حالا تو بگو در افغانستان زنان و دختران اجازۀ تحصیل ندارند، میگویند: به درک!
مبارک است. داریم بیش از دو میلیون نفر را – پیر و جوان، زن و مرد، کودک و بزرگسال، سالم و بیمار – از کشور بیرون میاندازیم و میفرستیم افغانستان. چه کسانی؟ مهم نیست چه کسانی. هرکس که شناسنامۀ ایرانی نداشته باشد. میخواهد اینجا به دنیا آمده باشد، اینجا کار کرده باشد، خودش را داوطلبانه به نهادهای دولتی معرفی کرده باشد، ثبت شده باشد، برگۀ هویتی داشته باشد. فرقی نمیکند. هر کسی. همه را بیرون میریزیم. اضافات کشور..(عکس از آرشیو)…/
***
سجاد هاشمی نژاد(١)
«مهمان»ها. مهمان…مهمانهای پرزحمت. زحمت. زحمت. زحمت. زحمت را چهکسی میکشد؟ هان؟ آنکه آجرها را زیر آفتاب سوزان روی هم میگذارد؟ آنکه در گرمای سگپز تابستان شیراز بدون تجهیزات تا طبقۀ دوم و سوم و چهارم و پنجم و دهم ساختمان نیمهکاره میرود که مصالح خانههای بنده و شما را برایمان حمل کند؟ آنکه در خانههای ما میآید و حیاط و ظرف و مستراحمان را میشوید و چندرغاز پول با منت میگیرد و متلک هم میشنود؟ راستی که مهمانهای پرزحمتی هستند. بودند؟ هستند؟ مُردند؟ هستند؟ رفتند؟رفتند افغانستان. یا هر جای دیگر. چه فرقی میکند.
حالا تو بگو در افغانستان زنان و دختران نوجوان اجازۀ تحصیل ندارند. اجازۀ تردد ندارند. بگو آنجا بیمارستان نیست. بیماران درمانپذیر خیلی ساده میمیرند. بگو مدرسه نیست. جاده نیست. خانه نیست. بگو «آهای. ما در افغانستان حتی یک نفر را هم نمیشناسیم». به درک. بروید! بروند. بروند. بروند. گرچه آتش ببارد.گرچه آتش ببارد بر دل و جانمان، حسش نمیکنیم.
خود بیهمهچیزمان یا برای خودمان یا برای بچهمان یا رفیقمان یا هر کس و ناکس دیگری پی پناهندگی و گرینکارت و اقامت و «سیتیزنشیپ» و کوفت و زهرمار هستیم و بابتش استرس میگیریم و دریافتش را به هم تبریک میگوییم و برای هم میخندیم و گریه میکنیم.
اما آنها… مگر آنها هم آدمند؟ اما آنها… کدام آنها؟ به جا نمیآورم. گرچه آتش ببارد بر دل و جانمان.دل و جانمان. دل و جانمان تنگ. دل و جانمان تنها. دل و جانمان سرد. دل و جانمان سیاه.ما را ببخشایید که چنین بودیم: سرد و تنها و تنگدل. ببخشایید…نه….
١-معلم بوشهری و زندانی سیاسی سابق
کانون زنان ایرانی
۶ خرداد ۱۴۰۴