خشونت خانگی، دعوای زن و شوهر؟
معمولا دعوای میان زن و شوهر را امری گذرا میدانند و جدی نمیگیرند در حالیکه خشونت خانگی چیزی بیش از جروبحث زن و شوهر است. در خشونت خانگی به چهار نوع خشونت جدی توجه میشود. خشونت جسمی (کتک زدن، ضربهزدن، ایجاد آسیب فیزیکی) ، خشونت جنسی (اجبار به رابطه جنسی، رابطه جنسی نامعمول و دردناک)، خشونت کلامی/ روانی (پرخاشگری) و خشونت مالی (ممانعت از داشتن شغل و درآمد، کنترل شدید مالی) است. ../
دکتر فاطمه موسوی ویایه-عضو گروه مطالعات زنان_ تیرماه ۱۴۰۱
خشونت خانگی به معنی رفتار خشونتآمیز و سلطهگرانه یک عضو خانواده علیه عضو یا اعضای دیگر همان خانواده است و خشونت زن و شوهر یا شرکای جنسی نسبت به یکدیگر، بزرگسالان نسبت به کودکان و سالمندان خانواده را شامل میشود. به رغم تفاوتهای فرهنگی، دینی، اقتصادی و اجتماعی بین ملتها و فرهنگها، خشونت خانگی، در تمام جوامع و فرهنگهای جهان کم و بیش قابل مشاهده است. در این بین خشونت نسبت به کودکان بیشترین فراوانی را دارد و در رتبه دوم خشونت شوهر نسبت به زن بیشتر رخ میدهند.
معمولا دعوای میان زن و شوهر را امری گذرا میدانند و جدی نمیگیرند در حالیکه خشونت خانگی چیزی بیش از جروبحث زن و شوهر است. در خشونت خانگی به چهار نوع خشونت جدی توجه میشود. خشونت جسمی (کتک زدن، ضربهزدن، ایجاد آسیب فیزیکی) ، خشونت جنسی (اجبار به رابطه جنسی، رابطه جنسی نامعمول و دردناک)، خشونت کلامی/ روانی (پرخاشگری) و خشونت مالی (ممانعت از داشتن شغل و درآمد، کنترل شدید مالی) است.
همه ابعاد خشونت خانگی علیه همسر را باید به عنوان تمهیداتی برای اعمال سلطه در نظر گرفت. بیشتر مواقع خشونت خانگی یک چرخه از چهار مرحله « تنش، بحران، توجیه و ماه عسل» است که با تکرار چرخه، شدت خشونت در مرحله بحران نیز افزایش پیدا میکند. قربانی که عزت نفس و اراده خود را از دست داده است به سختی میتواند از وابستگی مالی، عاطفی و جنسی به همسر آزارگر رها شود و زندگی جدیدی بسازد.
در زمینه خشونت خانگی چندین نظریه جامعهشناختی مطرح شده است که بیشتر برای تبیین خشونت مردان علیه زنان به کار میروند: کالینز نگرش سنتی پدرسالاری مبتنی بر مالکیت و کنترل مردان بر زنان همراه با یادگیری اجتماعی و انتقال بین نسلی در فقدان نظارت اجتماعی را عامل خشونت خانگی میداند. نظریه منابع ویلیام گود نشان میدهد که افرادی که به منابع مهم خانواده دسترسی دارند، با اقتدار بالا و افرادی که به این منابع دسترسی ندارند با خشونت فیزیکی، سعی در همسو کردن نظر اعضای خانواده با نظر و امیال خود دارند. نظریه ناکامی- پرخاشگری نیز به افزایش تعارضات و خشونتهای خانوادگی در هنگام فشارهای اقتصادی اشاره میکند.
مردان بنا بر هنجارهای فرهنگی مردسالارانه به راحتی به خشونت متوسل میشوند اما زنان نیز توانایی خشونت یا بدرفتاری را دارند. البته نتیجه چند تحقیق نشان می دهد که الگوی خشونت در زنان و مردان متفاوت است. مردان بیش از زنان به خشونت فیزیکی و اجبار جنسی متوسل میشوند و زن را در مضیقه مالی میگذارند. عمده زنان از خشونتهای کلامی و روانی چون قهر کردن، محرومیت مردان از همبستری، فحاشی و تحقیر کردن مردان در برابر دیگران استفاده میکنند.
این توافق عمومی میان محققان وجود دارد که خشونت مردان فراوانتر و جدیتری است. خشونتهای مردانه نسبت به خشونت زنان آسیب روحی و جسمی بیشتری را تحمیل میکند و بیشتر احتمال دارد که زنان توسط شرکای جنسی مرد یا همسرشان کشته شوند. موارد شوهرکشی کمتر است و معمولا توسط مرد دیگری و با مباشرت زن انجام میشود و معمولا در شرایطی است که شوهر حاضر به طلاق دادن زن نیست رخ میدهند. به عنوان نکته آخر باید در نظر داشت که مردان تحت خشونت نسبت به زنان تحت خشونت منابع و قدرت بیشتری دارند تا از رابطه خشونتآمیز خارج شوند.
در نهایت نباید مساله خشونت خانگی را دستکم گرفت و آن را به نزاع عادی زن و شوهر کاست. خشونت خانگی به معنای ناامن بودن خانه است و اثرات پایداری بر عزت نفس و سلامت روان قربانی خشونت و فرزندان خانواده دارد. آسیبهایی چون فرار نوجوانان از خانه، قتل و ضرب و جرح، افسردگی، ازدواجّهای ناپایدار نسل بعد و … از پیامدهای خشونت خانگی است که در نسل بعد نیز بازتولید میشود./ برگرفته از تلکرام اندیشه
۶ تیر ۱۴۰۱