دلنوشتهای از نزدیکان شریفه محمدی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام
آیدین عزیزم! تو را میان واژههای شریفه شناختم، در دلواپسیهای او از پشت دیوارهای بلند، در نجوای بیصدایش با تو، در امیدی که از زیر خاکستر شکنجهها سربرآورده بود و در دل سلول انفرادی زمزمه کرده تا مبادا «بهار دلنشین» شکوفههای جانش زیر سرمای ظلم یخ بزند. زنی که در تنگنای شبهای زندان، هرگز فانوس باور به زندگی را خاموش نکرد….
***
آیدین پسر بردبار
هیچگاه ندیدمت، نه برق چشمانت را و نه قامت نوجوانیات را که لابد شبیه مادر است: روشن و استوار
اما تو را میان واژههای شریفه شناختم، در دلواپسیهای او از پشت دیوارهای بلند، در نجوای بیصدایش با تو، در امیدی که از زیر خاکستر شکنجهها سربرآورده بود و در دل سلول انفرادی زمزمه کرده تا مبادا «بهار دلنشین» شکوفههای جانش زیر سرمای ظلم یخ بزند. زنی که در تنگنای شبهای زندان، هرگز فانوس باور به زندگی را خاموش نکرد.
آیدین عزیزم!
نام تو در میان مردم ترکزبان، خود سرشار از معناست: آیدین یعنی روشنی، فروغ، سپیده.
و چه نام شایستهایست برای پسر شریفه!
او که با وقار، بار آرزوی برابری، مهربانی و حق را بر شانههای خویش کشیده و سرخم نکرده، بر شرافت پافشاری کرده، و نان و آزادی را برای همهی انسانها فریاد زده.
و یقین دارم تو نیز همچو ماهی سیاه کوچولویی که صمد بهرنگی روایتش را گفت، راه دریا را خواهی شناخت…
دریایی که مادرت با تمام رنجهایش، نشانیاش را در قلب تو نهاده است.
و هرگز فراموش نکن که تو فرزند زنی هستی که شبهای بیانتها را به امید روشنایی صبح تاب آورده…
روزی خواهد رسید که آسمان، بر دستان آزاد و پاک مادرت به گواهی میایستد و خورشید، با چشمانت میخندد…
آن روز روشن دور نیست، آیدین!
۳ خرداد ۱۴۰۴