مادر سهراب
مادرانی که فرزند از دست دادند و نگران جوانهای دیگرند؛ خرداد ۸۸ بهروایت پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی در سالگرد شهادت فرزندش از خاطرات ۱۳ سال پیش خود و کشته شدن سهراب سخن گفت. فهیمی با بیان اینکه روز ۲۵ خرداد برای من بسیار عزیز، محترم و بزرگ است، گفت: «هر کدام از ما خاطراتی ویژه از این روز داریم، اما فکر کنم خاطره من، بهدلیل اتفاقی که برای سهراب و بچههای دیگر افتاد، متفاوت باشد.»…
او با تبریک سالگرد ۲۵ خرداد به تمامی مردم ایران و هواداران جنبش، راهپیمایی ۲۵ خرداد را اتفاقی بزرگ توصیف کرد و گفت: «شرکت میلیونی و خودجوش مردم نشان داد که جامعه وارد رشد و بلوغ سیاسی شده است.» فهیمی افزود: «اگر مردم خیانتی را که به رایشان شده بود را بیاهمیت میشمردند و توجهی نمیکردند، مطمئنا راهی برای مردم باز نمیشد و اعتراضات مدنی سالهای بعد نیز اتفاق نمی افتاد. جنبش سبز با راهپیمایی ۲۵ خرداد باعث شد که مردم وارد فاز اعتراضات مدنی شوند.»
فهیمی افزود: «به نظر من مردم معترض روز ۲۵ خرداد توانستند به حاکمیت بفهمانند که میداند امور را نه از طریق حق و عدالت بلکه با استفاده از زور و قدرت به مردم تحمیل میکند.» مادر سهراب اعرابی گفت: «من شاهد بودم، خیلی چیزها را به چشم خودم دیدم، ما روز ۲۲ خرداد که رایگیری شد در تهران نبودیم، رباط کریم بودیم و چهلم مادر شوهرم بود اکثر فامیل آنجا جمع بودند، برای رای دادن به جایی نزدیک منزل پدری در رباط کریم رفتیم. اکثر مردم آنجا به مهندس موسوی رای دادند، اما بسیاری میگفتند که صندوقها ناظر نداشت و جو خوبی سر صندوقها نبود. من صبح زود رفتم و رای دادم اما سهراب فرزند کوچک من تا عصر ایستاد منتظر بود دوستانش از قزوین بیایند و با آنها رای دهد. وقی آمد حالش خوب نبود میگفت، جایی که رفتیم و رای دادیم حالت خاصی داشت.»
او ادامه داد: «شب انتخابات تمام شد، اما ما شب تا صبح هیچ کدام نتوانستیم بخوابیم، برای اینکه همه نگران بودیم، بخصوص سهراب، پریشان و ناراحت بود، اصلا نمیتوانست بخوابد، میرفت خانه آن مادربزرگش و باز میآمد خانه مادر من. میگفت مامان میدانی چه خبر است؟ من میگفتم مامان صبر کن هنوز مانده، میگفت نه یک اتفاقاتی دارد میافتد یک کارهایی میکنند، احمدینژاد رای نداشت، حالا چطور شده که رایهای او هر لحظه بالا میرود. صبح بود که نتیجه را اعلام کردند و تقلب و کودتا کردند، رایها را ریختند به حساب آقای احمدینژادی که ما را خس وخاشاک میدانست.»
فهیمی گفت: «فردای آنروز به تهران آمدیم، سهراب لب به ناهار نزد، گفت من اصلا اشتها ندارم، همین الان میخواهم بروم سمت ولیعصر، من نمیگذاشتم بچهها تنها بروند همیشه خودم پشتشان بودم، گفتم بلندشو با هم بریم. رفتیم سمت ولیعصر دیدیم که وضع خیلی خراب است، یعنی ولیعصر کاملا در دست لباس شخصیها، نیروهای انتظامی و امنیتی بود. مردم همچنان جمع میشدند شعار میدادند.»
او افزود: «من آن روز هم سهراب را گم کردم، البته دیدم که با یک پسر طرفدار احمدینژاد گفتگو میکرد. روز ۲۳ خرداد دیدم که خیلی به مردم حمله شد، به خود من حمله کردند. غروب که بچهها به خانه آمدند حالشان خیلی خراب بود. همان روز اتفاقا عکسی از سهراب در سایت قلم، درآمدهبود. سهراب گفت مواظبم باشید بلایی سر من نیاورند.»
مادر سهراب اعرابی گفت: «بعدازآن بچهها میگفتند آقای مهندس بگویند یا نه، ما بیرون میرویم و اعتراض میکنیم. من این حرف را از دهان خیلی از جوانها میشنیدم که میگفتند که آقای مهندس منتخب ما بوده، ما به او رای دادیم و اجازه نمیدهیم رای ما را بخورند و تقلب کنند، کودتا کنند.»
خانم فهیمی در مورد روز ۲۵ خرداد گفت: «آن روز من واقعا ترس داشتم بیرودربایستی فکر میکردم که نکند بزنند، ملت بکشند، جوانهایمان را بکشند. اما ما راهی را انتخاب کرده بودیم که باید ایستادگی میکردیم. اینجا دیگر حق و ناحق مطرح بود. من و سهراب و دو برادرش با هم سمت خیابان آزادی رفتیم. آنجا دیدم آدمها اولا به عنوان اعتراض اکثرا لباسهای مشکی پوشیده بودند و نماد سبز داشتند، سهراب من هم لباس مشکی پوشیده و دستبند سبز دستش بود. جمعیت همینطور زیاد میشد. اصلا برای من باورکردنی نبود، فکر نمیکردم اینقدر جمعیت بیاید. ۲۵ خرداد واقعا روز باشکوهی برای مردم ایران بود. ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که من بعد از ده دقیقه سهراب و یکی دیگر پسرانم را گم کردم. تلفنها هم که قطع شده بود و نمیتوانستیم تماس بگیریم، جلوی مسجدی که سر خیابان شادمان است آقای مهندس را دیدم که سخنرانی میکرد. جمعیت آنقدر زیاد بود که احساس خفگی کردم.»
او افزود: «خیلیها سکوت کرده بودند بعضی هم علیه کودتا و احمدینژاد شعار میدادند، تا اینکه صدای تیر آمد. بعضی گفتند مشقی است، نگران نباشید. اما من به چشم خودم موتور سوارهایی دیدم که میخواستند مردم را به آن سمت بکشانند. من نگران پسرهایم بودم و به سمت آن پایگاه بسیج دویدم. وقتی رسیدم عدهای را دیدم که میگفتند ما میخواهیم اینجا را آتش بزنیم اینجا مال این بسیجیان است، اما مردم مخصوصا خانمها گفتند نه ما اجازه نمیدهیم، اصلا حق ندارید و بالاخره منتفی شد.»
مادر سهراب اعرابی ادامه داد: «از بالای پایگاه بسیج تیراندازی میکردند من دیدم که چند زخمی آوردند و با آمبولانس بردند یکی از زخمیها همین خانم سرور برومند بود. ناگهان نزدیک صد موتور سوار لباس شخصی آمدند و رفتند به سمت همان جایی که تیراندازی بود یعنی دقیقا معلوم بود برنامهریزی شده که آنجا تنشی ایجاد کنند که بتوانند چند نفری را بکشند و قربانی کنند تا مردم فردا بیرون نیایند و اعتراضات ادامه پیدا نکند. متاسفانه من نمیدانستم که بچه من هم آنجاست.»
اول تیر ۱۴۰۱