فریاد خاموشِ یک جان در بند
مطلب احمدیان، حالا بیش از ده روز است که لب به غذا نزده. نه فقط بهخاطر گرسنگی سیاسی که ما به آن اعتصاب غذا میگوییم، بلکه گویی بدن و جانش به فریادی بدل شدهاند که هیچکس صدایش را نمیشنود. او سالهاست با زخم اثنیعشر، پارگی فتق، شکستگی استخوانهای کمر و دردهای متعدد دیگر زندگی میکند؛ حالا نخوردن غذا هم به این دردها اضافه شده، و او نه به بهداری میرود، نه پی درمان است. انگار تصمیم گرفته اگر قرار نیست کسی بشنود، لااقل فریاد نکشد….
***
مهدی محمودیان
این یادداشت، فریاد جان یک انسان است که دیگر توان گفتن با زبان را ندارد و تنها با جسم و جانش فریاد میزند. بارها با نامه و خواهش، صدایش را به گوش مسئولان رسانده اما بیتوجهی و سکوت ادامه داشته است. اکنون جانش آخرین زبان فریاد است و ما حق نداریم این فریاد خاموش را نادیده بگیریم. این فریاد، تلنگری است به همه انها که هنوز شمع شرافت در وجودشان خاموش نشده است
مطلب احمدیان، حالا بیش از ده روز است که لب به غذا نزده. نه فقط بهخاطر گرسنگی سیاسی که ما به آن اعتصاب غذا میگوییم، بلکه گویی بدن و جانش به فریادی بدل شدهاند که هیچکس صدایش را نمیشنود. او سالهاست با زخم اثنیعشر، پارگی فتق، شکستگی استخوانهای کمر و دردهای متعدد دیگر زندگی میکند؛ حالا نخوردن غذا هم به این دردها اضافه شده، و او نه به بهداری میرود، نه پی درمان است. انگار تصمیم گرفته اگر قرار نیست کسی بشنود، لااقل فریاد نکشد.
مسئولان زندان بارها به ملاقاتش آمدهاند، اما هیچ اقدامی از آنها برنیامده است؛ چون تصمیمگیر نیستند. همهچیز در اختیار دادستان و مقامات قضایی و امنیتیست. مقامات امنیتی، راست یا دروغ، میگویند ما با آزادی او موافقیم، اما دادستان زیر بار نمیرود. حتی پیشنهادهایی مانند افزایش کفالت هم رد شدهاند. آنچه میبینیم، فقط یک بیعملی اداری نیست؛ نوعی ارادهی سیستماتیک است برای فرسایش، برای خاموشکردن بیصدا، برای بریدن.
در روزهایی که حزب کارگران کردستان مهمترین خبر تاریخ خود را اعلام کرده، فضای رسانهای منطقه و حتی بسیاری از رسانههای مدعی عدالتخواهی و حقوقبشر، همه به این تحولات بزرگ خیره ماندهاند. اما در این غوغای سیاسی، جان یک انسان فراموش شده است. رفیقی که در همین روزها دارد آب میشود، از درد به خود میپیچد، و در سکوت مطلق با مرگ دستوپنجه نرم میکند. کوتاهی در پوشش خبری این وضعیت، فقط یک بیدقتی رسانهای نیست؛ آینهای است از عمق فرسایش اخلاقی ما.
این یادداشت، تنها روایتی از رنج یک زندانی نیست. هشداریست به آنان که راه سکوت را در برابر فریاد انتخاب کردهاند. اگر دادستان و دیگر مقامات قضایی و امنیتی همچنان به این مسیر بیتفاوتی ادامه دهند، باید بدانند که ما هم ساکت نخواهیم ماند. شاید من، یا دیگر زندانیان سیاسی، فردا تصمیم به اعتصاب غذا بگیریم. شاید بخواهیم در برابر دفتر زندان جمع شویم. شاید تصمیم بگیریم صدایی جمعی، بلند، پرهزینه و بیملاحظه شویم. اگر چنین شود، مسئولیت آن، نه با ما، که با آنانیست که حتی صدای جانکندن را هم نشنیدند.
مطلب تنها نیست. دهها زندانی دیگر در زندانهای جمهوری اسلامی با انواع بیماریها و در وضعیتهای وخیم جسمی زندگی میکنند. از سرطان و دیالیز تا کهولت سن و بیحرکتی، از جوانترینها تا سالخوردگانی که بعضاً پا به ۹۵ سالگی گذاشتهاند. آنان با مرگ دستوپنجه نرم میکنند، و جامعه ما یا نخواسته، یا نتوانسته حتی صدایشان باشد. سکوت در برابر این رنج، همدستی با آن است. استبداد دینی فقط با سرکوب زنده نمانده است؛ با بیتفاوتی ماست که جان میگیرد.
*کانال نویسنده
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