۳۲ مین سال شهادت فاطمه مدرسی، فاتح شکنجهگاه بند ۳۰۰۰ اوین در سالهای سیاه ۶۰
در جست و جوی تو
همواره و هنوز
این خارزار تفتهی ویران را، میکاوم
خورشید من، کجایی؟
به مناسبت ۳۲ مین سالگرد شهادت فاطمه مدرسی تهرانی– او تنها زن چپی بود که در سال ۱۳۶۸ با «حکم ویژه» خمینی در زندان اوین اعدام شد. دژخیمان رژیم زمانی سیمین را برای اعدام فراخواندند که سبزههای هفت سینی که او با دستان هنرمندش و به کمک دیگر زنان زندانی سیاسی چیده بود، هنوز طراوت و تازگی داشت . او به جرم پافشاری بر باورهایش و اندیشه هایش به چوخه اعدام سپرده شد…/
*****
گیرم هزار همچو تو را ناپدید کرد
دستان خونفشان پلیدان نابکار
گیرم هزارها چو تو بر دار برکشید
اندیشه تو نیز تواند کشد به دار؟
( شعر نوشته شده در کاردستی گلدوزی که سیمین از زندان فرستاد)
ششم فروردین ماه ۳۲ سال از تیرباران فاطمه مدرسی (سیمین فردین) میگذرد. سیمین، متولد سال ۱۳۲۷، فوق لیسانس در رشته حسابداری و شاغل در شرکت نفت بود. او که در یورش دوم رژیم جمهوری اسلامی به حزب توده ایران در سال ۱۳۶۲ به همراه دختر کوچکش نازلی –که آن زمان فقط یک و نیم سال سن داشت- دستگیر و به شکنجهگاههای رژیم ولایت فقیهی برده شد. او پیش از انقلاب ۱۳۵۷ از کادرهای برجسته سازمان مخفی نوید بود و پس از انقلاب ۱۳۵۷ در تشکیلات غیرعلنی حزب یکی از اعضا رهبری کمیته تهران و عضو مشاور کمیتهٴ مرکزی حزب تودهٴ ایران، بود.
در سال های سیاه ۶۰ در بند ۳۰۰۰ اوین شکنجهگران از هیچ تلاشی برای شکستن روحیهٴ مقاوم سیمین خودداری نکردند تا مگر او را از راهی که برگزیده بود باز دارند. بعدها یکی از همبندان سیمین* آن روزهای سیاه شکنجه را از قول سیمین چنین ترسیم میکند:
«پاهام تا زانو خونی بود. خون حتی از لای پانسمان پام بیرون زده بود. نازلی با دیدن پاهای خونینم وحشت زده به من چسبید. آن موقع یه چادر سفید سرم بود و میلنگیدم و نازلی رو این ور اون ور به دندون میکشیدم. توالتهای بند «سه هزار» با سلول فاصله زیادی داشت. هر دفعه میخواستم برم اونجا، باید با اون پاهای آش و لاش، بچه وحشتزده را با خود میکشیدم. با همه درد و نگرانی میکوشیدم دنیای نازلی را با شادی بیامیزم. هر بار که مرا برای بازجویی میبردند، مدام این دغدعه را داشتم، نازلی چه میشه؟»…
فاطمه مدرسی تهرانی، تنها زن چپی بود که در سال ۱۳۶۸ با “حکم ویژه” خمینی در زندان اوین اعدام شد. دژخیمان رژیم زمانی سیمین را برای اعدام فراخواندند که سبزههای هفت سینی که او با دستان هنرمندش و به کمک دیگر زنان زندانی سیاسی چیده بود، هنوز طراوت و تازگی داشت. آن سال زندانیان با اینکه در عزای اعدام بهترین رفقا و یارانشان سوگوار و غمگین بودند اما با این حال نوروز را همچنان گرامی داشتند…
*(نقل قول از عفت ماهباز)
فاطمه مدرسی به جرم پافشاری بر باورهایش و اندیشه هایش به چوخه اعدام سپرده شد. یاد عزیزش مانا و گرامی باد!
خورشید من
من
خورشید کوچکى را
گم کرده ام…
در این دریغ زار،
این خارزار تلخ تماشایی.
□
آرامگاه بیسنگ،
آرامگاه بیگور،
آرامگاه گم شده در خاک، بینشان؛
آرامگاه ناآرام،
آرامگاه پنهان
در مرز ناپدیدی و، پیدایی.
□
در خوابهای سوگسرشتم،
همواره، تیغههای مصیبتبار بولدوزرها
اندام دلپذیر تو را
همراه شاخههای گل یاس زرد،
و دستههای خشک گل سرخ
و رشتههای رنگی روبان،
و ظرفهای تشنهی آب و گلاب و عطر،
و سنگریزه های رنگین،
با خاک های تازه می آمیزند؛
با خاک های تیره ی تنهایی.
□
آنان، تو را
در خاک نیز، حتی
راحت نمی گذارند
آنان نمی گذارند
حتی
یک دم درون خاک بیاسایی.
□
آیا تو را که برد به کشتنگاه؟
چشم تو را که بست؟
در ذهن تو چه بود در آن هنگام؟
و در کجا به خاک سپردندت،
ای آیت عزیز رهایی؟
□
من بی تو، دلپذیرترینم!
سیاره ای غریب و نابینایم؛
بی آفتاب و بی شب و روز،
سیاره ای که میگردد
بر خط این مدار نومید
به سوی کهکشان بی سویی،
به سوی هیچ.
به سوی مرزهای ناپیدایی.
□
در جست و جوی تو
همواره و هنوز
این خارزار تفته ی ویران را، می کاوم.
خورشید من، کجایی؟
□
می بینمت،
می بینمت هنوز و نمی بینم.
می جویمت،
می جویمت هنوز و نمی یابم.
و ای شگفت،
بینایی اَست این، یا نابینایی؟
□
خورشیدوارِ آمیخته با خاک!
در انتظار تو
بر پهنه ی شکسته ی این خارزار ویران
چندان درنگ خواهم کرد
باشد که روزگاری
بر پله های روشن رنگین کمان،
از خاوران، برآیی.
شعر از : نیاز یعقوبشاهی همسر زنده یاد فاطمه مدرسی
۶ فروردین ۱۴۰۰