امروز:   فروردین ۲۷, ۱۴۰۴    

زنان در زندان اوین؛ همبستگی در برابر سرکوب

همه‌چیز بین زندانیان تقسیم می‌شد: از آب جوشی که در قرنطینه به دستمان می‌رسید تا نوبت شستن دستشویی‌ها. بل هوکس* می‌گوید: «همبستگی میان زنان، سلاحی در برابر ساختارهای ستم است» و اینجا، در بند زنان، هر جیره‌ای که تقسیم و هر نوبت تلفنی که به عدالت واگذار می‌شد، همان سلاح بود. البته این همبستگی به این معنا نبود که هیچ اختلافی وجود نداشت. برعکس! فریادها و دعواهای بند بخش جدانشدنی از تجربه زندگی روزمره در زندان است. دعواها و خشونت‌ها هم اتفاق می‌افتد اما جلسات شورایی بند نشان می‌داد حتی در اختلاف، می‌توان به‌جای فردگرایی، به راه‌حل‌های جمعی دست یافت…

***

رها عسکری‌زاده: زمانی که تازه با جنبش زنان آشنا شدم، خاطرات زندان اطرافیان همه به دهه‌ ۶۰ بازمی‌گشت؛ به ترس‌ها، مقاومت‌ها و سرکوب‌هایی که تجربه کرده بودند. آن روزها وقتی از بازداشت و بازجویی صحبت می‌شد، روایت‌ها بیشتر متعلق به گذشته بود، اما اولین دستگیری در کمپین یک میلیون امضا، ماجرا را برای من به زمان حال کشاند و نشان داد که این سرکوب همچنان ادامه دارد. آن زمان، رسمی بود که بازداشتی‌ها تجربه‌هایشان را در جمع فعالان دیگر بازگو می‌کردند. شاید در ابتدا فکر می‌کردیم این گفت‌وگوها تنها برای اطلاع‌رسانی است، اما رفته‌رفته پیوندی عمیق‌تر شکل گرفت: حلقه‌های حمایتی مثل مادران کمپین و گروه‌های مشابه، نشان می‌دادند مقاومت نه در انزوا، که در همبستگی معنا می‌شود. سال‌ها بعد، وقتی خودم پشت دیوارهای اوین ایستادم، فهمیدم این همبستگی تنها یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت برای بقاست.

فشارها که بیشتر شد، گروه‌هایمان کوچک و دیدارها مخفی‌تر شدند. از ایمیل به پیام‌های شفاهی رسیدیم؛ سرکوب حتی زبانمان را تغییر داد. در همین سکوت اجباری، حکم‌های زندان اجرا می‌شد و زنانِ زیادی، تنها و بی‌پشتوانه، راهی سلول‌ها می‌شدند. حالا دیگر روایت زندان فقط به دهه ۶۰ تعلق نداشت؛ قرچک و اوین تبدیل به نمادهای جدید سرکوب شده بودند. نامه‌ها و نوشته‌های زندانیان منتشر می‌شد، اما آن حلقه‌های گرم گفت‌وگو، آن فضای امن برای تقسیم دردها، ناپدید شده بود. وقتی نوبت خودم شد، فهمیدم که آن روایت‌ها تنها تکه‌هایی از یک پازل بزرگ‌تر بودند. پشت آن دیوارها، تجربه زیسته، چیزی فراتر از شنیده‌هایم بود. در همان روزهای نخست، فهمیدم که در این فضای خفقان، نظم و حمایت زندانیان از یکدیگر، راهی برای بقاست. حالا من می‌خواهم کمی از تجربه زندگی روزمره در زندان بگویم.

نمی‌خواهم از کارهای بزرگ حرف بزنم. می‌خواهم توضیح بدهم که این سازماندهی در زندگی روزمره در زندان چگونه عمل می‌کند. و چطور می‌تواند از دل چیزهای کوچیک در شکل بگیرد. می‌خواهم از توانایی سازماندهی برای استفاده از نیروی جمعی بگویم، حتی برای کارهای روزمره. برای گذراندن حکم که وارد زندان بشوی حداقل یک شب را در قرنطینه که سلولی است کنار دفتر بند نسوان می‌گذرانی. یکی از زندانیانی که از بند می‌آید، مسئول قرنطینه است و آب جوش و چای می‌آورد. همان شخص روز اول نامم را پرسید و بشقاب چینی که دوستانم از بند فرستاده بودند را به دستم داد. لازم نیست شب اول زندان در قرنطینه در ظرف یک‌بارمصرف غذا بخوری. این حمایت‌ها چیزی است که فقط در زندان معنی‌اش را می‌فهمی. البته بعدها یکی از دوستان زندانی‌ام گفت که نشناختن دیگران در روزهای قرنطینه، برایش تجربه‌ای سخت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کرد. چیزی کاملاً متفاوت از تجربه من.

می‌گویند که زندان را زندانیان اداره می‌کنند و شاید این به‌نوعی درست باشد. زندگی روزمره در بند زنان تا جایی که ممکن بود با همکاری و مشارکت زندانیان پیش می‌رفت. انتخابات برگزار می‌شد و زندانیان با رأی اکثریت، وکیل بند را انتخاب می‌کردند. وقتی وارد زندان شدم، مدیریت زندان زندانیان را مجبور کرده بود تا چند کاندیدا را از میان خود به دفتر زندان معرفی کنند و سپس زندان یک نفر را برای وکیل بندی تأیید کند. نماینده هر اتاق هم از طریق رأی‌گیری انتخاب می‌شد و این نمایندگان، شورای بند را می‌ساختند. قوانینی از پیش تعیین‌شده وجود داشت؛ مثلاً چطور تخت‌ها بین زندانیان تقسیم می‌شد. به‌عنوان‌ مثال، اگر کسی بیشتر از زمان مشخصی در مرخصی می‌ماند و حکمی سبک‌تر داشت، در صورت کمبود جا، تخت او به فرد تازه‌وارد اختصاص می‌یافت.

برخی قوانین هم بر اساس نیازهای زندانیان شکل‌ گرفته بود. مسئول تلفن موظف بود بر اساس ساعت‌های مشخص (۹ صبح تا ۹ شب) نوبت تماس را به‌طور مساوی بین زندانیان تقسیم کند. وظیفه‌ای که با توجه به اینکه تعداد زندان ممکن است مدام تغییر کند می‌تواند دردسر بزرگی باشد. یکی دیگر از مسئولیت‌های تعریف‌شده، «مسئول تاناکورا» بود؛ تاناکورا نام انبار لباس‌ها و وسایلی بود که زندانیان آزادشده از خود به جا گذاشته بودند. بعدها، وسایل و لباس‌های اهدایی نیز به این انبار اضافه شد. مسئول تاناکورا وظیفه داشت وسایل را مرتب و تمیز کند و به تازه‌واردها یا کسانی که نیاز داشتند، تحویل دهد. در تاناکورا، هر چیزی از لباس تا مدادرنگی پیدا می‌شد. تمام این مسئولیت‌ها گردشی بود. مثل کارگری آشپزخانه که شامل تمیزکردن روزانه آشپزخانه در دو نوبت بود.

همه‌چیز بین زندانیان تقسیم می‌شد: از آب جوشی که در قرنطینه به دستمان می‌رسید تا نوبت شستن دستشویی‌ها. بل هوکس می‌گوید «همبستگی میان زنان، سلاحی در برابر ساختارهای ستم است» و اینجا، در بند زنان، هر جیره‌ای که تقسیم و هر نوبت تلفنی که به عدالت واگذار می‌شد، همان سلاح بود. البته این همبستگی به این معنا نبود که هیچ اختلافی وجود نداشت. برعکس! فریادها و دعواهای بند بخش جدانشدنی از تجربه زندگی روزمره در زندان است. دعواها و خشونت‌ها هم اتفاق می‌افتد اما جلسات شورایی بند نشان می‌داد حتی در اختلاف، می‌توان به‌جای فردگرایی، به راه‌حل‌های جمعی دست یافت.

در کنار قوانین سخت‌گیرانه‌ای که در زندان برقرار بود، خواهرانگی‌هایی هم وجود داشت که بی‌صدا، اما استوار، در برابر فرسایش و بی‌رحمی زندان مقاومت می‌کردند. برای مثال، روزی که بیمار بودم، زندانی دیگری که باورهای کاملاً متفاوتی داشت، نوبت کارگری‌ام را بر عهده می‌گرفت و بدون هیچ چشمداشت، کمک می‌کرد. شب‌ها، زنی جوان که می‌دید زن سالمندی از بالارفتن از پله‌ها رنج می‌برد، قرص‌هایش را به دستش می‌رساند تا از این زحمت و درد در امان بماند و از همه مهم‌تر حمایت و حضور زندانیان در شرایط دشوار مانند سوگواری برای اعضای خانواده بود. زبان همبستگی، جهانی‌تر از سرکوب است. این تجربه‌ها نشان می‌دهند مقاومتِ فمینیستی لزوماً پرسروصدا نیست؛ گاهی در سکوتِ تقسیم جیره، یا در نظمِ جمعی یک شورای خودگردان زندان ریشه دارد. این را از زندان آموختم: هرچقدر دیوارهای سرکوب بلندتر باشند، شبکه‌های حمایتی زنان عمیق‌تر می‌شوند—و این شاید بزرگترین هراسِ هر نظامِ ستمگر باشد./ دیده‌بان آزار

(*بل هوکس نویسنده، فمینیست و کنشگر اجتماعی آمریکایی)

۲۶ فروردین ۱۴۰۴

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی