مقاومت عمومی زنان در فلسطین
مقاومت عمومی در فلسطین، و بهطور کلی در جهان عرب شاهد مشارکت گسترده زنان بوده است. زنان در بخش جداییناپذیر جنبشهای استقلالطلبی در فلسطین علیه سلطه بریتانیا و اسرائیل و حتی در مصر و یا در جنگ استقلال الجزایر حضور فعال داشتند. فعالان زن فلسطینی حتی از مادری سیاسی هم به شیوهای فعال و برای ساخت هویتی جمعی، سازماندهی و مقاومت عمومی استفاده میکنند و نشان میدهند که واقعیتها و تجربیات زیسته آنها هرگز نمیتواند به دوگانههای سنتی/مردان، مذهبی/ سکولار و شهری/روستایی تقلیل یابد…
***
کانون زنان ایرانی؛ شکیبا عابدزاده:
مقدمه: برای کنشگرانِ مقاومت عمومی، درگیری سیاسی در زمینهی اشغال و استعمارگرایی نمیتواند به گفتگو و مذاکره تقلیل یابد چرا که پیش از آن نیاز است روابطِ قدرت اشکال جدیدی به خود بگیرند و آنچه عاملیتِ سیاسی فلسطینیان در مقاومت علیه استعمارگری شهرکنشینان و اشغال مینامیم به رسمیت شناخته شود. مقاومت عمومی اشکالِ مخالفتجویانهی رادیکالتری دارد. این سیاست رادیکال هم از مفهوم «امر سیاسی» هابرماس متفاوت است و هم بیرونِ آنچه به طور سنتی در نظریهی لیبرالی قلمروی عمومی تعریف میشود، قرار میگیرد. در این متن به چالشهای کنونی مقاومت عمومی زنان در فلسطین در مقایسه با انتفاضهی اول و دوم میپردازیم. شکلی از کنشگریِ سیاسی که هم با اقدامات لیبرالی مبتنی بر تثبیت صلح و هم کنشهای فردی معطوف به بقا و مقاومت روزمره متفاوت است و زنان به عنوان گروههای تحت سرکوب از طریقِ آن در عرصهی عمومی با ساخت آنچه فریزر «پادعمومهای فمینیستی» مینامد، این امکان را مییابند که در جهت بیان برداشتهای متفاوت و متضاد خود از هویت، منافع و نیازهایشان دست به کنش سیاسی بزنند. در چنین پادعمومی، زنان به شکلی بدنمند نه تنها هنجارهای سیاسی موجود بلکه هنجارهای جنسیتی را نیز به چالش میکشند. نه تنها با بدن خود رویاروی نیروی نظامی اشغالگر قرار میگیرند بلکه با مطالبهگری سیاسی سوبژکتیویتهای میسازند فراتر از قربانیان منفعل یا مادران دلسوز.
در مطالعات جنسیت، پادعمومهای فمینیستی (شکلی از پادعمومهای فرودست) با چند ویژگی تعریف میشوند. این شکل از کنشگری جمعی پیش از همه از تفکیکی عبور میکند که امر عمومی و خصوصی را به قلمروهای مجزا تقسیم میکند، آنچه برای هابرماس و به طور کلی، لیبرال دموکراسی اهمیت کلیدی دارد؛ در صورتبندیِ فریزر، پادعمومهای فمینیستی چندصدایی و ناهمگناند، روی ساحتهای متفاوت کار و در بخشهای مختلف فرهنگِ سلطه مداخله میکنند. طردشدنها و به حاشیهراندهشدنِ خود را تشخیص میدهند، خشونت و دیوانگی را صریح بیان میکنند، و به این دلیل که تعاملِ آن با مخاطب قابی برای بحثی گسترده دربارهی عدم حضور افراد تحت سلطه (زنان ) در فرهنگ و سیاست ایجاد میکند، امکانهای انتقادی میگشایند.
