امروز:   اردیبهشت ۲۲, ۱۴۰۴    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
می 2025
د س چ پ ج ش ی
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031  
آخرین نوشته ها

«خیابان از آن من است»

زن دستش را به پهلویش گرفت اندکی جلوتر ایستاد و گفت «از پهلویم خون می‌آید.» مردم دورش جمع شدند، آنهایی که شنیده بودند و آنها که دیده بودند؛ مردی الکل به زخمش زد، زن دیگری دستمال کاغذی به او داد تا روی زخم ترقوه‌اش بگذارد. /

روایت ارسالی به #بیدارزنی :
زنی میانسال ایستاده بود و با یک سپاهی صحبت می‌کرد، می‌گفت: «از آه دل مادران نمی‌ترسید که جوانان را می‌زنید یا می‌کشید؟» مرد سکوت کرده بود و انگار زن را نمی‌دید، انگار اصلا‌ زنی آنجا نبود، زن آهسته و آرام می‌گفت و مرد همچون مجسمه‌ای ایستاده بود؛ زنی دیگر نزدیک شد، بدون حجاب بود و بلند گفت: «خانم پایش را می‌خورند، درد و مرض می‌شود می‌افتد به جانشان؛ اما نمیفهمند از کجا خورده‌اند.» مرد در سکوت گوش می‌داد حتی رویش را برنگرداند که زن دوم را نگاه کند.

زن دوم راهش را کشید و داشت می‌رفت که به ناگاه سپاهی دیگری از پشت درخت‌ها بیرون آمد در تاریکی شب و با باتوم به پهلوی زن جوان‌تر ضربه زد و گفت برو! زن گیج نگاهش کرد، دستش را به پهلویش گرفت اندکی جلوتر ایستاد و گفت «از پهلویم خون می‌آید.» مردم دورش جمع شدند، آنهایی که شنیده بودند و آنها که دیده بودند؛ مردی الکل به زخمش زد، زن دیگری دستمال کاغذی به او داد تا روی زخم ترقوه‌اش بگذارد.
سپاهی آمد فریاد زد: خودش می‌تواند از خودش مراقبت کند متفرق شوید. به زن گفت: «دیگر در این مسیر نبینمت» و زن فریاد زد:

«این مسیر همیشگی من است».

زن حتی ماسک نداشت، حتی روسری‌اش را سرش نگذاشت با پهلوی خونی و دستی بر زخم لنگ لنگان اما سربلند راهش را ادامه داد.

۱۱ مهر ۱۴۰۱

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی