دختران دستفروش؛ دستسازههای هنری کف خیابان
این روزها در پیادهروهای خیابانهای تهران، از جنوب تا شمال، از شرق تا غرب، خیل عظیم دستفروشها را از طبقات مختلف میتوان دید. اما شاید پیادهروهای خیابان انقلاب و کریمخان جزو محدود جاهایی باشد که در میان دستفروشها، حضورِ دختران نوجوان و جوان بیشتر خودنمایی میکند، دخترانی که با پوشش اختیاری بهجای فروش کالای بنجل چینی، به تعبیر خودشان «با افتخار و غرور» روی پای خود ایستادهاند و دستسازههای هنری خود را میفروشند. با چند نفر از آنها گفتوگو کردهایم…/
***
«زهرا»، دختر نوجوانی است شانزده ساله، که هر روز بعد از مدرسه، دستسازههایش را به خیابان انقلاب میآورد: دستنبد، گردنبند، پین چوبی مو، تندیسهای کوچک چوبی و انگشتر چیزهایی است که او در خانه میسازد و برای کمکخرج مدرسهاش میفروشد. او به ایرانوایر میگوید: «شاید به نظرتان عجیب بیاید که من در این سن اینجا باشم. اما من برای اینکه بتوانم درس بخوانم و درسخواندن هم اینروزها خرج زیادی دارد، باید کار کنم. چون پولی که پدر و مادرم بهدست میآورند، فقط برای زندگی روزمره است. من عشق هنرم و کار هنری را دوست دارم. برای همین، در خانه، در کنار درسم، هرچیزی که بتوانم میسازم. هم کار است و هم لذت. عصرها هم که به اینجا میآیم، میتوانم بفهمم همه مثل من مشکل دارند، اما با این حال، با خرید از من، ازم حمایت میکنند. ممکن است که گاهی این خرید آنقدر کم باشد که به چشم نیاید. ولی من ممنونشان هستم.»
برخلاف زهرا که برای ادامه تحصیل و رسیدن به رویاهایش، همزمان درس میخواند و کار میکند، «سمانه» به جای رفتن به دانشگاه، ترجیح داده وارد بازار کار شود. او بیستوسه-چهار سال دارد، تا مقطع دیپلم درس خوانده و بعد به سمت هنر کشیده شده است.
او به ایرانوایر میگوید: «شش سالی است که کار ساخت مجسمه و تندیس میکنم. بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم، تقریبا روزهایی بود که گرانیها رفتهرفته داشت سر به فلک میکشید. احساس کردم بهجای اینکه خودم را وقف دانشگاهی کنم که هیچی ازش درنمیآید، وارد بازار کار شوم. از بچگی کار هنری را دوست داشتم، برای همین، شروع کردم به ساخت تندیس و مجسمه و گردنبند و…»
سمانه با اشاره به اینکه در طول این شش سالی که او وارد بازار کار شده، سال به سال وضعیت اقتصادی بد و بدتر شده است، او ناامید نشده و هر روز عصر برای فروش دستسازههای هنریاش به خیابان انقلاب میآید. او میگوید: «هرچه جلوتر میآیی، فروش هم پایینتر میآید. وضعیتی که برای همه یکجورهایی عذابآور شده است. خدا را شکر، کارم را دوست دارم و با جدیت ادامهاش میدهم. علاوه بر فروش در انقلاب، به چند فروشگاه هم کارهایم را میدهم. یکی دوبار هم با دوستانم، نمایشگاهی برگزار کردیم و فروش تقریبا خوبی داشتم. وقتی میگویم خوب، نباید آن را با فروش چند ده میلیونی آدمهای معروف مقایسه کنید. فروشی در حد و اندازه چند تندیس کوچک چوبی. چون اگر بخواهم کارم را در گالری برای فروش بگذارم که برای امثال من گاهی حتی غیرممکن است، مثلا با قیمت پنج تا ده میلیون تومان، احتمال فروشش آنقدر کم است که ترجیح میدهم این را با چند ده هزار تومان یا چندصدهزار تومان، همینجا کنار خیابان بفروشم تا بتوانم ادامه بدهم.»
«نرگس» و «سعیده» دو تن از دانشجویان ورودیهای جدید دانشگاه هنر تهران هستند. این دو دختر تقریبا بیست ساله، که در دانشگاه نقاشی میخوانند، دستسازههای هنریشان را در خوابگاه میسازند و عصرها برای فروش آن به خیابان انقلاب میآیند. سعیده که قیافهای امروزی دارد با پرسینگهایی که به لب و ابروهایش زده، به ایرانوایر میگوید: «بهدلیل فضای خیابان انقلاب، که تجمیع همه هنرها و فرهنگها است، برای ما که هنر میخوانیم، بودن در این خیابان آنهم بدون حجاب اجباری، نوعی مقاومت است. برای من، بیش از فروش، این حضور اعتراضی است که اهمیت دارد. چون دانشگاه هنر که در جنبش زن، زندگی، آزادی در صف اول اعتراضات بود، الان چنان سرکوب شده که کارکردن را برای ما ورودیهای جدید سخت کرده است.»
