زن جهان سومی زیر نگاههای غربی
موهانتی فمینیست هندی و نظریهپرداز فمینیسم جهان سوم معتقد است که فمینیسم غربی غالبا تجارب خاص گروههای قومی را که خارج از چشمانداز فرهنگ غربی قرار دارند نادیده میگیرد و زن جهان سومی را زنانی منفعل، لال و بدون اندیشه به تصویر میکشند، زنانی که باید پیرو و مطیع کنشها و نظریات فمینیسم غربی باشند و این غرب است که شرق را تعریف و معرفی میکند…
***
کانون زنان ایرانی؛ مرضیه بهرامی برومند:
چاندرا تالپاد موهانتی[۱] فمینیست هندی، از مشهورترین نظریهپردازان فمینیسم جهان سوم است که در حوزه مطالعات پسا استعماری و فمینیسم بدون مرز شناخته شده است. او پس از انتشار مقاله تاثیرگذارش به نام «زیر نگاههای غربی[۲]» در سال ۱۹۸۴ به شهرت رسید.
موهانتی در این مقاله استدلال میکند که در چارچوب نسبی فرهنگ، ساختار دوگانه فمینیسم «غربی» و «زنان جهان سومی» در تقابل با هم تعریف میشوند. او در مقابل این موضوع، بیان میکند که پژوهشگران باید از نگرشهای واقعگرایانه پساپوزیتیویستی در مورد تجربه، فرهنگ و هویت استفاده کنند تا به جای قطبیسازی بتوانند ارتباط ایجاد کنند. نویسندگان فمینیسم سفید و لیبرال غربی، تاریخ و فرهنگ خود را به مثابه هنجار و اصل موضوع معرفی میکنند و تاریخ و فرهنگ طبقه فرودست و کارگر و جهان سوم را به عنوان یک «دیگری» صورتبندی میکنند. نگرانی موهانتی از این نوع فمینیسم غربی این است که آنها صدای بلندتری برای بیان مشکلات خود دارند و صدای بلند آنها و سرمایه و قدرتی که در دست آنهاست باعث میشود صدای زنانی که به عنوان جهان سوم و دیگری تعریف میشوند شنیده نشود و اگر صدای آنها هم شنیده شود در جهت منافع فمینیسم غربی خواهد بود.
فمینیسم غربی غالبا تجارب خاص گروههای قومی را که خارج از چشمانداز فرهنگ غربی قرار دارند نادیده میگیرد و زن جهان سومی را زنانی منفعل، لال و بدون اندیشه به تصویر میکشند، زنانی که باید پیرو و مطیع کنشها و نظریات فمینیسم غربی باشند و این غرب است که شرق را تعریف و معرفی میکند.
تا کنون واقعیت زندگی زنان جهان سومی از طریق واکاوی تحلیلگران، بازنمایی خاطرات غربیها و سفرنامهنویسان خارجی درک و فهم و نوشته شده است. در واقع، هویت زن جهان سوم از نگاه «غرب» بازنمایی میشود. از نگاه آنها، زنان جوامع سنتی و خاورمیانه زنانی هستند که از جهل و بیسوادی گرایش به انفعال و در مواقعی سحر و جادو دارند و باید به زنان خاورمیانه و مسلمان آموزش استقلال فکری داد تا مثل یک زن طبقه متوسط غربی بر بدن و سکسوالیته خود کنترل و مدیریت داشته باشد.
این نگاه گفتمانی غالب به زن خاورمیانه و جهان سوم است که به طور مداوم برتری را از آنِ فمینیسم غربی خواهد کرد. هویت و کیستی و چیستیِ زن جهان سوم در نظام معنایی غرب در متفاوت بودنش با آن «دیگری» تعریف میشود. به تعبیر دیگر از منظر فمینیسم غربی، ما استقلال و موجودیتی در زن جهان سوم نمیبینیم چون آن را میشناسیم، از این رو، استقلال زن جهان سوم منوط به نظام معنایی گفتمان غرب و شناخت آنها از زن شرقی و زن مسلمان خاورمیانه دارد.
بازنماییهای مختلف و متعدد از زن جهان سوم و شرقی به عنوان سوژۀ عکسها و نقاشیها و روزنوشتهای بازمانده از خبرنگاران، نویسندگان و سفرنامهنویسان، نشاندهندۀ چگونگی استفاده از کلیشهسازی از جنسیت زن جهان سوم در جهت تداوم نظام قدرت و دانش گفتمان غرب، این پرسش اساسی را مطرح میکند که در پرتو نگاه گفتمانِ غالب فمینیسم سفید و غربی، کدام زنان در سایه آن نورِ تابیده، امکان این را نیافتند تا دیده شوند؟ و کدام نظام گفتمانی به بازتولید مفهوم زنانگی در نظریه فمینیسم سفید و لیبرال غربی، منزلت ابژهگی میدهد و در نتیجه آن را آشکار، نامپذیر و توصیفپذیر میکند؟ کدام زنها در سایه میمانند و از یادها میروند؟ قبل از هر چیزی باید ببینیم در گفتمانی که زن جهان سوم و خاورمیانه را بازنمایی میکند، کدام زنان غایب هستند و حضور ندارند یا در مورد آنها صحبت نمیشود؟ برای دستیابی به این امر، باید بافت زمینهای و نیروهای اجتماعی و سیاسی که به عنوان گفتمان فمینیسم غربی شناخته میشوند و سایر گفتمانها را به عنوان گفتمانهای پست و قابل ترحم بازنمایی میکنند مورد تحلیل قرار داد.
در نگاه فوکو، این قدرت/دانش است که واقعیتها را تولید میکند، و تعیین میکند که «در نظام گفتمانی چه سوژهها و ابژههایی نشان داده شده و چه مواردی به غیاب رانده میشوند». نقطۀ عطف مباحث فوکو، در همین مفهوم طرد و غیاب نهفته است که برتری دادن گفتمان غالب از طریق پیوند خوردن آنها با روابط قدرت و ترجیح آن گفتمان صورت میپذیرد. فوکو از رهگذر تبارشناسی، در جستجوی آن بود که چگونه انسان غربی حول مرکزیت «خود» به تولید و توسعه دانش میپردازد، و به این نتیجه رسید که آنچه در بستر علوم انسانی درباره «خود» ساخته و پرداخته شده در یک رابطه «دیگرسازی» محض بوده است. همینگرایش است که به سوژههایی مانند؛ دیوانه، زن هیستریک، زن جهان سومی و زن شرقی و غربی و … در گفتمان شکل میدهد و این شکلگیری به وسیلۀ روشهای برساخت قدرت در طول تاریخ در نظامهای دانایی مختلف، شیوههای اندیشیدن و رفتار و کردار و معیار صدق و کذب سوژه را مشخص میکند.
در نظریه پسا-استعماری که از اندیشه فوکو سود برده، تحمیل قدرت در گفتمانهای نژادی، قومی و ملی از طریق تجاوز و خشونت نیست، بلکه از طریق بازنمایی و برجستهسازی و تولید دانش و اطلاعات مورد چالش قرار گرفته و پیوسته نیاز دارد تا در برابر مقاومتها از خود دفاع کند. این نوع قدرتِ دوگانهسازی و حذف و طرد «دیگری» در تمام روابط اجتماعی پراکنده شده است و نباید آن را به صور مرکزی اقتصادی و تعیّنهای ناشی از آن یا به نظام حقوقی و قضایی فروکاست، بلکه قدرت در نیروهای تولید کنندۀ آن پنهان شده است.
سعید در کتاب «شرقشناسی» به نقد سفرنامهها میپردازد و نشان میدهد که محققان شرقشناس، نقاشان و سفرنامهنویسان چگونه عربها و مسلمانان را در آثار خود به موجوداتی نامعقول، ایستا، سنتی و «زنمآب» تنزل میدادند تا تصویر خود را به عنوان اروپاییِ معقول، پویا، مدرن و «مردانه» تثبیت کنند؛ بدینسان مبنای شرقشناسی غربیان را نظامی از تقابلهای دوتایی تشکیل میداد. سعید تبیین میکند که تلاش غرب با رویکرد فوکویی، در صدد ایجاد یک گفتمان مبتنی بر دانش است که از طریق روابط قدرت، سعی دارد در راستای اهداف خود عمل کند.
در مطالعات پسا_استعماری، تمرکز بر روی معرفی صداها و افرادی است که به هر طریقی به حاشیه رانده شدهاند. مهمترین فصل مشترک فمنیسم و پسا_استعمارگرایی، تلقی زن و شرق به مثابه دیگری و حاشیه است. گایاتری اسپیواک، نظریهپرداز هندی در مطالعات پسا_ استعماریِ خود موضعگیری ویژهای نسبت به مساله جنسیت دارد. وی با پرداختن به زنان ممالک مستعمره، بر این باور است که آنها همواره نادیده گرفته شدهاند و صدایشان به جایی نرسیده است. اسپیواک در مقالهای تحت عنوان «آیا فرودست امکان صحبت دارد؟» به مسالۀ زنان در جامعۀ مستعمره میپردازد و سلطۀ نظامهای غربی را حاصل تفکر مردسالاری بر پیکره و روح زنان میداند.
گروههای اجتماعی زیردست و متعلق به طبقه فروتر، ابژه هژمونی و سلطه طبقات حاکم هستند. این طبقات که زنان جلوه بارزی در میان آنان دارند، از سوی قدرت به حاشیه رانده میشوند. به باور اسپیواک، فرودست نمیتواند سخن بگوید و به خود مشروعیت ببخشد، به جای او این روشنفکر است که باید سخن بگوید. نویسندگان و روشنفکران سرزمینهای مستعمره یا تحت نفوذ، با پسزدن فرآیند آمیزش سنتها و فرهنگ بومی با عناصر غربی و مقابله با ریشه دواندن زبان استعمارگر در مناطق سرزمینی خود، زبان و فرهنگ بومی و قومی را به مثابه ابزاری برای مبارزه و مقاومت در برابر قدرت خارجی و بیگانه معرفی میکردند.
موهانتی جنگ علیه جهانی شدن سرمایهداری را مهمترین مسئله در شرایط فعلی عنوان میکند و به ظهور انواعی از بنیادگرایی مذهبی با مردسالاری شدید و عمدتاً نژادپرستانه ارتدوکسی به عنوان یکی از چندین تغییر سیاسی به سمت جناح راست اشاره کرد، که چالشهای بسیاری را برای فمینیسم به دنبال داشت و مستلزم یک حرکت واقعا فراملی بود. در بطن این نگاه انتقادی، موهانتی بیان میدارد فمینیسم غربی تصویری واحد از مجموع زنان جهان سوم ارائه میدهد و اعتقاد دارد که دست کم آنان باید به زندگیهای متفاوت زنان، و تاریخ و فرهنگ هر قوم و ملت و سرزمین در جهان سوم اهمیت بدهند و در مورد زیست متفاوت این زنان دست به تحقیق و تحلیل بزنند. موهانتی به تفاوت جهان سومی اشاره میکند و با هر گونه یکسان انگاشتن مشکلات، فرهنگ ها و زندگیهای متفاوت زنان در جهان سوم مخالفت میکند.
موهانتی در بخشی از مقاله ی خود مثالی در مورد روش بررسی وضعیت زنان جهان سوم میآورد: تحلیلگران و فمینیسم غربی معتقدند شمار زیادی از زنان در جهان سوم که «حجاب دارند» این امر را حاکی از تفکیک و کنترل جنسی بر زنان است. از نگاه فمینیسم غربی زنان جهان سوم زنانی قربانی هستند که گرفتار پرده و حجاب، ختنه، خودفروشی اجباری، تعدد زوجات و … هستند. به زعم موهانتی این تحلیل ها بجای بررسی مسائل ساختاری و اهمیت زمینهای و ایدئولوژیک، بر نقش کنترلی آن بر زنان تاکید میکنند.
موهانتی میگوید اگرچه ممکن است مثلا شباهت های ظاهری میان پوشش زنان عربستان صعودی و زنان ایرانی وجود داشته باشد، اما معنای واقعی آن در بافت فرهنگی و ایدئولوژیکی جامعه بدست میآید. به عنوان مثال زنان ایرانی طبقه ی متوسط برای نشان دادن اتحاد خود با خواهرانشان در طبقه کارگر در طی انقلاب ۱۹۷۹ حجاب کردند در حالیکه در ایران معاصر حجاب به عنوان قانونی اسلامی اجباری شده است. حتی در خود ایران هم مسئله حجاب در دو بافت تاریخی معانی انضمامی متفاوتی دارد؛ – در ایران دوران شاه و استعمار فرهنگی غربی در مورد اول و سپس در اسلامی شدن ایران در مورد دوم- در مورد اول حجاب یک اقدام اعتراض آمیز و انقلابی برای بخشی از زنان طبقه ی متوسط بود و در مورد دوم فرمان اجباری حجاب. موهانتی میگوید مفاهیمی مانند بازتولید، تقسیم کار جنسی، خانواده، ازدواج، پدرسالاری و مانند آن اغلب بدون توجه به بافت تاریخی و فرهنگی شان مورد استفاده فمینیست های غربی قرار میگیرند.
در سال ۲۰۰۷، نویسنده آمریکایی، رابرت اسپنسر، بنیانگذاران نئومحافظهکار و گروههایی که تحت عنوان «اسلامیسازی آمریکا را متوقف کنید» و «اقدام برای دفاع از آزادی آمریکا» فعالیت میکردند، به طور جدی به چالش کشید و به فمینیستهایی که ختنه زنان را به دلیل داشتن فرهنگهای متفاوت و ترس از اتهام به نژادپرستی محکوم میکردند، حمله کرد. در نظرات او در نوشتهاش که در وبلاگ «دیدهبان جهاد»[۳]، تحت عنوان «محرومیت فرهنگی» (اسپنسر،۲۰۰۷)، ارائه داد؛ غربیهایی که با توصیفات تکان دهنده و تجربه دردناک ختنه زنان، نژادپرستی مسلمانان را هدف قرار میدادند، او آنها (محافظهکاران) را دیوانههای سادیستی نامید و فمینیستهای غربی را تحت عنوان «فارغ التحصیلان بدردنخور دانشگاههای عضو آیوی[۴] توصیف کرد که آنها را از نظر احساسی بیش از حد ضعیف و از نظر روانی بیش از حد احمق میپندارد که بخواهند در دنیای ۵-۹ کار کنند[۵]».
زمینههای مشابهی را میتوان در متن یک مقاله مشاهده کرد که توسط سانی هاندل[۶] در نشریه جناح چپ، به نام سیاستمدار نو[۷]، در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این مقاله با عنوان «چپ نمیتواند در برابر «قتلهای ناموسی» سکوت کند» استدلال میکند که قتلهای ناموسی بخش از فرهنگهای آسیایی و سایر فرهنگها هستند، و افراد به دلیل ترس از متهم شدن به نژادپرستی یا اتهام همکاری با اصول نئوامپریالیسم، در برابر آنها سکوت میکنند. خوانندگان جناح راست که درباره این مقاله نظر دادهاند، صحبتهایی کردند از این قبیل که «مسلمانها» به دلیل ازدواج اجباری با خویشاوندان خود (همچون پسر عمو و دختر عمو) دارای ضریب هوشی پایینی هستند و دین اسلام را یک «فرهنگ کودکانه و به طرز وحشیانهای عقبمانده و زن ستیز» خواندند و گفتهاند چپ چه زمان موضوعات دنیای اسلام را بررسی و با آنها مقابله خواهد کرد مسائلی اعم از؛ جهاد اسلامی، نفرت اسلام از یهود، اسلام جنسیتی، ترور، خشونت و …
این موضعگیری نسبت به اسلام به عنوان دین تهدیدکننده و شدیداً مخالف با ارزشهای غربی، به ویژه در مورد برابری جنسیتی، زمینهساز رسیدگی پارلمان فرانسه به موضوع پوشش برقع در سال ۲۰۰۹ بوده است، که پس از اعلام رئیس جمهور نیکولاس سارکوزی[۸] مبنی بر اینکه چنین افرادی در جمهوری سکولار پذیرفته نیستند، اجرایی شد. دلیل بوباکور[۹]، پیشوای دینی مسجد پاریس، اظهار داشت که برقع در اسلام اجبار نیست و حکمی برآن وجود ندارد اما اعلام شد که پوشیدن آن رفتاری مجرمانه و با مفهوم دولت سکولار فرانسه مغایرت دارد. در آن دوره یک نظرسنجی انجام شد که آرای آن نشان داد ۸۰ درصد از رای دهندگان فرانسوی از این تحریم حمایت کردند که در سال ۲۰۱۰ با حمایت اکثریت پارلمان تصویب شد. در همان سال، اعضای کم نفوذتر پارلمان بلژیکی، لایحه مشابهی را برای منع استفاده از برقع، با اشاره به امنیت عمومی و آزادی زنان، تایید کردند که البته به دلیل تغییر دولت، به قانون تبدیل نشد. تحریمهای جزئی در هلند و اسپانیا به بحث گذاشته شدند و در برخی مناطق ایتالیا به بیانیه تبدیل شدند (بعدها آن را مغایر با قانون اساسی اعلام کردند)، و بحثهای عمومی و سیاسی در مورد این مسئله برای مدتی در کشورهای استرالیا، آلمان، سوئیس و انگلستان داغ بودند، و برخی مدارس انگلستان در سال ۲۰۰۷ پوشش برقع را ممنوع اعلام کردند (BBC News 2007). این ممنوعیت در فرانسه با اعتراضاتی همراه بود و مخالفان استدلال میکردند که این کار نقض آزادیهای مدنی و در نتیجه اسلامهراسی است. سازمان عفو بینالملل[۱۰] نیز این قانون را تحت عنوان نقض آزادی بیان و مذهب، محکوم کرد.
در سال ۲۰۱۰ روی جلد مجله تایم (TIME)، تصویر یک دختر جوان افغانستانی را به نام «عایشه محمدزی»[۱۱] نشان میداد که با شالی بر سر، صورتش آسیبدیده و بینیاش بریده شده بود. دیدن تصویر صورت آسیبدیده او دردناک بود. عایشه یک دختر ۱۸ ساله افغانستانی از ولایت اُروزگان[۱۲] بود. به گزارش مجله تایم؛ عایشه که در سن ۱۲ سالگی ازدواج کرده بود پس از شش سال که مورد سوءاستفادۀ خویشاوندان همسرش قرار میگیرد توانست فرار کند. طالبان برای اینکه دخترهای دیگر عایشه را الگوی خود قرار ندهند گوش و بینی او را بُریدند تا مایه عبرت بقیه شود. با توجه به تصویر دردناک صورت این دختر، سردبیر مجله تایم از تصمیم خودش مبنی بر نشان دادن موقعیت عایشه به عنوان روزنهای از آنچه در کشور افغانستان در حال وقوع است، دفاع کرد و نوشت: «اتفاقات بدی برای آدمها رخ میدهد، و مواجهه و شرح آنها بخشی از وظیفه ماست. من ترجیح میدهم خوانندگان با رفتار خشونتآمیز طالبان با زنانی که توجهی به آنها ندارند روبرو شوند. من ترجیح میدهم مردم واقعیت را بدانند تا ذهنشان درباره آنچه که ایالات متحده و متحدانش در افغانستان باید انجام دهند، آماده سازند».
مجله تایم نه تنها عایشه را به عنوان نمادی از کشوری که زنان را نابود میسازد، بلکه به عنوان نمادی از یک ملت که با جنگ، بنیادگرایی و بُرقع، تخریب و ویران شده است، نشان میدهد. «واقعیت» توسط چهره نابود شده عایشه که مورد خشونت قرار گرفته است درک میشود. این خشونت با خشونت بُرقع علیه بدن زنان یکی است و هر دو تحت الشعاعِ فرهنگ افراطی طالبانیسم است که جامعه جهانی باید زنان را از دست طالبان نجات بدهند.
صورت عایشه نمادی از تهدید مداوم طالبان و مجوزی برای انجام رسالت متدوام آزادی توسط غرب است. بر روی جلد مجله تایم زیر تصویر عایشه نوشته شده است: «اگر ما افغانستان را ترک کنیم چه اتفاقی میافتد؟». این صرفاً یک سوال نیست، بلکه یک بیانیه مشروعیتبخشی است ـ یک کُد اخلاقی عام که نشان میدهد تصویر عایشه، نه به عنوان نمونهای از خشونت خانگی و نه خشونت جنسیتی و نه بنیادگرایی مذهبی بلکه تصویر مذکور از طریق تصور عمیقتری ـ به عنوان ضرورتی برای اقدام به محافظت زنان سرزمین دیگرـ صورتبندی شده است.
در مفهوم خشونت استعماری که این تصویر بیان میدارد؛ باید دانست برای «چه چیزهایی» عایشه نجات داده میشود؟ «فانتزی نجاتبخش غرب» یک تصور را برمیانگیزاند؛ امکان و نا امکانی «غرب» که شرایط معرفتی -آزادی، حقیقت، دانش- را تثبیت و تقویت میکند. بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تمرکز قدرتِ تهاجمی بر گفتمانهای غربی مسلط شد. تعهدی نو به ارزشهای دموکراسی و آزادی، اصطلاحاتی که به باور برخی منحصراً به سنت لیبرال غربی وابسته است. این غرب است که خود را در پیوستگی ایدئولوژیک میفهمد و آنچه را که نیست در فهم خود از عدم آزادی دیگران بازنمایی میکند. این انگاره، تصاویر حجاب و کشف حجاب ایدئولوژی جامعیت غربی را به زن مسلمان پیوند میزند، که مشتاق است آزادی خود را آشکار سازد، و در عین حال این سوال را که آزادی واقعا چیست، خفه میسازد.
در مسیر تمدن غرب، همانطور که اسپیواک بیان میدارد؛ کشف حجاب، به معنای آزادی مطلوبی است که در توسط غرب صورتبندی میشود که هیچکس نیست آن را نخواهد. به عبارت دیگر، تصویر مشخص و معینی جایگزین آنچه آزادی میتواند و باید باشد، میشود. مفهوم آزادی همشکل و یکسان غرب را قادر میسازد تا به زور به جایی که «دیگری» زندگی میکند با وعده آزادی جهانشمول وارد شود و خود را مرکز و کارگزار آن جلوه دهد و سوژگی پیامبرگونه خود را تضمین کند. در ظرفیتهای کشف حجاب ـ یعنی امکان نابودی سنت حجاب، محدودیت و دانش نادیده ـ است که غرب خودش را به عنوان کارگزار و مسئول مبانی هستیشناختیاش برگزیده است که از دل این کارگزاری قطببندی شده؛ جنبشهای ضد مهاجرت، احزاب دست راستی ارتدوکس و نژادپرستانه و مخالفت با فمینیسم بدون مرز زاده میشود.
[۱] Chandra Talpade Mohanty
[۲] Under Western Eyes
[۳] Jihadwatch
[۴] Ivy universities
[۵] دنیایی که شما از ۹ صبح تا ۵ عصر کار میکنید و برنامه ثابتی دارید و هیچگونه انعطاف پذیری یا تغییری در جهان شما وجود ندارد.
[۶]Sunny Hundal
[۷] The New Statesman
[۸] Nicolas Sarkozy
[۹] Dalil Boubakeur
[۱۰] Amnesty International News 2010
[۱۱]. Aisha Mohammadzai
[۱۲] .province of Oruzgan
۱۸ اسفند ۱۴۰۳