ما یادمان نمیرود..
ما یادمان نمیرود که گفتید حکومت علی اما دست معاویه را از پشت بستید
وقتی آن روز که حس کردید اعتراضاتی پایههای قدرتتان را لرزانده، دستور دادید آتش بگشایند به سر و سینه معترضین. گفتید نیازی نیست بگوییم چند نفر کشته شدند، چند نفر معلول، چند خانواده بیسرپرست، نیازی نیست یک عذرخواهی کوتاه بکنیم، چند وقت دیگر مردم یادشان میرود. ولی ما یادمان نرفت…/
رحیم قمیشی
وقتی هواپیما جوانان نخبه کشور را زدید در دلتان گفتید چه توضیحی بدهیم، مردم فرموشکارند، چند روز دیگر یادشان میرود.
ولی ما یادمان نرفت.
سعی کردیم هم فراموش کنیم، شاید بتوانیم زندگی کنیم، ولی مگر میشد.
ما تا عمق دلمان سوخته بود، هم برای جوانانمان، هم برای دروغ بزرگی که گفته بودید.
وقتی آن روز که حس کردید اعتراضاتی پایههای قدرتتان را لرزانده، دستور دادید آتش بگشایند به سر و سینه معترضین. گفتید نیازی نیست بگوییم چند نفر کشته شدند، چند نفر معلول، چند خانواده بیسرپرست، نیازی نیست یک عذرخواهی کوتاه بکنیم، چند وقت دیگر مردم یادشان میرود.
ولی ما یادمان نرفت
حتی اگر میخواستیم هم یادمان نمیرفت.
ما انسان بودیم، حس داشتیم…
مگر میشود خون مظلوم را دید و گذشت!
وقتی انسانهای محبوب دل مردم را بی هیچ گناهی، به حصر و حبس بردید، وقتی معلمهای معترض را گفتید شما زبان دشمنان شدهاید، و شلاقشان زدید، وقتی کارگران گرسنه و بیکار مانده را گفتید شما زیادهخواه شدهاید. در دل گفتید این مردم حافظهشان کم است، دو روز دیگر فراموششان میشود.
ولی نشد!
نمیشود.
وقتی متهمینی را بردید به بازداشت و سپس جنازههای خونینشان را تحویل خانوادههایشان دادید، گفتید شده است دیگر، اینها استثناست، اصلا حقشان بوده، زبان درازی کرده بودند. مردم یک هفته یادشان است، بعد فراموش میکنند، اشتباه کردید. ما فراموشمان نشد، یعنی هرگز فراموشمان نمیشود.
وقتی ما تشنه واکسن بودیم گفتید نمیگذاریم واکسن دشمن بیاید، واکسن داخلی هم نرسید. پدرانمان ماندند در خانه، و در قرنطینه هم کرونا گرفتند، رفتیم بیمارستان جا برای بستریشان نبود، دارو نبود، اکسیژن نبود، و ما با چشمانی گریان دیدیم گلهایمان پر پر میشوند، گفتید بعضی تصمیمات هم گاه اشتباه میشود، مردم فراموش میکنند! ما فراموش نکردیم.
ما تا ابد فراموش نمیکنیم.
جان بود، کشتید.
خون بود، ریختید.
زندگی بود، سوزاندید.
پدران دق کردند، مادران مرگشان را آرزو کردند.
چطور فراموش کنیم.
وقتی همان هنگامی که در فقر دست و پا میزدیم و صورتمان را با سیلی سرخ نگاه میداشتیم، وقتی که حقوقمان تا نیمه ماه هم کفاف زندگیمان را نمیداد، دندانهایمان خورده شده بودند دندانپزشکی نمیرفتیم، نداشتیم.
آموزش مجازی شده بود، وسایل نداشتیم.
به هر خفتی تن میدادیم شاید آبرومندانه زندگی کنیم.
و همسایههای دور، و غریبهها میآمدند دستبوستان که چقدر شما سخاوتمندید
گفتید مردم نمیبینند، نمیدانند، یادشان میرود.
چه اشتباه کردید، چطور یادمان برود!
مگر کربلای چهار یادمان رفت.
مگر آن بچههای نازنین یادمان رفتند.
مگر خانههای ویلاییتان
مگر درمانهای لاکچریتان
ما به روی خودمان نمیآوردیم
اما یک بار بغضمان میترکد
یک روز همه را یادتان میآوریم
تا ببینید
ما خیلی چیزها یادمان است
ما همه چیز یادمان است
از دروغهایی که گفتید
از خندههای پشت پردهتان
از دیدنها و شنیدنهایتان
وقتی در دلتان گفتید میگوییم نمیدانستیم!
وقتی کارشناسان خون دل خوردند
نگاه نکردید
وقتی کاردانها خانهنشین شدند
خیالی نکردید
وقتی دلسوزها متهم شدند دشمنند
کاری نکردید
وقتی خطی کشیدید گفتید شما بیبصیرت، فتنهگر، خس و خاشاک…
و ما خوب.
گفتید یادشان میرود!
چرا یادمان برود
بخواهیم هم یادمان نمیرود.
وعده ارزانی دادید
وعده سفرههای با برکت
وعده قطع دست دزدان
نیامده نان بسیاری را بریدید
مجوز افزایش قیمتهای صد در صدی دادید.
و نیروهایتان را چیدید مبادا کسی اعتراض کند
مبادا کسی بگوید گرسنهام
مبادا جوانی بگوید از زندگی خسته شدم
ما یادمان نمیرود
ما حافظهمان خیلی خوب است.
ما یادمان هست سالها پیش چه وعدهها دادید
و چطور زدید زیرش
گفتید استقلال و آزادی
و زدید زیرش
گفتید حکومت علی
و دست معاویه را از پشت بستید
ما یادمان نمیرود
شما صداها را نشنوید
ولی ما یادمان نمیرود…
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