنها در مدرسه برگزار می‌کردیم. سرانجام، دی‌ماه سال ۱۳۴۱ هیئت پنج‌نفره‌ای متشکل از مرتضی ممیز، لیلی ایمن، عبدالرحیم احمدی شیرازی، ماه‌آفریده آدمیت و من، اساسنامه‌ی شورای کتاب کودک را تدوین و با همراهی چهل نفر، شورای کتاب کودک را تأسیس کردیم.

خانم میرهادی می‌گوید:

در شورای کتاب کودک کسانی‌ گرد هم آمده‌اند که سالیانی بسیار با بچه‌های این‌ سرزمین کار کرده‌اند، در مدرسه‌ها تدریس و مدیریت‌ کرده‌اند و کمابیش با نیازهای کودکان و نوجوانان‌ ایرانی آشنایی دارند. برای نمونه، من از سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۵۸ به‌طور رسمی با بچه‌ها کار کرده‌ام و در خلال‌ این مدت همواره با آنها به‌شکل‌های گوناگون تربیتی و آموزشی سروکار داشته‌ام. شاید توجه به همین‌ نیازهای کودکان در دوره‌های گوناگون، کار با آنها و نبود کتابی مرجع برای آنان بود که ما را بر آن داشت تا از سال ۱۳۴۱ طی نشست‌هایی در زمینه‌ی پدیدآوردن‌ کتابی مرجع برای کودکان این مرزوبوم تصمیماتی‌ بگیریم. خیلی تلاش کردیم که مؤسساتی را علاقه‌مند کنیم تا چنین کاری انجام دهند و ناشرانی را تشویق‌ کنیم که در راه نشر چنین فرهنگ‌نامه‌ای سرمایه‌گذاری‌ کنند. تلاش کردیم تا با مراکز و مؤسساتی چون‌ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گفت‌وگو کنیم و آنها را تشویق نماییم که در این راه گام بردارند اما در عمل کاری از پیش نبردیم.

البته در دهه‌ی ۱۳۴۰ فرهنگ‌نامه‌ی نویسنده‌ی آمریکایی، برتا موریس پارکر، به‌وسیله‌ی انتشارات فرانکلین چاپ و به فارسی منتشر شد اما این کار با عکس‌العمل شدید شورای کودک مواجه شد که معتقد بود کودک ایرانی باید فرهنگ‌نامه‌ای بخواند که ربطی به او و سرزمینش داشته باشد. به کودکان ایرانی چه ربطی دارد که در آلاباما چند رأس گاو وجود دارد؟ به نظر این شورا، این اطلاعات سبب ‌می‌‌شد کودک از خواندن فاصله بگیرد چون با آن ارتباط برقرار نمی‌‌کند.

خانم میرهادی در مدرسه‌ی فرهاد سعی کرد تا ایده‌ی خود را برای تألیف و تدوین فرهنگ‌نامه در ابعاد کوچک عملی کند. او از دانش‌آموزان خواست که در روزهای تعطیل نوروز درباره‌ی یک موضوع تحقیق کنند و درباره‌ی آن مقاله بنویسند. خودش نیز مثل دانش‌آموزان درباره‌ی موضوعاتی نظیر ترکمن‌صحرا به تحقیق و پژوهش پرداخت. این تحقیقات او را به این نتیجه رساند که ظرفیت برای تهیه و تدوین فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان تا چه اندازه زیاد است. از همین نقطه، کار را شروع کرد.

البته به‌گفته‌ی خانم میرهادی، «ایده‌ی خام این فرهنگ‌‌نامه نخستین‌ بار در سال ۱۳۴۶ در سمینار ادبیات ملی کودکان مطرح شده بود و افرادی چون ایرج افشار، فریدون بدره‌ای و اسماعیل سعادت در آن سمینار بر تدوین فرهنگ‌نامه‌ای بومی برای کودک و نوجوان ایرانی تأکید کرده بودند.»

زمان زیادی گذشته بود و فکر نوشتن و تدوین فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان، توران میرهادی را رها نمی‌کرد.

در روزهای پرتنش انقلاب، همسرش، محسن خمارلو، بیمار شد. توران برای درمان تومور مغزی همسرش، او را برای مداوا به انگلستان برد اما بعد از چند عمل جراحی، پزشکان از بهبود وی قطع امید کردند و او شوهرش را به تهران برگرداند. محسن خمارلو در ۳۰ مرداد ۱۳۵۸ جان سپرد. همان موقع مدرسه‌ی فرهاد هم تعطیل و خانم میرهادی نیز به‌شکل اجباری بازنشسته شد.

محسن خمارلو پیش از مرگ، نامه‌ای برای همسرش نوشت و در آن از وی چنین خواسته بود: «[با] یک‌سوم دارایی من، کاری برای مردم این مملکت بکن.» به‌گفته‌ی توران میرهادی، این سرآغاز فرهنگ‌نامه شد. این یک‌سوم دارایی رفت به شورای کتاب، برای شروع کار فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان.