نرگس که تیپی معمولی دارد، اما او هم بدون حجاب است، میگوید: «همانطور که سعیده گفت، با این فضای بسته، حس خلاقیت آدم میپرد، چون کار دانشجویی بخواهی بکنی، باید در چارچوب دانشگاه باشی، که با روحیه ما سازگار نیست. بنابراین در کارگاههای دانشگاه و بیشتر در خوابگاه که فرصت بهتری است، کارهای خلاقهای که میتوانیم بکنیم، مثل کارهای صنایع دستی، انجام میدهیم. برای دل خودمان. اما در کنارش چشمداشت اقتصادی هم داریم. عصرها به انقلاب میآییم. فروش چندانی نداریم، اما بهتر از هیچکاری کردن است.»
«طوبا» تجربی خوانده، اما بهصورت تجربی نقاشی کار میکند. او روی آینه، طراحی میکند و آنها را در چهارراه ولیعصر میفروشد. طوبا حدود بیستوشش سال دارد. او به ایرانوایر میگوید: «وقتی دیدم کاری نیست، به خودم نگاه کردم ببینم چه چیزی بلدم و چه چیزی میتوانم تولید کنم که مشتری هم برایش باشد. از طراحی و نقاشی استفاده کردم برای آینه و شیشه. هر آینه با یک فرم و یک طرح. اینجوری شد که وارد بازار کار شدم تا بتوانم روی پای خودم بایستم، این را با افتخار و غرور میگویم. بله، سخت است، کارکردن سخت است، بهویژه برای یک دختر در کنار خیابان، اما چیزی که الان فراگیر شده، حضور چشمگیر ما دختران است. فکر میکنم این خودش نشانه پیروزی زنان است.»
تقریبا بخش بزرگی از دستفروشها زنان و دختران هستند، بهویژه آنها که دستسازههای هنری خود را میفروشند. در کنار طوبا دختربچه ده-دوازده سالهای است که هر روز عصر با او به اینجا میآید. او نقاشیهایش را «دانهای بیستهزار تومان» میفروشد. طوبا میگوید: «از وقتی من به اینجا آمدم، تقریبا دو سالی میشود، این دختربچه هم میآید و در کنار من، نقاشی میکند و کارهایش را میفروشد. کارهایی کودکانه اما بهنظرم، مهمتر از آن، به اشتراکگذاشتن هنرش با مردم است که برایش لذتبخش است. شاید نوعی ابرازِ هویت، که من زنم. که من هستم.»
علاوه بر راسته کتابفروشها که دستفروشهای کتاب و دستسازههای هنری هستند، در راسته دانشگاه تهران نیز هستند کسانی که آثار هنریشان را میفروشند. یکی از آنها «رامونا» است. در دانشگاه سمنان گرافیک خوانده و حالا عصرها دستسازههای هنریاش را به اینجا میآورد و میفروشد. او که موهای بلند سیاهش را روی شانههایش ریخته، پشت میزش ایستاده و دستسازههایش را به مشتریها معرفی میکند. او به ایرانوایر میگوید: «در خانه خودم را سرگرم کارهای هنریام میکنم و بعدازظهرها به اینجا میآیم، کارهایم را روی میز میچینم، و میفروشم. خدا را شکر، میگذرد. بهتر از نشستن در خانه است. من از کارکردن برای خودم لذت میبرم. هر چیزی که میسازم، در وهله اول برای خودم است و چون برای خودم است، تمام حسوحال و هنر و خلاقیتم در آن است، همین برای مردم هم جذاب است. بهویژه در این خیابان که دانشجوها و قشر فرهنگی هستند، ارتباطگرفتن برای من راحتتر است و آنها هم با کارهایم ارتباط میگیرند. خدا را شکر، بد نیست، بعد از چهار سال درسخواندن، همین که دارم در حوزه تخصصی خودم کار میکنم، خوب است، هرچند ایدهآل نیست، اما بهتر از این است که کاری کنی که دوست نداری.»
خیابان کریمخان هم چندسالی است که با رشد کتابفروشیها، گالریها و کافهها در کنار خیابان انقلاب، بهعنوان یکی از گذرگاههای فرهنگی تهران تبدیل شده است. در پیادهروی این خیابان، عصرها، دخترها و پسرهای نوجوان و جوان، با دستسازههای هنری خود، به فروش کارهای خود میپردازند. «لیلا» یکی از این دختران جوان است. او تقریبا بیستوچهار-پنج سال دارد. بدون حجاب روی سکوی کنار پیادهرو مینشیند و مشغول ساختن پینهای چوبی مو میشود. او به ایرانوایر میگوید: «دو سالی است که هر روز عصر به اینجا میآیم. تقریبا از بعد از کرونا، که فشار اقتصادی روز به روز بیشتر شد، دیدم باید کاری کنم. تا آمدم شروع کنم، خوردیم به اعتراضات زن، زندگی، آزادی، که اصلا نمیشد در پیادهرو بساط کرد. در خانه برای خودم کار میکردم، گاهی در اینستاگرام میفروختم، اما حالا دوسالی هست که به خیابان کریمخان میآیم. همینجا مینشینم، همزمان کار میکنم، میفروشم. فروش آنقدرها نیست که فکرش را بکنید. فکر میکنم کار من و امثال من، فرقش با دیگر دستفروشها این است که ما همگی داریم دستسازههای خود را میفروشیم، کاری که هم در آن خلاقیت است، هم لذت، هم حالا با کمی اغماض، چند ریال بیشتر به قول شروین، برای یک زندگی معمولی… خیلی خیلی خیلی معمولی… البته اگر بتوان هنوز اسمش را معمولی گذاشت!»/
ایران وایر- آوینا شکوهی، شهروندخبرنگار
۲۵ اسفند ۱۴۰۳