امروز:   جمعه اردیبهشت ۱۹, ۱۴۰۴     Friday May 9 , 125
ما زنان در شبکه های اجتماعی
می 2025
د س چ پ ج ش ی
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031  

از گوهردشت تا اوین؛ بیست‌وهشتمین بخش از دست‌‌نوشته‌های اوین

در زندان بازجو برگه پرسشی به من داد که بالای آن نوشته شده بود: هدف شما از تبلیغ علیه‌نظام چیست؟ پاسخ: نظام خودبزرگترین مبلغ علیه خودش است، نیازی به تبلیغ ما ندارد، تبلیغ یعنی صدای رسا و بلندی که برای رساندن یک پیام به گوش هزاران انسان انجام می‌شود، ما هیچ امکاناتی برای تبلیغ نداریم، حتی هفته‌نامه یا ماهنامه یا سالنامه نداریم، حتی به تشکل‌های معلمان اجازه‌ی چاپ یک بولتن داخلی را هم نمی‌دهند و…

***

خانی در تهران دیپلم گرفته بود، داشت خودش را برای رفتن به دانشگاه آماده می‌کرد، او را به اتهام ارتباط با القاعده دستگیر کرده بودند، در یک دادگاه تشریفاتی او را به ۳‌سال زندان محکوم کرده بودند، آقای خانی هیچ تجربه‌ای درباره‌ اتهام خودش نداشت، هرگز پایش به دادگاه یا کلانتری باز نشده بود، تفاوت میان دادسرا و دادگاه، متهم و محکوم را هم نمی‌دانست.

زندان و بازداشتگاه را از هم تشخیص نمی‌داد. با دیدن او حس و حال خودم را در نخستین‌باری که درسال۶۲فقط ۱۶ سال سن داشتم دستگیر شده بودم به‌یاد آوردم، یادم ‌آمد که آقای خانی وقتی وارد سالن۸بند۸ اوین شده بود، مات و مبهوت فقط اطرافش را می‌نگریست، تخت‌ها،دیوارها،آدم‌های جورواجوری که تاکنون ندیده بود. نه به فکر نان بود و نه چای، کف‌خواب باشد یا تخت داشته باشد، توی راهرو بخوابد یا توی نمازخانه، چه چیزی بخورد و چه چیزی بپوشد، اصلاً برایش مهم نبود، فقط به این فکر می‌کرد که چرا باید این‌جا در میان کلاهبردارهای میلیاردی باشد؟ مگر او چه کرده است؟ با هیچ‌کس حرفی نمی‌زد، حس می‌کردم، توان حرف‌زدن را هم ندارد، به‌گمانم از تهران هم بیرون نزده بود، حتی در تهران فقط منطقه‌ قیطریه و اطراف آنجا را می‌شناخت، من بسیار دوست داشتم با او حرف بزنم، بلکه بتوانم در روحیه‌اش تاثیر بگذارم مبادا دچار مشکلات روحی روانی شود، او در گوشه‌ اتاق ۵ که من هم آن‌جا بودم، نشسته وسایل شخصی‌اش را زیر بغل چسبانده بود، خودش را مچاله کرده بود، مبادا مزاحم کسی شود، جای کسی را تنگ کند یا جلوی پای کسی بیفتد، از گردی چشم‌هایش پیدا بود که همه چیز برایش شگفت‌انگیز است. گویا به دنیای دیگری آمده است. گویا قیامت برپا شده و او از قبر بیرون آمده، مانده بود، آنچه می‌بیند ، خواب است یا بیداری!