مقاومت عمومی به چه معناست؟
در نظریههای گذار از تعارض همچنین در پژوهشها پیرامون جنبشهای اجتماعی، مقاومت عمومی یا مردمی را اعتراض، نافرمانی مدنی یا سیاست ستیزهجویانه نامیدهاند که خود را در قالب تظاهرات، اعتراض، اعتصاب، سد معبر، ایجاد مانع انسانی در برابر ساخت و ساز یا پیشروی نظامی و … نشان میدهد. با اینکه این کنشها مورد علاقهی پژوهشگران بسیاری است اما همچنان در مطالعات فلسطین مقاومت عمومی نحیف باقیمانده است. به این دلیل که به لحاظ قومنگاری، در لحاظ کردنِ ویژگیهای اجتماعی تعامل (مکانیسم درونی بدن جمعی) گروههای تحت سلطه و در دیدن غنای فرهنگی این گروهها و سوبژکتیویتهی کنشگرانِ آن -مقاصد، امیال، ترسها و طرحهایشان نحیف است. در حالی که مقاومت مردمی در فلسطین به طور گسترده در رابطه با انتفاضهی اول مورد مطالعه قرار گرفته است، اغلب تصور می شود که چنین کنشی وجود ندارد، یا بی ربط به تغییرات سیاسی در دوران پس از اسلو است. آن دسته از مطالعاتی که به بررسی پتانسیلهای مقاومت عمومی به عنوان کاتالیزور تغییر میپردازند نیز تمایلی به بررسی مشارکت زنان و ابعاد جنسیتی آن ندارند. با این حال، این نوع کنشگریِ سیاسی در فلسطین پس از اسلو اتفاق میافتد و زنان و پویایی جنسیتیشان بخش اساسی آن را تشکیل میدهد. درست مانند همهی جنبشهای اجتماعی، در این نوع کنشگریِ سیاسی نیز پادعمومها از چارچوبهای جنسیتی نه تنها به مثابهی ابزاری برای ساخت هویتهای جمعی بلکه برای سیاسیکردن و تغییر مفاهیم، مدلها، هنجارها و خود نظامهای جنسیتی استفاده میکنند. در مقایسه با جنبش اجتماعی تودهای انتفاضهی اول، کنشهای مقاومت عمومی امروزه بسیار کمتر و محلیتر است: به اشکال مختلف انجام میشود، توسط عاملیتهای متفاوت محلی، ملی و بین المللی چارچوببندی و سازماندهی شده و اهداف متفاوت (و گاه متضاد) را دنبال میکند. این متن بر اساس مصاحبههای صورتگرفته با کنشگران در سالهای پس از انتفاضهی دوم تنظیم شده است[۱] و سه محور کلی دارد: چرایی چندپارگی در مقاومت عمومی، نقش زنان و بازنمایی جنسیتیِ زنان کنشگر در زمینهی اشغال، استعمار، رسانههای جریال اصلی و مردسالاری.
چندپارگی مقاومت عمومی پس از اسلو
زنان از مدتها پیش در اعتراضات عمومی فعال بودهاند. تحت قیمومیت بریتانیا (۱۹۲۰-۱۹۴۸)، موارد بسیاری از شرکت در تظاهراتها، نوشتن نامههای اعتراضی به دولت بریتانیا و حمایت فعالانه از شورشهای اولیه، از جمله شورشهای ۱۹۲۱ در یافا، شورشهای دیوار ۱۹۲۹ در اورشلیم، همچنین مشارکت آنها در شورش بزرگ سالهای ۱۹۳۶- ۱۹۳۹وجود دارد. پس از آن مقاومت عمومی بهعنوان یک فرهنگ سیاسی و بهعنوان راهبردی برای مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل در فلسطین، بهطور گستردهتر تمرین و نظریهپردازی شد. در حالی که رهبری مردانهی انتفاضه اول این تغییر را به سطح گفتمانی و مفهومی تحکیم بخشید، زنان نقش مهمی در عادیسازی این شکل از کنشگریِ سیاسی داشتند. آنها در کنار شرکت در تظاهراتها، اعتراضات و اعتصابات در عرصهی عمومی با کار در کمیتهها، مدارس جایگزین یا تعاونیهای غذایی، مبنایی برای مقابله با اشغالگری اسرائیل و سیاستهای منع رفت و آمد، همچنین تحریم محصولات اسرائیلی ساختند. با چنین زمینهی قدرتمندی برای فعالیت در دهه ۱۹۸۰، چه چیزی باعث کاهش شدید مشارکت و اعتماد زنان در سیاست جمعی عمومی شد که بسیاری از فعالان انتفاضه اول از روندِ آن ابراز تاسف میکنند؟
پیش از هر چیز باید به سیاستهای اشغالگرانه اسرائیل برای تکه تکه شدن، جدایی و محدودیتهای تحرک اشاره کنیم که به طور سیستماتیک فضاهای جمعی و فردی زندگی فلسطینیها را ویران و قلمرو مقاومت عمومی را برای زنان به چندین کانون غیر مرتبط و منزوی تجزیه کرده است. چنین سیاستهای کنترل فضایی (تقسیم بندی مناطق در کرانهی باختری به A,B,C ایجاد حدود ۶۵۰ ایستگاه کنترل رفت و آمد که نیمی از آنها ایستهای بازرسی هستند، فشار اقتصادی و فضای امنیتی دائمی و غیره) که ریشه در افسانه صهیونیستی «سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین» دارد، پیش از پیش زنان را در انحصار نقشهای جنسیتی نگه میدارد. یک مطالعهی میدانی که در خلال سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ دربارهی ایستهای بازرسی انجام شده[۲] نشان میدهد در اغلب موارد زنان هنگامی اجازهی گذر از ایستهای بازرسی را مییابند که یا به عنوان عبادتکننده قصد جابهجایی داشته باشند و یا به عنوان مراقب اصلی حضور آنها در کنار عضو بیمار خانواده ضرورت داشته باشد. سعاد، یکی از فعالین چپ برجسته که در انتفاضه اول نقش پررنگی داشته است اثراتِ این سیاستها بر مقاومت عمومی در فلسطین را اینطور روایت میکند:
«آنچه اتفاق افتاد این بود که علاقه مردم [به سیاست] کمتر شد – همه مردم، نه فقط زنان. ما قبلاً هزاران نفر به تظاهرات میرفتیم، اما اکنون مردم نگران وضعیت اقتصادی، افزایش فقر، بیکاری، از دست دادن امید به صلح، ایستهای بازرسیها و تخلفات روزانه هستند.»
جدا از سیاستهای کنترل فضایی، سرکوب خشونتآمیز و نظامیگری اسرائیل را نیز باید در نظر گرفت. یورش، بازرسی و دستگیریهای خودسرانه در حالی امکانهای فعالیت جمعی را محدود کرده است که پس از توافقنامه اسلو از یک سو تشکیلات خودگردان بر صلح و دولتسازی متمرکز شد و از سوی دیگر بسیاری از فعالان سابق انتفاضهی اول از مقاومت عمومی به ساخت جامعه مدنی روی آوردند. آنها در سازمانهای غیر دولتی، سازمانهای بینالمللی، مراکز تحقیقاتی دانشگاهی و اتاقهای فکر مشغول به فعالیت شدند اما هنگامی که شکست دستور کار صلح لیبرالی اسلو آشکار شد، فرهنگ سیاسی و منطق مقاومت- اگرچه در اشکال متفاوت و اغلب رقیب – جان دوباره گرفت. تلاشها برای احیای مقاومت عمومی بهعنوان یک استراتژی ضداشغال بهویژه از زمان ساخت دیوارها، رشد کرد. با این حال، دور شدن از سیاست جمعی رسمی – بهویژه از سیاست حزبی، که یک نیروی بسیج کنندهی اصلی برای فعالیتهای مقاومت عمومی در طول انتفاضهی اول بود، با مخاطراتی همراه شد؛ اعتراضات معمولاً موقتی و بدون برنامهریزی و بدون هماهنگی متمرکز رخ میدهند و در نتیجه افراد امکان آموزش، آگاهی از روشهای محافظت از خود و دیگران را نمییابند. در این میان باور عمومی نسبت به تشکیلات خودگردان مانع از این میشود که این تشکل بتواند در مقاومت عمومی نقش سازمانده را ایفا کند. یکی از معترضان سیاستهای تشکیلات خودگردان در سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۹ اینطور میگوید: تأسیس تشکیلات خودگردان
«بر اساس تمایل اسرائیل برای شکوفایی دموکراسی در کرانه باختری و غزه نبود، بلکه بر اساس نیاز به واگذاری مسئولیت کنترل فلسطینیان به نهادی کاملاً وابسته و پاسخگو به اسرائیل بود»
در واقع تشکیلات خودگردان با عملکرد مؤثر به عنوان اپراتور امنیتی اسرائیل، خود را در موقعیتی میبیند که باید تظاهراتها و ابتکاراتی را که اسرائیل آن را خشونتآمیز یا مخالف میداند سرکوب کند.[۳] از آنجایی که تشکیلات خودگردان عمدتاً نتوانسته است به عنوان ضامن حقوق مردم و رهبر مقاومت عمومی عمل کند، بسیاری از فلسطینیها اکنون آن را بهعنوان مرجعی برای دریافت حمایت و محافظت رد میکنند و این حمایت و محافظت را از طریق واحدهای اجتماعی-سیاسی کوچکتر، مانند خانواده، گروههای اجتماعی محلی، تعاونیها یا گروههای زنان پیگیری میکنند.
علاوه بر این، پس از سال ۲۰۰۰ موجی از سازمانهای غیردولتی تحت حمایت مالی خارجی وجود داشته است که با ترویج گفتمان مبارزهی خشونتپرهیز عملا مقاومت عمومی را کنشی رادیکال قلمداد کرده و به مخالفت با آن دست میزنند. در واقع، مانند پروژههای گفتوگو و «تجارت صلح» لیبرالی، نسخهی خشونتپرهیز از مقاومت در فلسطین در الویت فرآیند حرفهایسازی و غیردولتیسازی قرار گرفت. برای مثال، برنامه مشارکت برای صلح اتحادیهی اروپا، از پروژههایی حمایت میکند که در زمینهی ترویج، آموزش و افزایش آگاهی در مورد مبارزهی خشونتپرهیز باشد و هرگونه اقدامات بیشتر را با برچسب رادیکال حذف میکند. آنها خود را حامیانی مینامند که در تلاشاند از رادیکالیزاسیون خشونتآمیز جامعهی فلسطین جلوگیری کنند در حالی که اکثر فلسطینیها اساسا این دوگانه را رد میکنند و معتقدند این گونه پروژهها تلاشی برای رام کردن جنبش مقاومت فلسطین و تبدیل آن به رویکردی مبتنی بر عادیسازی اشغال است.
البته این بحث جدیدی نیست. در اوایل دهه ۱۹۸۰، فعالانی مانند مبارک عواد (که در سال ۱۹۸۵ مرکز فلسطینی برای مطالعات مقاومت خشونتپرهیز را تأسیس کرد) شرح دادهاند که چهطور مقاومت عمومی باید از هر دو شکل پرهیز از خشونت و انفعال اصولی متمایز شود. اما به نظر میرسد در همان زمان زنان، بهویژه آنهایی که بهجای نظریهپردازی دربارهی مقاومت عمومی، درگیر کنشگری بودند، از اصطلاح لا عنف (عدم خشونت) فاصله گرفته بودند. ام علاء، زنی که از زمان انتفاضهی اول در تظاهرات عمومی شرکت داشته است، تاکید میکند که مفهوم عدم خشونت از نظر او به اندازهی کافی فعالیت سیاسی او و اکثر زنان روستایی را توصیف نکرده و نمیکند، فعالیتهایی که از اقدامات روزمرهی بقا و مقاومت، آموزش، تربیت و تغذیه فرزندانش در شرایط محاصره و خشونت دائمی آغاز شده و در پیوستاری به شرکت در تظاهرات و مقاومت عمومی در برابر یورش به مناطق مسکونی و دیوارسازی ادامه یافته است:
«دختران من در انتفاضهی اول با پدرشان در زندان یا در مخفیگاه بزرگ شدند. بنابراین برای آنها عادی بود که به مقاومت بپیوندند. این به سادگی روش زندگی در اینجا است… ما به عنوان زنان هرگز از کلمه خشونت پرهیز استفاده نکردیم. ما همیشه از قدرت یا مقاومت استفاده میکردیم.»
در نتیجهی دو عامل نخست همچنین ادعای مالکیت بر گفتمان و پراتیک مقاومت عمومی در فلسطین امروزی، بیش از پیش این نوع کنشگریِ سیاسی پر مخاطره شده است.
زنان و مقاومت عمومی
مقاومت عمومی در فلسطین، و به طور کلی در جهان عرب شاهد مشارکت گستردهی زنان بوده است. زنان نه تنها بخش جداییناپذیر جنبشهای استقلالطلبی در فلسطین علیه سلطه بریتانیا و اسرائیل بودند، بلکه برای مثال در مصر در آغاز قرن بیستم و در جنگ استقلال الجزایر علیه استعمار فرانسه نیز حضور فعال داشتند. با این حال بازنمایی «فرهنگگرایانه» به میراث شرقشناسی ادامه دارد. در این بازنماییلإ زنان در جهان عرب به عنوان قربانیان منفعل ستم «فرهنگی» معرفی میشوند و مشارکت قوی و مستمر آنها در مبارزات اجتماعی و سیاسی، چه در جنبشهای ضداستعماری و استقلال طلبانه و چه در انقلابهای عربی قرن بیست و یکم، نادیده گرفته میشود. با این وجود، زنان فعال در عرصهی مقاومت عمومی بر تداوم تاریخی نقش سیاسی خود تأکید و تصویر زنان منفعل عرب را کاملاً رد کردهاند. در این روایتها دائما بیان میشود که در فعالیتهای سیاسی نیروها و فشارهای «فرهنگی» نتوانسته آنها را به عقبنشینی وادار کند و حتی ماهیت برابریخواهانه و عملگرایانهی مقاومت و اعتراض به بسیج زنان کمک کرده است. اما این پرسش همچنان مطرح است که چه زمانی و چگونه زنان ممکن است با محدودیتهای خاصی در کنشگری در عرصهی عمومی مواجه شوند؟ و چرا ایجاد تشکلهای جداگانهی زنانه بسیار اهمیت دارد؟ فعالان محلی از طرفی به مخالفت با انجمنهای بینالمللیای میپردازند که مقاومت خشونتپرهیز را به نخبهگرایی یا عادیسازی (اشغال) ملتزم میکنند، و از طرفی منتقد سلطه و کنترل مردانه در ساختارهای سازمانی و تشکیلاتی هستند. بنابراین آنها بر ماهیت فراگیر مقاومت عمومی تاکید میکنند و با اتخاذ رویکردی عملگرایانه و غیر ایدئولوژیک توانستهاند هواداران احزاب سیاسی مختلف، گروههای متفاوت سنی، افراد از زمینههای اجتماعی-اقتصادی گوناگون را در کمیتههای مردمیِ محلی گرد هم آورند. در واقع زنان از ساختارهای جنسیتی هویت جمعی فراگیری ساختهاند که نسبت به ترتیبات سیاسی مرسوم سلسله مراتبی کمتری دارد. اما نگاهی بندازیم به چهار دسته از سازمانهایی که زنان را به اشکال مختلف به کنشگری در عرصهی عمومی فرا میخوانند:
گروههای بینالمللی همبستگی زنان، مانند سرویس بینالمللی صلح زنان که شامل گروهی از فعالان بینالمللی است که نقض حقوق بشر را مستند و مشارکت زنان در اعتراضات را تشویق میکنند.
گروههای پیشرو مانند المبادره، و همچنین شاخههای زنان احزاب چپ، مانند جامعهی زنان کارگر فلسطین برای توسعه که گاهی اعتراضات زنانه را سازماندهی میکنند.
سازمانهای غیردولتی، مانند مؤسسه آموزشی عرب مرکز حل منازعات فلسطینی وئام، یا کمپین مردمی فلسطینی ضد آپارتاید دیوار در ساختارهای سازمانی خود گروههای ویژهی زنان تشکیل داده و در کنار تشویق و سازماندهی اعتراضات آموزش زنان را در دستور کار خود دارند.
گروههای محلی زنان، که گاهی به کمیتههای روستایی مردمی مرتبط هستند و عمده فعالیت آنها تشویق مشارکت و سازماندهی زنان در اعتراضات به دیوارسازی و یورش نظامی است.
