نامهای از زندان برای کودکان افغانستانی؛ انیسا فنائیان: “خواستم شمعی روشن کنم”
انیسا فنائیان، شهروند بهایی ساکن سمنان، که از ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ برای اجرای حکم هشت سال حبس تعزیری بازداشت شده است، نامهای از زندان خطاب به کودکان افغانستانی محروم از تحصیل منتشر کرده است. این نامه، که در آن با زبانی صمیمی و روایتی شخصی از سالها تبعیض مذهبی سخن گفته شده، واکنشی انسانی به رنج کودکانی است که همچنان به دلیل نداشتن مدارک تابعیتی یا تفاوتهای قومی و مذهبی، از حق آموزش محروماند…./
***
متن کامل نامه زندان او به کودکان افغانستانی در ادامه آمده است:
«نامهای برای کودکان افغانستانی
اولین بار که دیدمتان، با خودم فکر کردم: چرا شما فقط بهعلت محل تولدتان باید مورد تبعیض قرار بگیرید و از اساسیترین حق انسانبودنتان، یعنی حق دانش و آگاهی محروم شوید؟
آرزو داشتید مثل هر کودک دیگری به مدرسه بروید و شوق دانستن از برق نگاهتان مشهود بود. من میدانستم که این فقط یک آرزوی کودکانه نیست.
دانستن، اصلیترین نیاز بشر است؛ حتی مهمتر از آب و غذا.
زیرا نبود آب و غذا تنها به جسم انسان آسیب میزند، اما در نبود آگاهی، نهتنها فرد، بلکه دیگران، جامعه، محیطزیست، و حتی انسانیت در معرض خطر قرار میگیرند.
درد تبعیضی که در پس نگاهتان پنهان شده بود، برای من نیز آشناست.
بگذارید برایتان بگویم از آن سالها، از آن تبعیضهای آشنا…
اولین واقعه:
پایان سال یازدهم بودم. آن زمان، به جای سال دوازدهم، نام «پیشدانشگاهی» را به کار میبردند. برای ثبتنام، پرسشنامههایی توزیع کردند که ستونی با عنوان “مذهب” داشت.
اواخر مرداد بود که مطلع شدیم دانشآموزان بهایی سراسر کشور را از ورود به سال آخر دبیرستان محروم کردهاند، با جملهای آشنا: «یا بنویسید اسلام، یا نمیتوانید وارد مدرسه شوید.»
باز هم سخن از صداقت، آزادی عقیده، و…
نتیجه آن شد که ما یک سال از تحصیل محروم ماندیم.
جامعه بهایی با بینشی ستودنی، آموزش این دانشآموزان را خود به عهده گرفت؛ اما محرومیت رسمی شامل حال ما شد.
سال بعد، وقتی دوستانم بدون دغدغه وارد دانشگاه شدند، من با معدل بالای ۱۹، تنها بهدلیل بهاییبودن، از ورود به دانشگاه محروم شدم.
چند سال بعد، با حذف ستون مذهب، در کنکور شرکت کردم اما اینبار با برچسب “نقص پرونده” مواجه شدم.
دومین واقعه:
دخترم به کلاس هفتم میرفت. برای ثبتنام، معدل بالا، بومیبودن و ثبتنام بهموقع لازم بود که همه را داشت.
مدیر مدرسه از ثبتنام او طفره میرفت و نهایتاً اعتراف کرد که دلیل عدم ثبتنام، بهاییبودن خانواده ماست.
با پیگیری جدی، دخترم را ثبتنام کردند، اما دو سال تمام تحت تبعیض و آزار مدیر مدرسه قرار گرفت. فشار روانی سنگینی که به یک نوجوان وارد شد، باعث شد مدرسهاش را تغییر دهیم.
پایان سال دوازدهم، برای دریافت مدرک دیپلم و کارنامه به دفتر مدیر رفتم.
با خنده گفت: «تا برای این کارنامه خوب شیرینی ندهید، مدارک را نمیدهم!»
گفتم: «دختر من، با این همه توانایی، تنها بهدلیل بهاییبودن از ورود به دانشگاه محروم شده است.»
پاسخش فقط سکوت بود و سکوت.
سومین واقعه:
پسر ششسالهام را در مدرسهای ثبتنام کردیم و شهریه را هم پرداختیم.
یک ماه بعد، به ما اطلاع دادند که بهعلت اعتقادات مذهبی ما، فرزندمان را از مدرسه اخراج کردهاند.
پیگیریهای ما بینتیجه ماند.
در دبستانی دیگر، همان ابتدا پرسیدند: «آیا بهایی هستید؟»
وقتی پاسخ دادیم بله، مؤدبانه گفتند سیاست مدرسه، پذیرش نکردن دانشآموز بهایی است.
در مدرسهای دیگر، با وجود قبولی پسرم در آزمون ورودی، از ثبتنام او خودداری کردند.
و او فقط ۶ سالش بود.
وقتی کلاس ششم را به پایان رساند، برای ثبتنام در دوره متوسطه اول به مدرسهای دیگر رفتیم.
همهچیز خوب پیش رفت تا آنکه مدیر متوجه شد ما بهایی هستیم.
با خونسردی گفت: «از اول هم میدانستم بهایی هستید، ولی فکر کردم عقیدهتان را تغییر دادهاید. سیاست مدرسه ما این است که دانشآموز بهایی نمیپذیریم.»
با نهایت ادب، کودک ۱۲ سالهای را تنها بهدلیل باور والدینش، از حق آموزش محروم کردند.
گفتوگوی ما درباره ارتباط نداشتن اعتقاد والدین با حق تحصیل کودک، به جایی نرسید.
آری، درد شما برای من آشناست.
اما نخواستم تنها همدردی کنم.
در برابر تاریکی، خواستم شمعی روشن کنم.
تصمیم گرفتم به شما کمک درسی بدهم.
ساعات حضوریام در کنار شما ــ وقتی پس از کار روزانه در کورههای داغ آجرپزی، خسته اما مشتاق سر کلاس میآمدید ــ
از بهترین لحظات زندگی من بودند.»
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