خیابان زن سیاست
استفاده ابزاری از زنان برای رسیدن به اهداف مردمحور و سپس دعوت شدن به سکوت به این بهانه که امروز اولویت ما چیز دیگری ست، سالهاست که زنان را داغدیده و قهار ساخته و اکنون آنان را آگاه تر از زن انقلابی گذشته متوجه چنین پارادایم حذفی ساخته است که دیگر به چیزی جز «نه یک ذره کمتر» رضایت نمی دهند….
پرستو فرخی
ما نظاره گر لحظه ای از تاریخ بمنزله جوشش آستانه تحمل ستم تقاطعی و غریو انفجار آن در دل یک جامعه بودیم. هیچکس جز یک زن در یک جامعه مردسالار نمیتوانست جرقه یک ستم تقاطعی را اینچنین شعله ور سازد. چراکه زن بودن و«ستم جنسیتی» از اساس و بنیان های ستم تقاطعی ست که در پدیده ای بنام مهسا امینی جلوه گر شد؛ زن بودن، کورد بودن، غیر مرکز نشین بودن و در اقلیت مذهبی بودن و محرومیت از امتیازات طبقاتی، همگی توأمان در وجود مهسا تلنبار شده بودند. زندگی مهسا نماینده ستم تقاطعی بود که همچون وجود عینی تجسم یافته ای بود که تراژدی پایان زندگی اش نیز مشابه تجربه زیسته ستم بارش، در امتداد پلان نهایی همین صحنه ستم جنسیتی و در مسیر دستیابی به امتیازات مرکزنشین رقم خورد. مهسا قربانی ستم تقاطعی شد. بدن زنانه که در حین حدزنی، به جرم زن بودن جان باخت. اکنون این جسد بی جان مهسا بود که با شعار «زن زندگی آزادی»، بر دل هر آزادی خواه نویدبخش زندگی بود. او اکسیر حیات بخشی بود که با مرگش، زندگی بخشید و نبودن و فقدانش را با بودن و حضوری جهانی پر کرد. گویا ناقوسی بود که دلهای افسرده و مرده را جانی دوباره بخشید. همه مهسا شدند و دیگر مهسا نه یک زن بلکه یک ایران بود، ایرانی زخم خورده اما ایستاده. ضربات مهلک باتوم بر سر مهسا نه تنها زخم نشد بلکه جوانه شد برای این پیام که «دیگر بس است.»
کشته شدن مهسا امینی، صحنه بازنمایی سیاسی سازی بدن زن بود. بدنی که تحت درهمتنیدگی انواع ستم ها، پوشش آن نه با ادعای خام اندیشانه شرق شناسانه که با توسل به مضمون «فرهنگ بومی»، سعی در تهی کردن پوشش و حجاب از معنا دارد، بلکه بدنی که نشاندار می شود برای خلق مفهومی سیاسی و یکدست سازی و متحدالشکل سازی بدنهای به غایت کاربردی برای اهداف و منافع سیاسی.
دال سیاسی، موجبات مدلول های سیاسی را دربردارد؛ بدنبال سلب سیاسی حیات از یک زن، حضور حیاتی زنان در عرصه سیاست ضرورت یافت. در حقیقت جنبشی فمینیستی از قلب ملتی فروخورده سربرافراشت که سالها بود فمینیست ها بر پیوند شخصی و سیاسی، بدنبال آگاهی بخشی و پرده برداشتن از فریب زن غیرسیاسی تاکید داشتند. فمینیست ها سالیان متمادی در پی خارج کردن بدن زن از گفتمان سانتیمانتال داوطلبانه رضایت بخش مادر/ همسر خانه دار و شالوده شکنی از مرز خصوصی/عمومی بوده اند که تلاش داشته با تفکیک سپهر عمومی و خصوصی و با توسل به گفتمان جنسیت زده، زن را معنای خانگی، خصوصی و شخصی بخشد که هیچ پیوند معناداری با سیاست و عمومی ندارد.
