شیرآبادی که خیلی چیزها ندارد
روایتهایی دردناک از رنجهای مکرر مردمان شیرآباد و حاشیههای زابل و زاهدان؛ بیشناسنامگی درد بزرگی است؛ دردی که بدون هیچ درمانی از یک نسل به نسل دیگر به ارث میرسد. «کاش لااقل ما را به حال خود میگذاشتند. درد وقتی بیشتر میشود که بازداشت میشوی و سر از اردوگاه درمیآوری. مگر نمیدانند ما ایرانی هستیم؟ ما از قوم اصیل بلوچ و از قدیمیترین ایرانیهای این سرزمینیم…»
شرق؛ نسرین هزارهمقدم: از مرگ رحمتالله تا بیخانمانی منصور؛ در شیرآباد زاهدان، آب سالم نیست، گاز شهری نیست، خیلی چیزها نیست، شناسنامه هم نیست… . جمعیت بزرگی از بیشناسنامهها در این منطقه بیامکانات زاهدان در حاشیههای شهری که گویا از یادها رفته است و دیگر برای مدیران و دولتیها جزء جغرافیای این مرزوبوم به حساب نمیآید، با سختی بسیار زندگی میکنند.
زندگی در شیرآباد زاهدان بیبروبرگرد سخت است. اهالی محروم شیرآباد در خیابانهای پرچالهوچوله زاهدان و بازارهای آکنده از عطر ادویه و گازوئیل، از بازار مشترک گرفته تا چهارراه رسولی، برای یک لقمه نان دوندگی میکنند. «شاگرد مغازه شدن» بهترین شغل ممکن است وقتی شناسنامه نداری ولی صاحب یک مغازه راضی میشود پول را دستی به تو بدهد. آن نباشد، دستفروشی میماند و کارگری ساختمان در شهری که آنچنان ساختمانی در حال ساخت ندارد.
بیشناسنامگی درد بزرگی است؛ دردی که بدون هیچ درمانی از یک نسل به نسل دیگر به ارث میرسد. «اما کاش لااقل ما را به حال خود میگذاشتند. درد وقتی بیشتر میشود که بازداشت میشوی و سر از اردوگاه درمیآوری. مگر نمیدانند ما ایرانی هستیم؟ ما از قوم اصیل بلوچ و از قدیمیترین ایرانیهای این سرزمینیم…»؛ اینها را پسرعموی یکی از بازداشتیها میگوید.
در روزهای میانه مهرماه، با طرح مراجعه شبانه به منزل بیشناسنامهها در شیرآباد، بیش از ۲۰ نفر را بازداشت میکنند. برخی از این بازداشتیهای نیمهشب، نوجوان بودهاند، بسیار کمسنوسال و به جای مدرسه روانه بازداشتگاه شدهاند. مردم میگویند در آن زمان، کلانتری ۱۳ شیرآباد نیرو فرستاد. بسیاری از اینها را به اردوگاههای مرزی فرستادند و حتی تعدادی رد مرز شدند.
یکی از بازداشتیها، نامش رحمتالله و پدر پنج فرزند بوده؛ او را رد مرز کردند و زمان بازگشت به ایران، هنگام عبور از مرز جان خود را از دست داده است. پسرعمویش میگوید: «رحمتالله کارگر روزمزد بود. روزها بیشتر برای کارهای ساختمانی میرفت. پنج فرزندش دختر هستند و همسرش بیمار و خانهنشین است».
او که این روزها عزادار است و خشمی تلخ از مرگی بیدلیل وجودش را فراگرفته، اضافه میکند: «کلانتری شیرآباد میداند این بچهها ایرانی هستند، اما باز هم بازداشت و رد مرز میکنند. خوب میدانند همه ما ایرانی هستیم، اما رفتارشان با بچهها تلخ است؛ انگار ما بیشناسنامهها جذامی هستیم...».
اما مشکل بیشناسنامهها از مهر آغاز نشده و به بازداشت هم ختم نمیشود. در روزهای گذشته، بنیامین، بینظیر و جاهد، سه کودک زیر ۱۰ سال به همراه پدرشان منصور روزهای متوالی در سیرجان دور از خانه محقرشان در سمنان گیر افتادند؛ چون شناسنامه نداشتند اتوبوسها سوارشان نکردند. این کودکان خردسال، چندین شب در ترمینال خوابیدند و روزها در پارکهای شهر آواره شدند؛ گویا برای سفر قاچاقی از راههای قاچاق باید نفری یکمیلیونو ۵۰۰ هزار تومان بپردازند. این خانواده بیشناسنامه این مبلغ را ندارند و به همین دلیل سرگردان ماندهاند.
