امروز:   شهریور ۲۸, ۱۴۰۳    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
سپتامبر 2024
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  
آخرین نوشته ها

دلنوشته هستی امیری برای پخشان عزیزی

نمیدانم حالا هر چند ثانیه یک بار به این فکر می‌کنی که بیدادگاه انقلاب تهران تو را محکوم به اعدام کرده‌است اما می‌دانم مداوم به تمام محکومین به اعدام فکر می‌کنی. در تمام این سالها تو شاید تنها کسی بوده‌ای که با اینکه سنگین‌ترین حکم را گرفته ابدا مسئله را شخصی نکردی و تاکید داشتی مسئله “تو” نیستی. حتی وقتی توی هواخوری نامت را فریاد زدیم بلافاصله تذکر دادی این کار درست نیست و اعدام امری کلی است و این احکام پیامی دارد…./

*****

هستی امیری:

سلام پخشان عزیزم
فکر می‌کنم امروز هویج و قارچ و سیب زمینی را با کره به قول خودت فرهنگی برای ناهار آماده پخت کردی و توی اتاق دو خوردی. راستی چند سال شده که گیاه‌خواری هستی؟ به قول خودت گیاه‌خوار واقعی.
امروز ساعت ۵ والیبال بازی می‌کنید. هنوز ساعت بازی را دقیق مشخص نکردید؟ ۴ونیم یا ۵؟
تو اما احتمالا نفر اول کفش پوشیدی و توی حیاط نشستی و نمی‌دانم حالا در تیم مقابل چه کسی جلوی تو می‌ایستد تا بتواند توپ‌هایت را بگیرد.
فکر میکنم امروز شالی را به سرت بستی، یک تاپ زرد بر تن داری و روی آن پیراهن سبزی و شلوار سبزی هم پوشیدی.
نمیدانم حالا هر چند ثانیه یک بار به این فکر می‌کنی که بیدادگاه انقلاب تهران تو را محکوم به اعدام کرده‌است اما می‌دانم مداوم به تمام محکومین به اعدام فکر می‌کنی. در تمام این سالها تو شاید تنها کسی بوده‌ای که با اینکه سنگین‌ترین حکم را گرفته ابدا مسئله را شخصی نکردی و تاکید داشتی مسئله “تو” نیستی. حتی وقتی توی هواخوری نامت را فریاد زدیم بلافاصله تذکر دادی این کار درست نیست و اعدام امری کلی است و این احکام پیامی دارد. پیامی برای ورود به دوران جدید سرکوب و انتقام. حتی میخواستی تا چند روز خبر ابلاغ حکمت را نگویی تا نسیم با خیال راحت‌تری شنبه به دادگاه برود و حتی وقتی حکم را گفتی باز هم اول خوشحال بودی که خانواده‌ات حکم سبک‌تری گرفته‌اند.
شنیده‌ام چند روز پیش در بند برای بچه‌ها کردی رقصیدی. حتما باز آواز هم خوانده‌ای‌. نرگس هم تلاش کرده ضرب بگیرد و تو خنده‌ات گرفته.
پخشان جان
احتمالا تو جدی‌ترین فرد بند باشی. در آشپزی جدی. در بازی والیبال جدی. در بحث‌های سیاسی جدی‌. در مبارزه‌ات هم جدی.
راستی هنوز هم وقتی شوخی و حرف ناجوری گفته می‌شود یادآوری میکنی که این ادبیات درست نیست؟
آخر شب که بشود کتاب و دفترت را بر‌میداری و با چایی و خرما می‌روی توی راهرو که حالا دیگر اسمش جاسیگاری است، می‌نشینی و می‌خوانی تا یاد همه ما بماند که دیوارها و احکامشان در مقابل میل به زندگی هیچ است.
آخرین حرف را یادت هست؟ همه چیز از دانشگاه شروع می‌شود. تو یک روز دانشجو بودی و یک روز مددکار و امروز زندانی. چه روندی. آدمی در این خاورمیانه چه چیزها که تجربه نمیکند. اما به قول خودت در خاورمیانه همه چیز متزلزل.
و من فکر میکنم روزی دیگر کنار هم فریاد خواهیم زد: سر برود، جان برود، آزادی هرگز نرود.
#پخشان_عزیز

 

۱ شهریور ۱۴۰۳

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی