به نام نان
خشکسالی و قحطی بزرگ در سال ۱۲۴۰ جان مردم را به تنگ آورده بود. وبا و حصبه در محلههای فقیر نشین گورستانها را پر میکرد. همین باعث شد تا گروهی از زنان به فکر چاره بیافتند.
در روزی که شاه از شکارگاه جاجرود بازمیگشت، شش -هفتهزار زن در میدان ارگ پای در دیوانخانه سلطنتی بست نشستند و از شاه نان خواستند. .. /
****
فرزانه ابراهیمزاده_نویسنده مهمان_تیر ۱۴۰۱
ناصرالدینشاه بعد از چند روز گردش و شکار از جاجرود باز میگشت و لابد در خیال به نیش کشیدن گوشت کَلی که شکار کرده بود. اما به ارگ نرسیده صدای هیاهویی عجیب را شنید. هیاهویی که آن جمعیت سیاه پوشی که در مقابل ارگ جمع شده بودند رویای گوشت و بازگشت به حرم را در هم شکست. از باب همایون تا ارگ تا چشم کار میکرد سیاهی موج میزد. جلوتر که رفت صورتها را دید. هزاران زن با چادر کمری و پیچههای بالا زده راه او و همراهانش را بسته بودند. انگار قیامت شده بود که این همه زن چاقچوری یکباره حصار بسته خانه را رها کرده بودند آمده بودند و با دیدن کالسکه او به سمتش آمدند. شاه میان هیاهوی زنان یک کلمه را میشنید:” نان…نان…”
آنچه خواندید گزارشی واقعی از روز نیمه اسفند ۱۲۴۰ شمسی در تهران بود بیتردید نخستین اعتراض جمعی زنان و یکی از مهمترین و اولین تظاهرات رسمی در تهران در اعتراض به گرانی و نبودن نان شب بود.قیامی “به نام نان” که زمینهساز قیامهای مردمی بزرگی در سراسر ایران شد.
سوء مدیریت کلان، عدم دسترسی به دانش روز کشاورزی، کاهش باران و عدم مدیریت آب و در نهایت پایین آمدن سطح محصول،، آفتزدگی و فساد حاکمان و شخصیتهای دیوانی در مناطق مختلف از دلایلی بود که توانست در بروز مشکلاتی در زمینه توزیع غلات به ویژه گندم موثر و راه را برای بحرانی سراسری هموار کند.
زنان در برابر شاه
زنها و مردان طبقه پایین و ضعیف ساعتها در برابر نانواییها میایستادند تا لقمه نانی را برای قوت لایموت به خانه ببرند. گاهی در اوج خشکسالی هر لقمه نان برابر جان قیمت داشت. نانی که توسط نانواها کمفروشی میشد و با وزنی کمتر از همیشه و با آلودگیهای بسیار به دستشان میرسید. نان دندانشکن و بیمار کنندهای که باخود حصبه و وبا و مرگ را به همراه داشت. این در حالی بود که مردم میشنیدند که در انبار فلان حاکم یا شازده گندمی که میتواند قاتق سفره شان باشد روی هم تلنبار شده است ودرانتظارند تا قیمتش قیمت جان مردم گرسنه شود. مردمی که دست از جان میشستند و اعتراضاتشان را علنی میکردند.
خشکسالی و قحطی بزرگ در سال ۱۲۴۰ جان مردم را به تنگ آورده بود. وبا و حصبه در محلههای فقیر نشین گورستانها را پر میکرد.همین باعث شد تا گروهی از زنان به فکر چاره بیافتند.
در روزی که شاه از شکارگاه جاجرود بازمیگشت ،شش -هفتهزار زن در میدان ارگ پای در دیوانخانه سلطنتی بست نشستند و از شاه نان خواستند.
انطور که هنریش بروگ سفیر آلمان که خود شاهد چنین صحنهای بود در کتاب سفر به سرزمین سلطان صاحبقران نوشته است ” در این موقع فریاد خشمگین زنان بلند شد با سنگ به فراشهایی که میخواستند آنها را به عقب برانند حمله ور شدند، چند سنگ سر روی فراشها خورده و انها از ترس، فرار کردند و به عقب گریختند تا فکر دیگری بکنند. زنان جلوی اسبهای کالسکه را گرفتند و جلو رفتند و از قحطی و کمبود نان به شاه شکایت کردند و فریاد میزدند ما و بچههایمان گرسنهایم. چند روز است نان پیدا نکرده ایم و به جای نان آشغال و کثافت خورده ایم. شاه که سخت نگران و در عین حال عصبانی شده بود، به آنها وعده داد که فورا به شکایتشان رسیدگی خواهد کرد وبه محض رسیدن به قصر خود دستور خواهد داد که به مردم نان برسانند. وعدههای مساعد شاه زنان را کمی آرام کرد، راه دادند و کالسکه به سرعت داخل قصر شد..”
منبع: کانال علمی مطالعات زنان
۱۳ تیر ۱۴۰۱