تاملی بر گرسنگی، بهعنوان ابزار سلطه
مادرانی که باید با اندک مواد غذایی، وعدههای غذایی بچهها را مدیریت کنند، شبها با اضطراب میخوابند و با نگرانی و “چهکنم”های مکرر بیدار میشوند. پدرانی که نمیتوانند حتی نیازهای تغذیهای ابتدایی خانوادهشان را تأمین کنند، دچار احساس بیکفایتی، شرم، خشم فروخورده و افسردگی پنهانی میشوند که بر فضای خانه تأثیر میگذارد، و همچنان که بارها دیدهایم، میتواند به ناامیدی و خودکشی بیانجامد…. /
***
دکتر نورایمان قهارى٭
در دل آمارهای نگرانکنندهای که از کاهش شدید توان خرید و مصرف گوشت، جایگزینهای پروتئینی، برنج و لبنیات در میان طبقات فرودست خبر میدهند، صدای رنج، اضطراب و فرسودگی روانی روزافزون شنیده میشود.
وقتی مصرف ماهانه گوشت از ۷۳۳ گرم به ۳۰۰ گرم سقوط میکند، وقتی کودک در مناطق محروم بهجای دو لیوان شیر توصیهشده تنها چند قطره در هفته مینوشد، و وقتی میوهها هم از خاطره سفرههای محرومترین بخش جامعه پاک میشوند، آنچه فرو میریزد فقط بدن نیست، بلکه روح جمعی یک جامعه است.
آنگاه که سیستمها از نابرابری “تغذیه میکنند، ” گرسنگی فقط نتیجه فقر نیست، بلکه وسیلهایست برای کنترل، خاموشسازی، و تحقیر.
در چنین شرایطی، فقر، بعنوان یک معضل اقتصادی، به یک وضعیت روانی دائمی هم تبدیل میشود که سراسر زندگی فرد را درگیر میکند.
مادرانی که باید با اندک مواد غذایی، وعدههای غذایی بچهها را مدیریت کنند، شبها با اضطراب میخوابند و با نگرانی و “چهکنم”های مکرر بیدار میشوند.
پدرانی که نمیتوانند حتی نیازهای تغذیهای ابتدایی خانوادهشان را تأمین کنند، دچار احساس بیکفایتی، شرم، خشم فروخورده و افسردگی پنهانی میشوند که بر فضای خانه تأثیر میگذارد، و همچنان که بارها دیدهایم، میتواند به ناامیدی و خودکشی بیانجامد.
از طرف دیگر، کودکی که با شکم گرسنه به مدرسه میرود، نهتنها از یادگیری بازمیماند، بلکه زخم تحقیر، تبعیض و نابرابری را در روان خود حمل میکند، زخمی که سالها باقی میماند.
سوءتغذیه فقط لاغری نیست؛ یعنی توقف رشد ذهنی، افت تحصیلی، کاهش هوش و پرورش نسلی با ظرفیتهای سرکوبشده.
ساختارهای ناعادلانه، با فقر و گرسنگی، نهفقط جسم که روان و آینده جامعه را هدف میگیرند. سیاستهای آگاهانه فقرگستری و حذف امنیت غذایی، هدفشان دقیقاً همین است: تضعیف قدرت تصمیمگیری، فرسایش اراده و تقلیل انسان به موجودی درگیر بقا، خاموش، مطیع، و منزوی.
و در این میان، کافیست سری به بالاشهر بزنیم، جایی که ویترین فروشگاههای “لاکچری” پر از لبنیات ارگانیک، گوشت گوساله و میوههای خاص است.
این شکاف طبقاتی فاحش نهتنها در تغذیه، بلکه در نوع نگاه به زندگی، دغدغهها و حتی “امکان رویاپردازی” نیز خود را نشان میدهد.
در بالای شهر، دغدغه اصلی حفظ سرمایه است، نه گرسنگی کودکان سیستان و بلوچستان.
طبقهای که از رانت، دلار ترجیحی، دسترسی ممتاز و قراردادهای رانتی تغذیه میشود، بینیاز از نگرانی برای فرداست. خواسته اش، حفظ وضع موجود است، وضعیتی که در آن شکمهای پر، ذهنهای خالی از همدلی، و سکوتی مزورانه، ضامن بقای امتیاز است.
از تغییر میترسد، چون تغییر یعنی بههمریختن نظامی که سودهای بادآوردهاش را ممکن کرده است.
و دردناکتر آنکه این رنج فقط محدود به ما نیست. همانگونه که در غزه، محاصره و قحطی با “سیاست آگاهانه گرسنگی،” برای ویرانى جان و روان مردم بهکار گرفته شده، در درون مرزهای ما نیز ساختارهای ظالمانه با ابزار تورم، حذف حمایتهای حیاتی و تبدیل غذا به امتیاز اقتصادی، اقشار کمدرآمد و طبقات فرودست را به سکوت و فرسودگی سوق میدهند؛ و آنچه این تراژدی را تلختر میکند، واکنش “بخشی” از مردم ماست، که خود قربانی فقر،سرکوب و بیعدالتیاند، و آنچنان فرسوده و خشمگیناند که نهتنها صدای مظلومان دیگر را نمیشنوند، بلکه رنج آنان را با کینه پاسخ میدهند و از سر کم آگاهی یا نفرت انباشته از سیاستهای رژیم، چشم بر کشتار در غزه بستهاند و حتی از مرگ آن مردم خرسندند؛ گویی مرگ کودکی فلسطینی، انتقامی نمادین از حکومتىست که صدایشان را نشنیده.
این واکنش، هرچند در زمینههای روانی و اجتماعیاش قابل فهم است، اما از نظر انسانی، فاجعهبار است. چون بیتفاوتی به رنج دیگران،ما را از “انسانبودن” دور میکند و از مبارزه علیه سرچشمه واقعی ظلم بازمیدارد؛ تا آنجا که بهجای ایستادن در برابر ساختارهای سرکوبگر، خشم خود را متوجه دیگر قربانیان میکنیم.
ظلم، چه با گرانی نان در کوچههای فرودست ایران باشد، چه با بمب در کوچههای ویرانشده غزه، یک معنا دارد: انکار حق زیستنِ برابر. و مبارزه با این نظامهای گرسنهپرور، مرزی نمیشناسد، جهانیست.
هدف سرکوب، تنها خاموشکردن صداها نیست، بلکه گسستن پیوندها و فروپاشاندن احساس همسرنوشتیست، تا هرکس در انزوا، تنها به فکر بقای خود باشد. زیرا قدرت تهیدستان، نه در پراکندگی، که در همبستگیشان نهفته است، همانجا که امید معنا میگیرد و امکان تغییر زاده میشود.
از منظر روانشناسی رهایی، رنج، اگر بهمثابه تجربهای مشترک درک شود و با درد دیگران پیوند بخورد، به آگاهی و همدلی بدل شده، و فرد از جایگاه قربانی به انسانی برخاسته بدل میشود، کسی که رنج خود را به نیروی پیوند، و پیوند را به ارادهای جمعی برای ایستادگی تبدیل میکند.
٭روانشناس
۸ فروردین ۱۴۰۴