او ‌می‌گوید که گمان ‌می‌کرد ‌می‌توان با ۲میلیون‏ و ۵۰۰هزار تومان سرمایه، فرهنگ‌نامه را طی سه‌چهار سال منتشر کرد.

اما اکنون بیشتر از چهار دهه گذشته و هنوز کار بر روی فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان ادامه دارد. بیست جلد از فرهنگ‌نامه منتشر شده و پیش‌بینی شده است با انتشار شش جلد دیگر کار فرهنگ‌نامه تمام شود.

این فرهنگ‌نامه برای کودکان و نوجوانان رده‌ی سنی ده تا شانزده سال تهیه شده است. در تهیه و تدوین این فرهنگ‌نامه حدود سیصد نفر مشارکت دارند. میرهادی در زمان انتشار این فرهنگ‌نامه با وزارت ارشاد بر سر برخی مدخل‌ها مشکل داشت و ناچار بود با سانسورچی‌های ارشاد بر سر آن بجنگد. یک بار وقتی جلد دوم فرهنگ‌نامه برای گرفتن مجوز به ارشاد فرستاده شده بود، ممیز ارشاد اصرار داشت که متن مقاله‌ی مربوط به اخوان ثالث از فرهنگ‌نامه حذف شود. توران میرهادی هم گفت: «اشکالی ندارد. اگر ‌می‌خواهید، به‌جای مقاله چیزی چاپ نمی‌کنیم و آن بخش را سفید ‌می‌گذاریم.» با این حرکت، سانسورچی ارشاد ناچار شد از تصمیمش عقب‌نشینی کند.

خانم میرهادی تا آخرین روزهای زندگی‌اش از پله‌های ساختمان شورای کتاب با توان باقی‌مانده‌اش بالا ‌می‌رفت و تعلیم‌وتربیت را یک جست‌وجوی مداوم ‌می‌دانست. این تلاش ادامه داشت تا وقتی که در شهریور ۱۳۹۵ سکته‌ی مغزی او را به بیمارستان برد و چند ماه بعد، در هجدهم آبان همان سال، درگذشت.

توران میرهادی با وجود ضربات شدیدی که در سال‌های زندگی به او وارد شد، دست از کارش نکشید. وقتی برادر هفده‌ساله‌اش در حادثه‌ی رانندگی جان باخت، وقتی شوهرش اعدام شد، وقتی پسر یازده‌ساله‌اش در سیل جان باخت و وقتی شوهر دومش بر اثر سرطان درگذشت، توران همچنان به فکر کودکان سرزمینش بود و نزدیک به چهار دهه بعد از مرگ شوهرش، فرهنگ‌نامه و شورای کتاب را سرپرستی کرد که حاصل آن، ۲۶ جلد فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوان است.

توران میرهادی چهار دوره داور جشنواره‌ی ‌هانس کریستین اندرسون بود. در تدوین و نوشتن کتاب‌های درسی دوره‌ی ابتدایی با سازمان کتاب‌های درسی و وزارت آموزش‌وپرورش همکاری داشت. درباره‌ی کودکان کتاب ‌می‌نوشت و در شهرهای مختلف، کلاس تربیت مربی برگزار ‌می‌کرد و در هر فرصتی ایده‌های خود را با صدای بلند فریاد ‌می‌زد. در مجله‌ی سپیده‌ی فردا با نام مستعار افسانه پیروز مقاله ‌می‌نوشت. وقتی از توران میرهادی پرسیدند چرا نام مستعار افسانه پیروز را برای خود انتخاب کرده است، گفت: «شاید چون زندگی و تلاش‌های زنان کشور ما ناشناخته بود و حالت افسانه‌ای داشت. احساس من این بود که زنان در همه‌ی دوره‌ها با همت تمام تلاش کرده‌‌اند و نهایتاً پیروزی را به دست آورده‌‌اند. تمام زنان ایرانی افسانه پیروز هستند. هم افسانه و هم پیروز.»


منابع:

مسعود میرعلایی (۱۳۹۶) گفت‌و‌گو با زمان: مجموعه‌ی گفت‌و‌گوهای توران میرهادی. تهران: انتشارات مؤسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان.

سیمین ضرابی (۱۴۰۰) توران میرهادی: مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران. تهران: شرکت تهیه و نشر فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان.

زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی توران میرهادی. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۵.

مریم احمدی شیرازی (۱۳۹۶) توران میرهادی: مادر، همسر، مربی. تهران: شرکت تهیه و نشر فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان.

مریم احمدی شیرازی (۱۳۹۹) توران میرهادی: نقش خانواده در جامعه. تهران: شرکت تهیه و نشر فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان.

۹ خرداد ۱۴۰۱

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی