آیا مردان فرادستند؟
نیستند، شدهاند و تا اطلاع ثانوی برترند. امکاناتش را داشتهاند، پشتشان گرم بوده است به تاریخ، قانون، سنت، توجیحات مذهبی و… در کنار زور بازو… آنها نیز محصول بلاتردید مناسبات، تربیت، طبقۀ اجتماعی و… بودهاند، مناسباتی که یک تصادف را بدل کرده است به فرصت. معنایش این است که تغییر مناسبات میتواند تصادفی دیگر را بهنام زنبودن بدل کند به فرصتی جدید و نه تهدیدی محتوم. بهتقلید از روسو میتوانم بگویم: «ما ضرورتاً انسانیم، تصادفاً مرد یا زن»؛ تفاوتمان تصادفی است و هیچ قانونی براساس تصادف پایهگذاری نمیشود. شده است؛ اما تداوم ندارد. باید همراه اسطورهها، ادیان، قوانینی جدید را تدارک دید. جور دیگری نوشت و بهثبت رساند تا ما باورمان شود فرودست نیستیم. تا مردان قبول کنند فرادست نخواهند ماند…
****************
نویسنده: سوسن شریعتی
«آنها هم مرد بهدنیا نمیآیند، مرد میشوند.»
مردان فرادست نیستند که هستند. بهچشم خویشتن میبینیم. هم ما زنان میبینیم و هم مردان احساس میکنند و مسجل میدانند و بر همان اساس، میفلسفند، مینویسند، میشوند خالق ادبیات و سازندۀ امر کلان و تعریفکنندۀ یونیورسل و… تاریخ مینویسند، پیروزی بهثبت میرسانند، قانون وضع میکنند، میشوند متولیان سیاست و صاحبان قدرت و نظریهپردازان نظمهای مسلط و مشروعیتهای مطمئن.
طبیعت میگوید مرد و زن دو وجه یک چهرهاند، چهرۀ موجود زنده. موجود انسانی زاییدۀ این تفاوت است و محصول یک تصادف هورمونی؛ کمی استروژن بیشتر اینجا «میشویم زن» و اندکی آندروژن بیشتر آنجا «میشویم مرد». تفاوت نمیتواند سرمنشأ و مشروعیتبخش سلسلهمراتبی باشد. بااینهمه قرنها است انسانها براساس همین تفاوت تصادفی، سیستمهای نمادین بسیاری ساختهاند و به این دوگانگی طبیعی بارهای معنایی متفاوتی دادهاند. طبیعت این تفاوت را امضا کرده است و اسطورهها، فلسفهها، ادیان، نظامهای اجتماعی و سیستمهای حقوقی برای فهم و توجیه آن سر به دنبال هم گذاشتهاند. پرسش این است که چگونه براساس تفاوتی آناتومیک به نوعی سلسلهمراتب ارزشی مذکر/مؤنث رسیدهایم؟
فرادستی مردان با ارزشی بهنام زور بازو و کلفتی گردن شروع میشود تا میرسد به توجیهاتی فلسفیتر: مردان دارندۀ پنوما (گرما، فرم، تفکر)، «دارندگان روح و جان و ساختهشده بهدست خدایان» (افلاطون)… و در ادامه: «زنان، ژن نصفه نیمهکارهمانده» (ارسطو) و «نطفۀ ناقص»، «مذکر عقیم» (mas occasionatus، ارسطو، سنتتوماس اکویناس)، جمجمۀ کوچک، «زنان همچون مواد و نیازمند پنومای مردان برای شکلگرفتن…». این فرادستی از تفاسیر رنگارنگ مذاهب و ادیان تاریخی سر درآورد و متولیان رسمی این ادیان را با تکیه بر دورخیزهای فلسفیاسطورهای به سنتسازی کلامی بر این اساس وادار کرد، بهعنوان مثال در تلمود، سنت پدران کلیسا و سنتهای فقهی ما. «اول مرد، آدم، آفریده شد و بهدنبالش زنان»، «مرد سرِ زن است، همچنانکه مسیح سر کلیسا است و هدایتش میکند، شوهر نیز سر زن است، هدایتش میکند و فرمان میراند» (سناگوستن از قول پییرِ قدیس نقل میکند)، زنان از ارتش شیطاناند (غزالی) و… و سر به قوانین گذاشت: «زن ملک مرد است»، مرد میتواند تنبیهش کند، همهچیز مال همسرش است حتی آن چیزی که با خودش به خانۀ شوهر آورده است (قانون روم). این قوانین همگی شدهاند تضمینی برای بقای سلطۀ مردانه، برای محدودکردن آزادی، محرومیت از دانش، نداشتن دسترسی به ارگانهای قدرتگذاری.
نظامهای سمبولیک خوشبختانه ازلیابدی نیستند. دستخوش علماند و زمان؛ معطوف به خوانشها و درنتیجه خوانندگان خود و از همین رو انعطافپذیر. مسیر طیشدۀ تاریخی ساختوساز این نظامهای سمبولیک را که با فلسفه، اسطوره، تاریخ و حقوق خشتبهخشت سربرافراشتهاند، میتوان برگشت تا معلوم شود چگونه زنان و مردان گرفتار زندانهای هویتی جنسیتی شدهاند.
سرزدن ارادهها و سوژههای جدید در صفوف زنان و شکلگرفتن ضرورتهایی نو طی قرن گذشته مفسران ادیان، بانیان قانون، نویسندگان تاریخ و… را واداشته است که در پی بازنگری و بازتعریف «دیگریت» یا «همدیگری» باشند و تصویری متفاوت از چهرۀ واحد موجود انسانی ارائه دهند. تاریخ فهمیده است تاکنون تاریخ مذکر بوده است و اینکه مثلاً «گمنامتر از سرباز گمنام، زن او است». از این سؤال که «مگر زنان تاریخ هم دارند؟» و این ملاحظه که «مگر میشود تاریخ زنان را نوشت؟» به اینجا رسیدیم که «مگر میشود تاریخ نوشت بدون لحاظکردن نیمی از آحاد بشریت؟» و بدینترتیب دست تاریخنویسیِ تاکنونی ما رو شد. بهدنبالش موقعیت نوعی فلسفیدن برملا شد که وقتی میگفته است «من فکر میکنم» صحبت از «من»ی بوده است خودبسنده و خودکفا و بریده از غیرمردانه.
در حوزۀ حقوق و قانون هم کمکم میشنویم که «زنان و مردان متفاوت هستند، اما دلیل نمیشود نابرابر باشند»؛ «عدم تشابه نباید سرمنشأ نابرابری حقوقی باشد»؛ «دوگانگی زن و مرد نباید به نوعی سلسلهمراتب حقوقی و اجتماعی منجر شود». درست است که هنوز بر سر برابری و نسبتش با تشابه ریاضیوار حقوقی بحث است؛ اما «برابری» رودربایستی جدید و محل اجماع است. مفسران ادیان نیز دستبهکار تفسیرهایی نوین شدهاند. تفسیرهایی که لطیفتر روایت میشوند، قانعکنندهتر و انسانیتر، آنهایی که در این تفاوت بهدنبال نوعی همدستی و همداستانیاند: «مردان نماد شناخت و زنان نماد تخیلاند. مردان توانایی فتح، تسلط و فهم جهان را دارند؛ زنان اما طبیعتی پنهان دارند و نماد جهانی که در پی خواهد آمد؛ جهان پنهانی که ما بر آن تسلطی نداریم و فهمش نیازمند تخیل است. مردان در تماس با جهان مادی و اکنونی و برملا شدهاند و جهان موجود را بهیمن شناخت فتح میکنند و زنان، جهان در راه را بهیمن تخیل… مردان جاهل که دور را نمیبینند، دلخوشاند به این داشتهها؛ درحالیکه اگر میدانستند میفهمیدند که بدون تخیل زنان قدرتشان محدود خواهد ماند. واقعیت به امر اکنونی و موجود خلاصه نمیشود و به امر محسوس و پشتکرده به غریزه و تخیل زنانه نباید محدود ماند. این دو را باید با هم صرف کرد.» (تفسیری یهودی) و از این دست تفاسیر…
مردان فرادستند؟ نیستند، شدهاند و تا اطلاع ثانوی برترند. امکاناتش را داشتهاند، پشتشان گرم بوده است به تاریخ، قانون، سنت، توجیحات مذهبی و… در کنار زور بازو… آنها نیز محصول بلاتردید مناسبات، تربیت، طبقۀ اجتماعی و… بودهاند، مناسباتی که یک تصادف را بدل کرده است به فرصت. معنایش این است که تغییر مناسبات میتواند تصادفی دیگر را بهنام زنبودن بدل کند به فرصتی جدید و نه تهدیدی محتوم. روسو میگفت: «ما ضرورتاً انسان بهدنیا میآییم و تصادفاً فرانسوی…»؛ بهتقلید از او میتوانیم بگوییم: «ما ضرورتاً انسانیم، تصادفاً مرد یا زن»؛ تفاوتمان تصادفی است و هیچ قانونی براساس تصادف پایهگذاری نمیشود. شده است؛ اما تداوم ندارد. باید همراهی اسطورهها، ادیان، قوانینی جدید را تدارک دید. جور دیگری نوشت و بهثبت رساند تا ما باورمان شود فرودست نیستیم. تا مردان قبول کنند فرادست نخواهند ماند. جهانی بیسلسلهمراتب هم ممکن است. دیر یا زود مردان هم قبول خواهند کرد…
مشیانه ـ ۱۷ اسفند ۱۳۹۶