در سال ۲۰۰۳، زنان محلی از روستاهای کرانه باختری که مورد هدف دیوار قرار گرفته بودند، شبکهی زنان علیه دیوار را تأسیس کردند. این ابتکار برای تشکیل یک گروه مستقل ضد دیوار از اصرار زنان برای به چالشکشیدن، دور زدن و شاید حتی تغییر دادن سلسله مراتب جنسیتی در رهبری جنبش مقاومت عمومی محلی ناشی میشد. این شبکه با ارائهی دورههای آموزشی و سخنرانی و گفتگو به ویژه در مورد تحریم محصولات اسرائیلی، ضرورت مقاومت عمومی و روشهای اعتراض و حفاظت آغاز به کار کرد و در همان سال توانست مشارکت چشمگیری در دو تظاهرات صورت گرفته داشته باشد. یکی از نمایندگان این شبکه در مصاحبهای که سال ۲۰۰۹ انجام شده است میگوید:
«ایدهی این شبکه این است که در آینده باید در هر یک از کمیتههای مردمی در هر روستا یک شاخهی زنان وجود داشته باشد… چرا که زنان و جوانان هیچ نقشی در کمیتههای مردمی که تحت سلطهی مردان، کشاورزان یا سیاستمداران روستا هستند ندارند. به نکات زنان به درستی گوش داده نمیشود، اما آنها در واقع همان کسانی هستند که درست مانند مردان کار انجام میدهند. به عنوان مثال، برخی از زنان شکایت داشتند که در صفهای اول راهپیمایی میکنند، در حالی که رهبران کمیتههای مردمی در پشت تظاهرات حضور داشتند و با خبرنگاران مصاحبه میکردند.»
او سپس توضیح میدهد هنگامی که افراد بیشتری شروع به پیوستن کردند و اعتراضات توجه بیشتری را به خود جلب کرد، مردانی از کمیتهی مردمی محلی و احزاب سیاسی تلاش کردند تا قدرت را در دست بگیرند:
«آنها میخواستند با گفتن اینکه ما بینالمللی کار میکنیم، از ما [زنان] مشروعیتزدایی کنند… مردان همیشه میخواهند مسئولیتپذیر باشند و در تظاهرات رهبری کنند، همانطور که در هر جای دیگر…»
در نتیجه، بسیاری از زنان دیگر نمیخواستند در تظاهراتی شرکت کنند که به نمایشهای تبلیغاتی سیاست حزبی تبدیل شده بود. آنها دیگر این فعالیت را در چارچوبِ کنشگریِ یکپارچه ضد اشغالگری نمیدانستند. این گروه بعداً به یک سازمان کوچک تعاونی زنان تبدیل شد که نه تنها تلاش میکند تا زنان را برای اقدامات اعتراضی بسیج کند، بلکه تلاش میکند تا آنها را از نظر اقتصادی (از طریق حمایت از پروژههای درآمدزای کوچک زنان) و اجتماعی (با ارائه راهنمایی در مورد مسائل حقوقی به عنوان مثال، حقوق ارث یا حق طلاق) توانمند سازد. این واقعیت که زنان روستایی یک گروه معترض زنان مستقل ایجاد کردند که بعداً به یک سازمان رسمیتر، با دامنهی فعالیت گستردهتر (حقوق زنان) تبدیل شد، نشان میدهد که زنان روستایی نیازی به نخبگان سازمانهای غیردولتی شهری که تمایل دارند زنان روستایی یا پناهنده را در پروژههای توانمندسازی جنسیتی خود – عمدتاً با بودجه خارجی – ادغام کنند، ندارند. در واقع، زنان روستایی و پناهنده اغلب بیشتر از زنان شهری در اعتراضات و مقاومت فعال هستند (به ویژه از آنجایی که دیوار عمدتاً از مناطق روستایی میگذرد) و همچنین از طریق فعالیت خود با کنترل مردانه، چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی، مبارزه میکنند. با این حال، همه ابتکارات مقاومت عمومی محلی به این شیوه توسعه پیدا نکردند و اغلب در خودانگیختگیِ اولیهی خود باقی مانند. در بیشتر روستاها، زنان از طریق ارتباطات اجتماعی-محلی برای اعتراضات و تظاهرات سازماندهی میشوند به همین دلیل اغلب به روشهای متعارف مقاومت عمومی مانند تظاهرات، برافراشتن بنرها یا پرچم فلسطین، فریاد زدن شعارها، یا مسدود کردن راهِ تانکها و بولدوزرهای ارتش اسرائیل دست میزنند و گاهی از تکنیکهای اعتراضی خلاقانه و نمادین متداول در شهرها، مانند راهپیماییهای خاموش، پیادهروی با شمع، نماز یا سرود خواندن کنار دیوار و … استفاده میکنند.
بازنمایی جنسیتی مقاومت عمومی زنان
رسانههای جریان اصلی در راستای بازنمایی زنان فلسطینی به مثابهی قربانیانِ منفعل هنجارهای اجتماعی فرهنگی مردسالارانه، که یا آنها را از مشارکت در مقاومت عمومی باز میدارند و یا پیوند زنان را با به گفتهی آنان «صلح» بر هم میزنند، اغلب معترض زن فلسطینی را به مثابهی یک «استثنا» در کانون توجه قرار میدهند. این استثنایی خواندن هم از طرفی به آنها این امکان را میدهد که در مواقع لازم زنان را بدل به سوژههای جذاب رسانهای کنند و هم از طرفی استثنا میتواند زمینهای باشد برای تاکید بیشتر بر تعریفی ذاتانگارانه از زنانگی و پیوند آن با صلح که رادیکالیسم موجود در مقاومت عمومی زنان را به حاشیه میراند. خود فعالان زن از مفروضات و انتظاراتی که از سوی مخاطبان مختلف بر آنها تحمیل شده آگاه هستند و حتی گاهی اوقات از این بازنماییها به مثابهی تاکتیک استفاده میکنند:
«اینکه میگویند زنها از مردها آرامترند، بیمعنی است. اما با وجود این میتوانیم از این موضوع استفاده کنیم. حتی وقتی با اسرائیلیها سر و کار دارید، زن بودن راحتتر است. ما را خطرناک نمیبینند. نزدیک شدن زنان به سربازان آسانتر از مردان است… همچنین ما به عنوان زن همیشه میتوانیم نقش دختر کوچک ساده لوح را بازی کنیم.»
زنان برای پیوند خوردن با هم، شنیده شدن یا حتی فریب دادن دشمن از این بازنماییها استفاده و گاهی معنای آنها را دگرگون میکنند. در شرایط امروزیِ تشدید ناامنی، افزایش محافظهکاری اجتماعی، و چندپارگی و رقابت شدید سیاسی بین گروههای مختلف، بدن زنان و رفتار آنها بیش از پیش به میدانهای جنگیای تبدیل شده است که رقابتهای سیاسی در آن جریان دارد. همانطور که مقاومت عمومی زنان در رسانههای جریان اصلی به مثابهی یک استثنا بازنمایی شده یا با کودکسازی عاملیتِ سیاسی آنها نادیده گرفته میشود، در هرگونه کنش سیاسی دیگری نیز (مثل سیاست نمایندگی) این بازنماییها ادامه دارد. برای مثال، حداقل نیمی از تحلیلگرانِ سکولار سازمانهای غیردولتی یا شاخههای زنانهی احزاب سیاسی معتقدند محدودیتهای فزایندهی کنشگریِ سیاسی زنان معطوف به افزایش نفوذ جنبشهای اسلامی است. حامیان این استدلال مدعی میشوند که حماس با وعدهی حمایت اجتماعی-اقتصادی، زنان را شستشوی مغزی داد تا در انتخابات سال ۲۰۰۶ به آن رای دهند. میبینیم که در این تحلیلها نیز چهطور عاملیتِ سیاسی زنان در پیوند با فریبخوردگی بازنمایی میشود. چنین استدلالهایی البته در واقع نادرست هستند – جنبشهای اسلامی زنان طیف وسیعی از زنان در کرانه باختری و غزه را شامل میشود و خود زنان نقش مهمی در تقویت جنبش ایفا کردهاند. البته این بازنماییها علیه زنان ناسیونالیست-سکولار هم وجود دارد و آنها نیز به ابزاری در دستِ ساختارهای مردسالار تقلیل مییابند که تنها به صورت نمادین و پراکنده به زنان اجازهی حضور، کنش، دسترسی و قدرت تصمیمگیری میدهند. بنابراین، گرچه فعالان زن اغلب در مبارزات اجتماعی و سیاسی خود در مواجهه با دوگانههای گفتمانی (سنتی در مقابل مدرن، اصیل در برابر غربگرا، روستایی در مقابل شهری و سکولار در مقابل مذهبی) ساختهشده قرار میگیرند، دوگانههایی که منعکس کننده واقعیتهای بسیار پیچیدهتر زندگی آنان نیستند، با اینحال به یک شکل در معرض بازنماییهای مبتنی بر جنسیت هستند.
دومین بازنمایی پر تکرار حضورِ زنان در عرصهی مقاومت عمومی بازنمایی آنان به مثابهی مادر است. در حالی که رسانههای جریان اصلی و سازمانهای حامی صلح در تلاشاند از تصویر مادر سوگوار برای جلب مخاطب و تقلیل آنان به افرادی صرفا دارای نقش عاطفی- مراقبتی در نهادهای اجتماعی استفاده کنند، زنان فلسطینی با تغییر معنای مادری و وسعت بخشیدن به آن هم ساختارهای سنتی را به چالش کشیدهاند و هم مبنایی برای حضور در عرصهی اجتماعی ساختهاند. ساختار جنسیتی مادر دارای طنین قوی در فلسطین است و در چارچوببندی کنشهای زنان همچنان مهم است. حتی تصور سنتیتر از مادر استوار و ثابتقدم در فرهنگ سیاسی فلسطین مرکزی است. گفتمان پایداری ملیگرایانه (صمود) طی دههها معنایی سیاسی به مادری بخشیده است. زنان با تعریف این «مادری سیاسی» نه تنها توانستهاند فضاهایی را برای عاملیت سیاسی خود در عرصهی عمومی ایجاد کنند، بلکه هنجارهای جنسیتی مردسالارانه را نیز که نقش فعال آنها را به مراقبت از خانه تقلیل میدهند، به چالش کشیدهاند. آنها مفهوم مراقبت مادرانه را تا آنجا وسعت بخشیدهاند که مراقبت از فضای سیاسی عمومی، حفاظت از زمین، خاک و مردم را نیز شامل میشود. آنچه همواره به معنای دفاع از قلمرو جزئی از نقشهای جنسیتی مردانه قلمداد میشد. گرچه این خطر همواره وجود دارد که تکیه بر شخصیت مادر، به همین معنای سیاسی و وسیع به مردسالاری امکانی گفتمانی دهد که عاملیت سیاسی زنان فلسطینی را انکار و آنان را به خانه برگردانند، اما آنچه در عرصهی واقعی مبارزه شاهد آن هستیم این است که فعالان زن فلسطینی از مادری سیاسی به شیوهای فعال و برای ساخت هویتی جمعی، سازماندهی و مقاومت عمومی استفاده میکنند و از این طریق نشان میدهند که واقعیتها و تجربیات زیستهی آنها هرگز نمیتواند به دوگانههای سنتی/مردن، مذهبی/ سکولار و شهری/روستایی تقلیل یابد.
به طور خلاصه میتوان گفت گرچه سیاستهای استعماری اشغالگرایانهی کنترل فضا و نظامیگری همراه با ساختارهای سلسلهمراتبی پدر/مردسالارانه احزاب سیاسی و گفتمانهای بینالمللی صلح محور مشارکت زنان در مقاومت عمومی را با موانعی جدی مواجه کرده است اما همچنان زنان با اتخاذ استراتژیهای گفتمانی متنوع (مادری سیاسی، گفتمان مبتنی بر حقوق زنان، گفتمان اسلامی و… ) توانستهاند به ایجاد پادعمومهای فمینیستی دست بزنند، عاملیت سیاسی خود را در قالبِ مقاومت عمومی حفظ کنند و برای ایجاد پلتفرمهای قویتر در جنبش ضد اشغال در فلسطین زمینهسازی کنند.
[۱] WOMEN’S POLITICAL ACTIVISM IN PALESTINE: PEACEBUILDING, RESISTANCE, AND SURVIVA , SOPHIE RICHTER-DEVRO , 2018
[۲] Women and checkpoints in Palestine, Mark Griffiths, Jemima Repo, 2021
[۳] For a more detailed analysis of the PA’s security sector and its cooperation with Israel, see, among others, Khalili (2010), Leech (2017), Tartir (2015), and Turner (2015)
۲۰ فروردین ۱۴۰۴