آنچه که بشدت عیان است، به چشم نمی آید. زن در چنین پارادایمی چنان در سیاست حل شده است که امکان تفکیک بین زن و سیاست غیرممکن است حال آنکه جلوه ظاهری سیاستِ به غایت شخصی شده راه را بر چنین کاوشی می بندد. سیاستی که به پشتوانه تفکر لیبرالیستی حضور علنی خود را در پشت درهای خانه اعلام می کند حال آنکه ریشه ها و نضج گیری خود را از درون خانه ها و از کنترل بدن، رحم و واژن و نیروی کار زنانه تغذیه می کند. سیاستی که مردانه خوانده می شود جز با سرکوب سیاسی زن انتظام بخش نخواهد بود. لذا زن بعنوان بدنه اصلی سیاست اما نامرئی در پشت صحنه همواره به مثابه حاضر غایب در حال ایفای نقش بوده است. کشته شدن مهسا، نمایی از خیزش بخش زیرین کوه یخی بود که همواره نقش و حضورش علیرغم تاثیر بشدت اساسی اش، حاشا می شده، بخشی که قله کوه یخی با تکیه و ایستادن به روی آن، سر پا بوده است و اگر برآشوبد، اوج نشینان را با خود از عرش به فرش می کشد و کلیت نظم پیشین را دگرگون می کند.
خودآگاهی بی قدرتان رانده شده به پستوها و نیروی کاربردی اما زیرزمینی، بر علیه حذف تاریخی، قیامی بی بدیل رقم زد که شاید بتوان آن را نقطه عطف تاریخی خود تعریف گری زن بعنوان شهروند سیاسی و برآشوبیدن بر علیه به حاشیه راندگی و سرکوب سیستماتیک نامید. این خودآگاهی بر مبنای اعتراض به خشونت سیستماتیک علیه زنان و سیاسی سازی بدنهای زنانه از طریق حذف و هضم نمودهای زنانه در کلیت نظم مردسالارانه، به متضاد خود و به شکل «سیاست خیابانی» آشکارسازی ابدان زنانه ظهور و بروز یافت. از آنجا که خیابان، شریان حیاتی شهر و محل بازنمایی ساختار قدرت انضباطی حاکم است که کمر به حذف زنان بسته، تصرف خیابان، بمنزله ابزار به چالش کشیدن نظم حاکم است. با یک سیستم مردسالار جز با قیام فمینیستی نمی توان مبارزه کرد چراکه همان خنجری که زخم می زند،خود تنها راه درمان ممکن است.
اهمیت خیابان از آن روست که خیابان محل انباشت قدرت است که تبعیت کنشگران و شکل گیری تصویری از شهروندان مطیع، از نشانگان استمرار و تقویت و تشدید اتوریته است. گویی شهروندان با پیروی روزمره از نظم خیابان توافق ضمنی خود را با این سیستم تجدید می کنند. از این منظر شهروند/ فضا /قدرت اهمیتی دوچندان می یابد. دیگر صرفاً خیابان و عرصه عمومی، جغرافیای خنثی برای حضور و تردد شهروند نیست بلکه صحن و ساحتی برای نمایش قدرت و مقاومت است. شهروند، مفهومی سیاسی می یابد که با تعریف عامه از مردم متمایز می شود.
در این بستر «زن شهروند» بارمعنایی ویژه می یابد. انسان های زیرزمینی تبعیدی به ناگاه قلب شهر و میادین و خیابان ها را به تسخیر خود در می آورد و این بار خیابان نه عرصه بازنمایی قدرت ایدئولوژیک طبقاتی حاکم بلکه فضایی برای مقاومت و کنشگری فرودست نگاه داشته شدگان و نامرئی شدگان است.
زاده شدن مطالبات در کف خیابان و تصرف خیابان بدست بی قدرتان، از نشانه های بی توجهی و نادیده انگاری خواسته های آنان توسط ساختار نظم حاکم است. زمانی که آنان جایی جز خیابان را بمثابه مقر دیده شدن و شنیده شدن و روایت شدن برای فریاد مطالبات شان نمی یابند.
ترکیب خیابان/ زن و سیاست، ملغمه ای غریب و نامأنوس در گفتمان سنتی ست عمق چنین غرابتی را میتوان در بار مفهومی اصطلاح «زن خیابانی» یا «زن سیاسی» یا «زن شهروند» درک کرد. خیابان، مکان بیگانه با زن است. زن، حقی از خیابان ندارد و صرفاً از طریق رابطی مردانه حق بهرهمندی نیابتی از آن را دارد. کلیشه مرد نان آور و زن خانه دار نیز گواهی بر این مدعاست که مرد به نیابت از طرف زن در خیابان حضور دارد و قوانین آن را تعریف و اعمال می کند. پرسه زنی در خیابان و اشغال فضای شهری حقی مردانه است. پیوند زن و خیابان به مثابه انگ زن خیابانی ضدارزش و هنجارشکنی محسوب می شود. زنی که تا دیر وقت در خیابان حضور دارد و یا شاغل است و یا در پی حق تصرف برابر با مرد بر خیابان است، به جرم انصراف و یا حداقل کم کاری در حیطه زنانه خانگی و همچنین به حکم تجاوز به حریم مردانه خیابان که زن را در خیابان طفیلی می بیند تا میزبان، محکوم به سرزنش است .
