خسته از این همه جنگ در سرزمینم
به بهانه ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان؛
خشونت جنگی، قربانیان بیگناه: اولین قربانیان هر جنگی زنان و کودکان هستند و تاثیرات منفی خشونت جنگ را زنان و کودکان متحمل میشوند. من، تو، ما و همه به نحوی قربانی این خشونتها در کشوری هستیم که بیشتر از چهار دهه جنگ را تجربه میکند. من* متولد دهه شصت و آغاز سالهای جنگ ویرانگر در کشورم هستم، مادرم همانند هر زنی دیگر در افعانستان چهل سال عمرش را با درد و تشویش و اشک گریه گذشتانده و امروز نیز در روزهایی که امید داشت…
فرزندانش در کنارش باشند بازهم جنگ لعنتی فرزندانش را از او دور ساخت و دلتنگی ها و حسرتهای بیشتری را نصیبش کرد. چگونه فراموش کنم که هر بار جنگ قدرت طلبانه در کشور مرا و صدها و هزاران تن دیگر مثل من را قربانی نساخته و زهر تلخ خشونت را شامل زندگی من نکرده…؟
هنوز کودکی بیش نبودم که پدرم را به سربازی اجباری بنام (احتیاط) بردن با یک سال گم بودن پدر که اصلن خط و خبری نبود کجاست و دوسال سربازی آن دوره مادرم با چهار کودک قد و نیم قد سرپرست خانواده شد شبهای را که گرسنه خوابیدم هنوز بیاد دارم و درک من از گرسنگی همراهست از همان ایام آغاز جنگهای ویرانگر در سرزمینم.
مادر با فروش وسایل خانه چند صبای ما را نان داد اما دید نمیشود ناگزیر شد تا کارگر فابریکه (کارخانه) نساجی آنوقت شود و پشت ماشینهای بزرگ بخاطر سیر کردن شکم چهارکودکش کار کند و زحمت بکشد، گریههای شبانه مادر و نبود سایه پدر که جنگ عامل آن بود خوب بخاطر دارم.
هربار که ما در اخبار جنگ و کشته شدن سربازان در سنگر جنگ را از رادیو میشنید گریه امانش نمیداد.
مادرم آن وقت خیلی جوان و زیبا بود حقش نبود که روزها کارکند و شبها با اشک و گریه به بالین برود اما جنگ لعنتی، جنگ قدرتهای منطقه، جنگ بی معنا باعث شده بود تا مادرم، من و برادرانم این خشونت و بی مهری را در زندگی ما تجربه کنیم.
سالها گذشت پدر از جنگ و سربازی سلامت به خانه برگشت اما جنگ پایان نیافته بود و روان مادر هنوز هم جای زخمهای روزهای سخت را با خود داشت. شهرگاهی به راکت بسته میشد و چند تن در آنجایی که راکت اصابت کرده بود کشته و زخمی میشدند سنگرهای جنگ داغ بود و فرزندان جوان مردم بنام جنگ جانشان را از دست میدادند، و جنگ ادامه داشت و من بزرگ شدم.
گفتند صلح میآید همه آشتی میکنند مجاهدین پیروز شد و حکومت قبلی از همپاشید.
همه خوشحال بودند ،برای مدتی مخالف و موافق وجود نداشت و گمان میرفت دیگر جنگ پایان یافته اما چنین نشد بازهم جنگهای داخلی جنگهای حزبی ویرانی و بی خانمانی مردم را دوچند ساخت.
لعنت به جنگ قدرت طلبانه که فقط مردم بی گناه را آواره میسازد، این بار مادر پسر جوانش را که هنوز بیست سال نداشت دعای سفر داد و مهاجر و مسافر کشورهای همسایه کرد. سه سال خبری از مرگ و زندگی فرزند جوانش نبود مادر بازهم گریه میکرد و از درد دوری فرزند هر دردی به تنش لانه کرده بود.
کابل در آتش جنگ میسوخت و شهرها شاهد سرازیر شدن بیجا شدهها بود و مکاتب پر از آوارههای جنگ
بازهمجنگ و این جنگ ویرانگر را پایان نیست.
مردم خسته از جنگ بودند که خبر حضور طالبان و حمایت مردم از اینگروه سرخط اخبار جهان شد.
و اینگروه خیلی زود و سریع توانستند شهرها را تصرف کنند، گویا معجزه شده بود مثل امروزطالبان قدرت را بدست گرفتند و شمال هنوز در اختیارشان نبود.
مدتی گدشت و با جنگ ولایات شمال را تصرف کردن و قتلهای گروهی و قومی شروع شد.
اولین قربانی بازهم زنان و کودکان بودند مردان خانواده را میکشتند یا با خود در ناکجا آباد اسیر میبردند که کسی نمیدانست کجاست؟ هزاران زن و کودک باز هم بی سرپرست و بی پدر بجا میماند.
پدر و برادر نوجوانم را طالبان با ۲۵ تن دیگر با خود بردند و سه شبانه روز در محبس انداختند و تا توانستند لت و کوبشان کردند(کتک شان زدند) تا دروازه محبس با چند تن زنان دیگر رفتم تا جویای احوالشان شویم بالاخره بعد از سه روز ۲۵ مرد بی گناه و بیچاره از اقوام مختلف که در یک محل زندگی میکردند با عذر و زاری به واسطه وسیله از بند آزاد شدند، مادر که در این سه روز مرده متحرک بیش نبود اندکی نفسگرفت و ازاینکه پسرش صحت و سلامت برگشته بود شکر گذار بود
سه سال دروازههای مکاتب و دانشگاهها و ادارات دولتی به روی زنان بسته شد و سه سال از درس و تحصیل که هدف تمامزندگی ام بود به دور ماندم
زندگی مردم با فقر و گرسنگی و بیماری گره خرده بود، طبعیت هم با ما در جنگ بود و خشک سالی هزاران بیجا شدهٔ دیگر را در شهرها آواره کرده بود همه دغدغههای مردم فقط یک لقمه نان بود و بس.
آروز ها در قلبها مرده بود و کسی از آینده نمیدانست، این بار ضرر جنگ اندکی دورتر را هدف گرفت و برجهای آمریکا در یک حمله تروریستی فرو ریخت و آمریکا هدف جنگش را افعانستان تعیین کرد، این حملات باعث فروپاشی و سقوط نظام طالبانی شد.
بعد از این همه بدبختیها یک آرامش و صلح نسبی نصیب شدیم و چند روز ظاهر قضیه همه جلوههای خوب زندگی انسانی را به ما به نمایش گذاشت صاحب نظام دمکراسی، انتخابات، قانون، حق بشری شدیم.
فقط چند روزی، اما باز دوباره خبر جنگ تکرار شد انواع جنگ و بدبختی را تجربه کردیم، از انفجار انتحار شروع تا سوختاندن شهرها و بمباردمان (بمباران)، قتلهای گروهی و زنجیرهای و باز مهاجرت، باز ویرانی، باز همان قصه تلخ کشتن و سوختن و بستن و بردن فقط برای مردم که گناهشان زیستن در جغرافیایی بنام افعانستان بود.
هرچه راست و دروغ جهان بود اینجا آورده شد و تجریه شد. گاهی رد کردیم، گاهی قبول کردیم، گاهی شعار دادیم و زمانی هم متوجه شدیم که همه فریبی بیش نبوده و بعد از بیست سال همه داشتهها به نام وطن، مردم، آزادی، آبادی، خدمت به باد فنا رفت بادآوردهها را باد با خود ببرد قصهٔ تلخ جنگ، مهاجرت و آوارگی از سر آغاز شد
و این بار کوله بار مهاجرت را من باخانواده ام به پشت کردیم و مثل هزاران تن دیگر آواره سرزمینهای بیگانه شدیم.
راه دیگری نبود، تنها مرگرا تجریه نکردم، اگرچه چند بار نزدیک شدنش را با چشم دیدم اما زنده ماندم دیگر ترس از مرگ وجود ندارد و نداشت. اما آوارگی به خاطر فرار از مرگ نیست بخاطر نجات خود و خانواده از انجنگ لعنتی و منفعت طلب آست که این همه سال تحمل کردیم اما دیگرمجال تحمل نماند. ناگزیر باید راه دیگری در پیش میگرفتم و عامل اینمجبوریت بازهم همان جنگ است.
و حال مادر باز گریه میکند و برای فرزندان که از او دور شدند همانند پرندهٔ که آشیانه ش را از او گرفته باشند و چوچه هایش از وی جدا کرده باشند.
مادر آه میکشد و گریه میکند، شبها خواب ندارد و روزها به امید اینکه یک روز دیگر دوباره همه فرزندانش را زیر بال محبت خواهد گرفت لحظه شماری میکند.
و این است قصه خشونت که ما سالهاست تحمل می کنیم اما جهان خاموش است و هنوز شعار کاهش خشونت برای بشر میدهد.
اما من واقعاً خسته شدم، خسته از این همه تکرار رنجهای تکراری من خستهام …باور کنید خستهتر از هر خسته ای…منخسته ام.
کانون زنان ایرانی؛ *مبینا خیراندیش ساعی روزنامهنگار و فعال حقوق زنان افغانستانی
البانیا ـ نوامبر ۲۰۲۱
۶ آذر ۱۴۰۰