در زندان معمولاً قدیمی‌ها به زندانیان تازه‌وارد بسیار گیر می‌دهند، آن‌ها را سوال پیچ می‌کنند، درباره‌ی پرونده‌ی آنان، درباره‌ی موضوعات شخصی و هرچه پیش بیاید از آنها می‌پرسند؛ گاه برای خنده آن‌ها را دست می‌اندازند، گاه افراد سودجو می‌خواهند از آن‌ها بهره‌برداری کنند، سر آن‌ها کلاه بگذارند و…. تا این‌که فرصتی پیدا شد، خانی را به گوشه‌ای بردم، درباره‌ی خطرات ارتباط با برخی کلاهبردارها به او چیزهایی یادآوری کردم، از او خواستم هرگز در این‌جا اطلاعات شخصی و خانوادگی‌اش را در اختیار کسی نگذارد، کارت بانکی یا پرینت حکم دادگاه خودش را به کسی نشان ندهد. نشانی خانه و شماره‌ی تلفن نزدیکانش رابه کسی ندهد، کلاً به هیچکس اعتماد نکند، حتی به خود من.
هنگام بازجویی، مانند برق و باد، این افکار در ذهنم زنده شد، به‌یاد آوردم که آقای خانی گفته بود، چگونه بازجو او را فریب داده است و هر آنچه را که انجام نداده اعتراف کرده بود، به‌یاد آوردم که آقای خانی گفته بود:
بازجو به شرف فاطمه‌ی زهرا و همه‌ی مقدساتش سوگند یاد کرده، که حتی اگر این کارها را انجام نداده‌ای اما اعتراف کنی و بنویسی که انجام داده‌ای و امضا کنی به زودی تو را آزاد خواهم کرد. آقای خانی این جوان خوش‌قلب، حرف‌های بازجو را پذیرفته بود و به آن‌چه که نکرده بود، اعتراف کرده بود، اما در دادگاه ۳سال زندان برایش بریده بودند.
از یادآوری خاطرات آقای خانی بیرون آمدم، بازجو رحمانی برگه‌ای را از پشت سر به من داد، روی برگه پرسشی نوشته شده بود:
پرسش: شما با سیم‌کارت شماره‌ی ….. ۷۵۰ پیامک برای کشاندن معلمان به خیابان و تحریک آنان به تجمع جلوی زندان اوین فرستاده‌اید، چه کسی موبایل و سیم‌کارت به شما داده است؟ موبایل و سیم‌کارت را چگونه بدست آورده‌اید؟
پاسخ: من موبایل و سیم‌کارت نداشته‌ام، برای هیچ‌کس پیامک نفرستاده‌ام، جمله‌ی شما «تحریک معلمان» توهین به این قشر آگاه و تحصیلکرده است، آنان خود بالغ و عاقل هستند، تحریک شدن، برای کسانی درست است که خود توانایی تجزیه و تحلیل ندارند. هیجانی هستند، یا تجربه بسنده‌ای درباره‌ی ارتباطات اجتماعی ندارند.
برگه رابه پشت سرم فرستادم، بازجو گرفت، برگه‌ی دیگری به من داد، بالای آن نوشته شده بود:
پرسش: هدف شما از تبلیغ علیه‌نظام چیست؟
پاسخ: نظام خودبزرگترین مبلغ علیه خودش است، نیازی به تبلیغ ما ندارد، تبلیغ یعنی صدای رسا و بلندی که برای رساندن یک پیام به گوش هزاران انسان انجام می‌شود، ما هیچ امکاناتی برای تبلیغ نداریم، حتی هفته‌نامه یا ماهنامه یا سالنامه نداریم، حتی به تشکل‌های معلمان اجازه‌ی چاپ یک بولتن داخلی را هم نمی‌دهند. صداوسیما یا رادیو حتی۲دقیقه به ما فرصت بیان خواسته‌هایمان را نمی‌دهد، حتی خبر دستگیری، بازداشت، زندان و… ما را هم آگاهی‌رسانی نمی‌کند، حتی به گفته سردبیران جراید، هیچ روزنامه‌ای اجازه‌ی چاپ نوشته‌های فعالان شناخته شده‌ی صنفی را هم ندارد.

منبع: کانال تلگرامی دست‌نوشته‌های اوین

۲۹ فروردین ۱۴۰۴

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی