قتل مجری شبکه افق: آینهای از بحرانهای اجتماعی و خشونت ساختاری
قتل زهرا میرزایی توسط پسرخالهاش در ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، نهتنها یک تراژدی خانوادگی، بلکه آینهای از نظام ناعادلانهای است که فقر، بیکاری و فروپاشی پیوندهای اجتماعی را به خشونت ساختاری بدل میکند. در این جنایت، سیستمی که نابرابری را نهادینه کرده و افراد را بدون حمایت رها میسازد، فردی را از پیک موتوری به قاتل تبدیل کرد و بار دیگر نشان داد که بیعدالتی چگونه از حاشیه به قلب جامعه نفوذ میکند…./
****
الاهه نجفی
زهرا میرزایی، مجری شبکه افق، از شبکههای نزدیک به سپاه و جبهه پایداری ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ در خانه مادرش در شهرک راهآهن تهران توسط پسرخالهاش، بهزاد، به قتل رسید. متهم به قتل با بهانهی مشاوره خانوادگی وارد خانه شد و با چکش و چاقو مقتول را کشت، سپس برای از بین بردن آثار جرم، خانه را آتش زد، اما آتش خاموش شد. انگیزه قتل، سرقت طلاهای مقتول به دلیل مشکلات مالی و بیکاری متهم اعلام شد. بهزاد همان شب در شرق تهران دستگیر و طلاهای سرقتی از او کشف شد. تحقیقات پلیس آگاهی و بازپرس جنایی در این پرونده ادامه دارد.
این فاجعه چند لایه عمیق از بحرانهای اجتماعی را نمایان میسازد. در سطح اول، فقر ساختاری و بیکاری به عنوان محرک اصلی جنایت ظاهر میشود – متهم که از نظر اجتماعی تنزل موقعیت داشته و با مشکلات مالی پس از زایمان همسرش روبرو بوده، به نقطه استیصال رسیده است. این نشانگر نقص سیستم حمایت اجتماعی از اقشار آسیبپذیر است. در لایه دوم، فروپاشی پیوندهای خانوادگی مشهود است. رابطه خویشاوندی که باید حامی باشد زمینهساز حسادت اجتماعی و سرانجام به صحنه جنایت تبدیل شده. متهم از اعتماد درونخانوادگی سوءاستفاده کرده که نشاندهنده ازهمگسیختگی ارزشهای اخلاقی در برخی روابط خانوادگی است. لایه سوم خشونت فزاینده در حل تعارضات است. متهم به جای گفتوگو یا پیگیری راههای قانونی برای رفع نیاز مالی، با چکش و چاقو به مقتول حمله میکند. در بازجویی گفته است:
وقتی به آشپزخانه رفت تا بستنی بیاورد با چکشی که به همراه داشتم به سر او ضربه زدم. دخترخالهام با من درگیر شد و سعی میکرد خودش را از دست من نجات دهد من هم با چاقویی که داشتم چندین ضربه به او زدم.
در سطح کلانتر، این حادثه نشانهای از بحرانهای چندلایه اقتصادی-اجتماعی است که میتواند به افزایش جرایم اینچینی بینجامد. ترکیب بیکاری، فقر، ضعف سیستمهای حمایتی و انحطاط اخلاقی، چرخهای خطرناک ایجاد میکند که نیازمند مداخلات چندبعدی در سطوح سیاستگذاری اجتماعی است.
رسانههای داخلی این خبر را به طور وسیع به شکل یک «حادثه منفرد» پوشش دادند و در همان حال علل اصلی وقوع چنین حوادثی را ناگفته گذاشتند. در این پرونده، مشکلات مالی متهم («بیکار شدم و به ناچار مسافرکشی میکردم… مشکل مالی داشتم») بهعنوان محرک جنایت، بدون تحلیل سیستمی، تنها به انگیزهی شخصی تقلیل مییابد. سانسور اجتماعی و نبود شفافیت قضایی و رسانهای در افشای الگوهای مشابه، مانند سوءاستفاده از پیوندهای خانوادگی برای جرایم مالی، این چرخه را تداوم میبخشد و مانع از پیشگیری میشود، چنانکه این پرونده بهجای درسآموزی، در حاشیه باقی میماند.
آگهی
از منظر نظریه «جامعه ریسک»
جنایت قتل زهرا میرزایی، از منظر نظریهی «جامعه ریسک» اولریش بک، تصویری هشداردهنده از نفوذ ریسکهای سیستماتیک به روابط انسانی ارائه میدهد. بک معتقد است در مدرنیتهی متأخر، ریسکهای ساختهشده توسط نظام اجتماعی، مانند بیکاری و نابرابری، افراد را بدون حمایت نهادهای سنتی (خانواده، اجتماع) یا مدرن (تأمین اجتماعی، بیمه بیکاری) رها میکنند. متهم این پرونده، بهزاد، که خود را در مقایسه با دخترخالهاش در جایگاه نازل اجتماعی میبیند و با مشکلات مالی پس از زایمان همسرش هم روبهروست («بیکار شدم و مشکل مالی داشتم») نمونهای از «فردی شدن بیپشتوانه» بر اساس نظریه بک است: انسانی که نه میتواند به حمایت شبکه سنتی خویشاوندی تکیه کند، و نه سیستمهای حمایتی مدرن (مانند تأمین اجتماعی) پشتوانهای برای او هستند. همین انزوای اجتماعی-اقتصادی او را به دام خشونت کشانده است.
در جامعه ریسک، ریسکهای روزمرهای مانند فقر، که سیستم اقتصادی تولید میکند، بر دوش افراد گذاشته میشود و پاسخهای خشونتآمیز را عادی میسازد. متهم در منطق بقای ناشی از انسداد راههای مشروع، به قتل و سرقت روی میآورد («با چکشی به سر او ضربه زدم… با چاقویی چندین ضربه زدم»). پارادوکس امنیت نیز در این جنایت مشهود است؛ متهم به هیچ نهاد رسمی یا خانوادگی اعتماد ندارد و مقتول، بهعنوان مشاور حقوقی، بهجای نماد قانون، هدف خشونت میشود. این «ریسک تحققیافته» نشاندهندهی عقلانیسازی خشونت در شرایط غیرعقلانی است که سیستمهای ناکارآمد ایجاد کردهاند و تا اصلاح این نظامها، چنین تراژدیهایی تکرار خواهند شد.
ادبیات جنایی جهان نیز جنایاتی با ریشههای مشابه این پرونده را به تصویر کشیده است. در «پستچی همیشه دو بار زنگ میزند» (جیمز ام. کین، ۱۹۳۴)، فقر و وسوسهی مالی به قتل منجر میشود، و «در کمال خونسردی» (ترومن کاپوتی، ۱۹۶۶) قاتلان را محصول بیعدالتی اجتماعی نشان میدهد. این آثار تأیید میکنند که فقر ساختاری و فروپاشی روابط، مانند آنچه در قتل زهرا میرزایی دیده شد، خشونت را به پاسخی عادی بدل میکند.
این جنایت را میتوان محصول «سرمایهداری رانتیِ ایران» همدانست که در آن، نزدیکی به قدرت جایگزین شایستگی یا زحمت شده است. وقتی نظام اقتصادی-سیاسی، برخی را به ناگهان ثروتمند و برخی دیگر را در فلاکت نگه میدارد، خشونتْ زبانِ آخرِ محرومان میشود .متهم این پرونده، هرچند مسئول عمل خود است، اما قربانی سیستمی است که ناعدالتی را نهادینه کرده و سپس انتظار دارد قربانیانش سکوت کنند./ زمانه
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