پدر این خانواده بعد از چهار شب سرگردانی میگوید: «پلیس راه میگوید مدارک نشان بده؛ مدارک هم یعنی شناسنامه که ما نداریم. چهار شب است بچههایم در سرما میخوابند؛ ما برای سفر در مملکت خودمان اینهمه دشواری داریم. واقعا چرا، به چه گناهی؟!».
آمار دقیقی از بیشناسنامههای سیستانوبلوچستان نداریم، اما به نظر میرسد در ماههای اخیر فشار بر این گروه از مردم زاهدانی و زابلی بیشتر شده؛ انگار بیشناسنامهها از همه طرف در محاصره مشکلات هستند. بازداشت گروهی در نیمههای شب، معطلی در ترمینالها و پایانهها و رد مرز وقتی هم نام و نامخانوادگیات ایرانی است و هم زبانت فارسی، نشانههای این فضای آکنده از غم و درد و مرگ و هجران است. هفته گذشته از زاهدان خبر رسید داروخانههای این شهر بدون شماره ملی و گواهی تولد، شیر خشک نمیدهند! مادرانی که فرزند شیرخوار بیشناسنامه دارند باید از بازار سیاه شیر خشک بخرند؛ مادرانی که نانآور خانهشان یک کارگر روزمزد با ماهی نهایتا سه تا چهار میلیون تومان درآمد است و آه در بساط ندارند.
اینها همه روایتهایی از رنجهای مکرر مردمان شیرآباد و حاشیههای زابل و زاهدان است؛ مردمانی که هویتشان، تاریخشان و نیازهایشان به رسمیت شناخته نمیشود، چون اوراق هویت ندارند. رحمتالله جان خود را بر سر رد مرز ناگهانی در نیمههای شب میگذارد، منصور شبهای آوارگی فرزندانش را در سرما با دستان بسته تاب میآورد و مادران از این پاییز سرد، زمستان زمهریر آینده بچههایشان را به دلواپسی مینشینند… .
زهره صیادی، فعال حقوق بیشناسنامهها، از افزایش فشار بر بیشناسنامههای سیستانی و بلوچ انتقاد میکند و میگوید: سیستان گرفتار بیآبی و زخم ناسور مهاجرت است و بلوچستان در انزوای محرومیت؛ در این شرایط، هیچ نهادی به داد بیشناسنامهها و حاشیهنشینها نمیرسد. مسئولان از نمایندههای استان گرفته تا مدیران تهرانی، دغدغه این آدمهای محروم را ندارند. متأسفانه خانوادههای بیشناسنامه در سیستانوبلوچستان قربانیان همیشگی سیاستهای فشار و انقباض دولتها هستند.
به گفته وی، بازداشتها و رد رمزهای گروهی در یک سال اخیر تشدید و عرصه زندگی حاشیهنشینها تنگ و تنگتر شده است؛ از ندادن شیر خشک به مادران گرفته تا محدودیتهای تردد بین شهری. برای سفر از سیستانوبلوچستان به هر جای دیگر باید شناسنامه داشته باشی و این یعنی سرگردانی تا ابد یک خانواده.
صیادی با بیان اینکه «کجای دنیا مردم را از سرزمین خودشان بیرون میکنند؟» تأکید میکند: نیاز است هرچه سریعتر قوانین، رفتارها و رویکردها درباره بیشناسنامههای سیستانوبلوچستان تغییر کند. این یک نیاز فوری، ضروری و حیاتی است.
صیادی میگوید: «لطفا بیایید و صورتهامون و تفتان را از محرومیت و تبعیض سالها پاک کنید» و یکی از ساکنان شیرآباد میگوید: «مگر وقتی با ما صحبت میکنند نمیفهمند ایرانی هستیم؟ مگر نمیدانند پدر اندر پدر و جد اندر جد همینجا بودهایم؟ چرا با ما اینطور رفتار میکنند؟ چرا ما را نیمهشب در خانههایمان میگیرند و به اردوگاه میبرند؟!».
۱۴ آبان ۱۴۰۲