تناقض نهفته در اصطلاحات فوق را میتوان از تعریف زن در دایره المعارف فرهنگی هر جامعه ای شناخت. از طرفی پیوند مفهوم زن و شخصی، از جانب فرهنگی که زن را بری از هر مضامین سیاسی می داند، حضور زن در خارج از فضای خصوصی خانه را برنمی تابد و از طرف دیگر اگر بپذیریم دیدن و دیده شدن و همچنین مرزبندی خصوصی/ عمومی واجد مضامین سیاسی عمیق هستند، میتوان اصرار بر پیوند زن و مستورگی را از منظر سیاسی قابل بررسی دانست.
سیاست مردمحور، با پیش فرض زن بمثابه ابژه انفعالی میل مردانه در خیابان، طریقه به حاشیه راندگی و حذف و طرد زنان را در پیش می گرفت که خشونت جنسی، کلامی، روانی و آماج متلک پرانی، از ابزارهای سیاست حذف زنانه بود که نسخه مستورگی را علاج درد زن بودن در جهانی متعلق به دیگریِ مردانه می دانست. گویا زن برای حضور در خیابان می بایست مجازات شود. زن در خیابان، همچون بیگانه و ناخالصی در میان صاحب ملکان اصیل مردانه ظاهر می شد که برای تخطی و خروج از مقر اصلی خانگی خود می بایست دلیل و بهانه ای قانع کننده داشته باشد و تعلق وی به خیابان از طریق توسل به مجاب کردن منطق مردانه صورت می گرفت بنابراین اولویت وی غلبه مستورگی بر مکشوفگی بود.
به همین دلیل حجاب و پوشش زن، بعنوان نماینده ای از حایل مستورگی و نمادی از بیگانگی و عدم تعلق وی به غیر خانه و خیابان عمل می کرد. پوششی که در درجه اول خیابان و سپهر عمومی را حیطه ای مردانه می دانست که زن در مقام انفعالی و تطبیق گری با اصل مالکیت مردان بر خیابان، و همچنین پذیرش ابژگی جنسی، ملزم به تغییر پوشش خود به مثابه نمادی از پذیرش حکم مردسالاری است. این زن است که عامل بیرونی، ناخالصی، خارجی، بیگانه و در حاشیه است بنابراین می بایست خیابان را رها کند و یا برای حضور، خود را به نمادهایی مجهز کند و از حق انتخاب پوشش صرف نظر کند و ردایی سمبلیک از تبعیت از اصل جنس دومی را با خود بهمراه داشته باشند. پوشش متعین زن همچون پستوی سیار عمل می کرد تا حتی در صورت حضورش در خیابان، تاییدی بر بیگانگی و ذات خانگی و تعلقش به سپهر خصوصی باشد .
جدال زن و خیابان، بسیار متفاوت از مرد سیاسی عمل می کند. مردان معترض، سیاست را نه امری بیگانه با خود بلکه امری دستکاری شده به نفع طبقه حاکم می یابند که آنان را جا گذاشته است در حالیکه زن معترض، سیاست را همچون گفتمان سرکوب و حذف زنانه می یابد که شالوده قدرت خود را از طریق سرکوب کلیت زنانه تغذیه کرده است. بنابراین تقلیل مطالبات زنان به ستم طبقاتی همسطح با دغدغه مردمحور، دسیسه ای بوده که اعمال آن توسط جناح چپ در انقلاب ۵۷ مسبوق به سابقه است که حتی در وعده های طبقاتی به ظاهر خنثی جنسیت خود جنسیت زده عمل کرده و زنان را عامدانه خط زدند.
استفاده ابزاری از زنان برای رسیدن به اهداف مردمحور و سپس دعوت شدن به سکوت به این بهانه که امروز اولویت ما چیز دیگری ست، سالهاست که زنان را داغدیده و قهار ساخته و اکنون آنان را آگاه تر از زن انقلابی گذشته متوجه چنین پارادایم حذفی ساخته است که دیگر به چیزی جز «نه یک ذره کمتر» رضایت نمی دهند.
حضور زنانه در قیام زن زندگی آزادی از جهاتی متفاوت و حائز اهمیت بود. انفجار خشم زنانه با وساطت خیابان که نه مطابق با کلیشه های جنسیتی ست که زن را ریحانه، ظریف و مطیع همچون گل معرفی می کند و نه مطابق با خوانشی سنتی، که جای زن را در خانه می داند، قرابتی با دوگانه سیاسی خصوصی/عمومی ندارد و با وجود تلاشی تاریخی مفتضحانه برای ارائه تعریفی از ذات زن همچون نماینده نظم، صبر و گذشت و سرسپردگی، آشوب زنانه را به نمایش می گذارد، که این امر جلوه و نوع مواجهه و حتی سرکوب قیام را با نوعی ابهام برای مقابله مواجه می سازد. قشری که تا دیروز سمبل انفعال، انزوا، اتمیزه و خانگی شناخته می شدند، امروز غریو فریاد خشم شان مرزهای خصوصی خانگی را درنوردیده و امروز درست در مرکز و قلب سپهر عمومی بدنبال سهمی از آن خود در سیاست و بدنبال دیده شدن و شنیده شدن هستند.
در چنین دیدگاهی سهم به یغما برده شده از زنان در سیاست/خیابان/قدرت چنان به صورت پیش فرض مسلم طبیعی و برحق دانسته می شود که هرگونه مداخله و تقلای زن برای بازپسگیری آن، نه حق خواهی، بلکه فتنه گری و آشوب خوانده میشود. همانگونه که آگاهی بخشی به زنان و آموزه های فمینیستی، نیز تشویش اذهان عمومی نامیده می شود. در حالیکه خیابان ها توسط مردان، برای مردان، با قوانین مردان و مزین بنام و تصویر مردان ساخته می شوند، هرگونه مطالبه حقی از این فضای هندسی، زن سیاسی را همرده با انگ بار مفهومی زن خیابانی می سازد که حتی پرسه زنی زن در فضای عمومی برای بهره مندی از فضا و اشغال و لذت بردن از آن را به معضل اجتماعی نمایش جنسی بدن زنانه و اراده به عرضه آن به نگاه مردانه و به اصطلاح اغواگری تعبیر می کند. دیدگاه بیش جنسی شده از بدن زن که آن را نه یک بدن خنثی بلکه بالذات ابژه جنسی می داند که یا باید حذف شود و یا پوشیده شود چنانچه یکی از دلایل اصلی احداث پارک بانوان به مثابه مکان هندسی قرق شده برای پاک سازی خیابان های مردانه از عناصر بیگانه زنانه است.
اجبار حجاب بیش از آنکه به معنای امری اخلاقی/دینی باشد، به نمادی سیاسی شده برای تفکیک مرز خودی و غیرخودی در شهر عمل می کند. مقبولیت زنان ذاتاً غیر خودی در خیابان منوط به جایگیری در چهارچوب های متعین است که نه تنها به ثنویت مرد/زن و دیگری سازی منطبق بر تفکیک جنسیتی می انجامد بلکه به دوگانه سازی بین کلیت زنانه هم دامن می زند. ثنویت بین زن محجبه عفیف صاحب امتیاز مقبول/ زن غیر محجبه غیر عفیف فاقد امتیاز مهجور که زمینه برای رفتار تزویرگرانه برای سهم خواهی از قدرت را برای زنان فراهم می کند. چنانچه امروزه می بینیم زنان بواسطه بار معنایی تهی شده از مفهوم حجاب از خود بیگانه شده اند و برای حضور در هر موقعیتی پوشش خود را به فراخور آن تغییر می دهند تا سهمی از قدرت داشته و از اندک امتیازاتی از کاست فرودست نگاه داشته شده خود که چیزی جز خرده نان های مردسالاری نیست، داشته باشند. چنین بی حقی در انتخاب پوشش و اجبار آن که زنان را مبتلا به اختلال هویتی می سازد، ملاک موثق در اثبات این مدعاست که کمترین رابطه ای میان حجاب و عفاف وجود ندارد.
مطالبه همرنگ سازی توده ها و عدم پذیرش تنوع و تکثر از خصایص تمامیت خواهانه ای ست که بدنبال انسانیت زدایی و تشکیل ارتشی از بدن های متحدالشکل برای نمایش و سان دیدن از سویه های انضباطی نظم حاکم است که هیچ کسی قادر نیست متفاوت باشد و بعبارتی فردیتی قایم بالذات داشته باشد و همگی می بایست با نابودکردن «تفاوت»، تحت لوای یک مفهوم مشترک «تشابه»، از نشانگان قدرت انضباطی حاکم باشند. این سیاست «بی شکل سازی جمعی» از طریق پنهان سازی سوژه ها و تبدیل آنان به ابژه های منقاد از طریق روند هم شکل سازی عمل می کند. چنین سازوکاری با الزام تمامی زنان به ایفای نقش تصنعی و سلب اختیار پوشش چه در جهت امر به پوشش بیشتر و چه امر به پوشش کمتر، نشانگر حق بلامنازع اصحاب قدرت مسلط مرد (همسر پدر برادر…)/دولت/کارفرما بر بدن زن است و گویای این حقیقت است که تنها کسی که در این میان حق کنترلی بر این بدن تکه تکه شده ندارد، خود زن است و زن همانی ست که در یک تعریف واحد متعین خواهد گنجید که هیچ نشانی از ابراز هویت فردی متفاوت در آن جایی ندارد. از این منظر اشاره به «زنان» و پذیرش تکثر به جای اشاره به «زن» و کلیتی واحد، اکتی سیاسی و شالوده شکنی از چنین گفتمان طرد است.
اعاده حیثیت زنان با توسل به فتح خیابان، نه تنها نمودی از بازپس گیری فضا، بلکه توأمان نمودی از اظهار حق مالکیت بر بدن زنانه و تاکید بر بودنی متکثر و برآشوبیدن بر علیه بی شکل سازی از طریق یکرنگ سازی است که این بار به اراده خود زن در چرخشی مفهومی از انفعال دیگرخواسته به فاعلیت خودخواسته قالب می گیرد که زیر بار کرنش های پیشین نمی رود و هنر اعتراضی خود را با استعمال مستقلانه همان بدن مستعمره به رخ می کشد. چنانچه زیمل می گوید «وقتی در خیابان شبیه و همرنگ جماعت می شویم در واقع پنهان می شویم اما وقتی متفاوت میشویم دیده می شویم.» اعتراض/ فریاد /مشت گره کرده/ خشم هدایت شده به سوی سیستم مردسالار/ سوزاندن تعلقات سرکوب زنانه و شعار های زن محوری چون «زن_زندگی_آزادی» از علایم ظهور نوع جدیدی از سیاست مستقل از دولت، بر مبنای آگاهی و بیداری زنانه با تاکید بر دیده شدن سیاسی، با صورت بندی پدیده سیاسی تبدیل «امر نادیدنی» به «امری دیدنی» ست. گویی زن با تابو شکنی از نظم پیشین، در میانه آوردگاهی از جنس خون و فریاد، معرکه ای از جدال بر سر آزادی و سرکوب را به نمایش میگذارد و بر روی مالکیت بر بدن خود شرط می بندد که علاوه بر اعتراض بر سیاست عمومی دولت، به طور ضمنی سیاست خصوصی خانه و خانواده و متعلقه مردی بودن را به چالش کشیده و حریف می طلبد.
او در این رزمگه، مهره سوخته (به زعم انحصار طلبی مردسالارانه) یعنی بدنش را که از او به شکل تاریخی سلب شده در این بازی به میان می کشد تا کیش و ماتی بی بدیل ناشی از غفلت حریفان از هویت های مستقل زنانه را رقم زند. مومیایی های مسخ شده و سلب حیات شده که به خیال مرگ زیر خاک دفن شدند، اما هرکدام بذری بودند که جوانه زدند و ریشه دواندند.
دیده شدن بدن زنانه که در گفتمان سنتی حول لنز نگاه خیره مردانه به بی حیایی و لکاته گری زن تعبیر می شد، اکنون با باز صورت بندی زنانه به امری سیاسی تحمیل خود بر فضا و عادت دادن نگاه ها به بدن های طبیعی زنانه و خارج کردن بدن زنانه از رویکرد نابرابرانه بیش جنسی شده به لحظه انقلابی مواجهه سوژه مدرن با انضباط مألوف حاکم ختم می شود.
حال خیابان با موقعیت استثنایی مواجهه با عابرانی با سوژه های انسانی زنانه مواجه است که این بار نه به عنوان مهره های منقاد تکامل بخش نظم حاکم، بلکه بعنوان مدعیان تأسیس نظم جدید برروی سنگفرش ها محکم تر از قبل پای می کوبند که در مانیفست آن جایی برای حذف و طرد هیچ گروه و اقلیت و جنسیتی وجود ندارد.
اما تا زمانی که کفه گفتمان جنسیتی سیاست خیابان، به نفع مردسالاری سنگینی می کند خیابان و عرصه عمومی، در کنار خانه و خانواده و عرصه خصوصی، همچنان به مثابه حریف زنان و محل جدال زنانه باقی خواهد ماند که زنان را می بلعد و تسویه حسابی زنانه می طلبد.
◽درج شده در ویژهنامه نشریه زن روز