از منجوقدوزی تا اتوکشی
روایتی زنانه از کار در منزل و تولیدیهای زیرزمینی در اسلامشهر؛ این گزارشیست از ناعدالتی، و روایتیست از شرم. امید دارم با نوشتن این متن، نوری بر این مسئله بتابانم؛ نوری که شاید آغاز گفتوگو و سپس اقداماتی برای بازپسگیری حقوق زنانی باشد که در این تولیدیها کار میکنند یا زنانی که سالهاست با دستمزدی ناچیز به «کار در منزل» مشغولاند…
***
کانون زنان ایرانی؛ نویسنده «زک»: دقیقاً باید از کجا روایت کرد؟ از کجا میتوان شروع کرد؟میتوانم از خانهای شروع کنم که در گوشهای از آن زنی قوز کرده و مدام سوزنش را در ظرف منجوقها فرو میکند، میدوزد و میدوزد و حالا بیش از پانزده سال است که شاغل است، بدون آنکه کسی بیرون از خانواده از آن خبر داشته باشد.
میتوانم از خانهی دیگری شروع کنم که در آن، زنی بلافاصله پس از رفتن شوهرش، ظرف پولک و خرجکارهایش را از زیر مبل بیرون میکشد و تا عصر، پیش از بازگشت او، مشغول دوختن میشود.
شاید حتی بتوانم اینجا از ساقدستهایی شروع کنم که همیشهی خدا، رویشان پر از جای سوختگیهای اتوی داغ است.
هر طور که آغاز کنم، باید به این جمله برسم:
این گزارشیست از ناعدالتی، و روایتیست از شرم.
اگرچه میدانم پدیدهی «کار در منزل» و همچنین تولیدیهای دوختودوز و آمادهسازی لباس برای ورود به بازار، فقط به اسلامشهر محدود نمیشود، اما در این گزارش تمرکزم بر شهرک کوچکی در اسلامشهر است تا بتوانم روایتهای دستاول و تجربههای نزدیکانم را بیان کنم.
از سوی دیگر، نمیتوان نادیده گرفت که تعداد تولیدیهای زیرزمینی در مناطقی چون اسلامشهر بهطرز قابلتوجهی بیشتر است؛ دلایلی هم دارد که در این مجال قصد ورود به آن را ندارم.
نبود آمار دقیق و ثبتشده دربارهی این مسئله، باعث میشود برای مقایسه فقط به دیدهها و اطلاعاتی تکیه کنم که طی سالها گردآوردهام.
امید دارم با نوشتن این متن، نوری بر این مسئله بتابانم؛ نوری که شاید آغاز گفتوگو و سپس اقداماتی برای بازپسگیری حقوق زنانی باشد که در این تولیدیها کار میکنند یا زنانی که سالهاست با دستمزدی ناچیز به «کار در منزل» مشغولاند.
وقتی به زنهای محل زندگیام نگاه میکنم، بیشترشان در نگاه اول فقط خانهدار به نظر میرسند؛ خانهداریای که در نگاه عام نه شغل «واقعی» محسوب میشود، نه حقوقی بابتش در نظر گرفته میشود.
اما با کمی نزدیکتر شدن، میبینی بسیاری از آنها مشغول به «کار در منزل» یا کار در تولیدیها هستند.
برای خیلی از این زنان، کار کردن در چنین فضاهایی با نوعی شرم همراه است؛ شرمی که سعی میکنم در ذهنم دلایلش را پیدا کنم و به برخی پاسخها هم رسیدهام.
اکثرشان ترجیح میدهند از کارشان حرفی نزنند و این مسئله را از آشنایان و همسایههایی که چنین کاری نمیکنند، پنهان میکنند.
خیلیها گاهی در محل کار، مدام به همکارانشان یادآوری میکنند که «نیازی به این کار ندارند» و فقط برای تفریح مشغولاند.
این در حالیست که شرایط سخت و حقوق ناچیزی که در ادامه با جزئیاتش میگویم، نشان میدهد این کارها بیشتر از سر نیاز انجام میشود، نه تفنن.
دو مسئله هنگام فکر کردن به «کار در منزل» و کارهای تولیدی، ذهنم را بیشتر از هر چیز آزار میدهد:
اول، حقوق بسیار پایین و دشواری بیش از حد این نوع کارهاست.
دوم، شرمیست که تقریباً تمام این زنان نسبت به شغلشان دارند.
این شرم، در سطوح و لایههای مختلفی دیده میشود که در ادامهی این گزارش-روایت، به آنها میپردازم.
۱. از رحیلا میگویم | روایت ناعدالتی | حقوق کم و شرایط سخت کاری
بیایید به کارگاه اتوکشی و بستهبندی لباس کوچکی سر بزنیم که حدود پنج شش سال است در زیرزمین خانهای فعالیت میکند.
به جز مردی که نقش سرکارگر را دارد و بستهبندی لباسها را بر عهده گرفته (کاری نسبتاً سبکتر که با حقوق بیشتری همراه است)، بقیهی کارکنان زن هستند.
رحیلا بیش از چهار سال است که در این کارگاه مشغول به کار است.
او شش روز در هفته، روزی ده ساعت کار میکند، حتی در تعطیلیهای رسمی.
از ساعت هشت صبح باید در محل کار حاضر باشد، جایی که از نظر بهداشتی و ایمنی، حداقلهای لازم را ندارد.
تعداد کارکنان در گذشته بیشتر بوده، اما حالا فقط پنج زن باقی ماندهاند.
حقوق این زنان نه بر اساس ساعت کار، بلکه بر اساس تعداد لباسهایی که در روز اتو میکنند، محاسبه میشود.
محیط کار طوری طراحی شده که میز اتو در ارتفاعی قرار دارد که زنان مجبورند تمام مدت ایستاده کار کنند.
رحیلا میگوید آنها حالا که دستشان راه افتاده، معمولاً ساعتی ۱۲۰ لباس را اتو و تا میکنند—البته بسته به نوع لباس.
لباسهای مردانه دشوارتر و وقتگیرترند، درحالیکه شلوارک و نیمتنهها آسانترند و همین باعث دعوا بر سر گرفتن آنها میشود.
درحالیکه طبق قانون کار ۱۴۰۳، ساعت کاری برای مشاغل عادی ۴۴ ساعت و برای مشاغل سخت و زیانآور ۳۶ ساعت در هفته تعیین شده، این زنان ۶۰ ساعت در هفته کار میکنند.
با همهی این سختیها، رحیلا میگوید فقط شاید دو ماه از سال آنقدر «جان بکنند» و خوششانس باشند که حقوقشان به حداقل حقوق وزارت کار برسد—آن هم برای ۴۴ ساعت کار!
۲. از لعیا میگویم | مسئلهی شرمشرم ناشی از کار کردن در تولیدیها یا «کار در منزل» از کجا ناشی میشود؟
زمانی که بحث نوشتن این گزارش را با لعیا مطرح کردم، اولین جملهای که گفت این بود: «یه وقت از من و رحیلا اسمی نبری!»
پس از گفتوگو دربارهی شرایط کاری و حقوقشان، چند بار دیگر هم تأکید کرد که اسم واقعیشان را نبرم.
این احساس شرم، لایههای متعددی دارد؛ نهفقط در خود فرد، بلکه حتی در سایر اعضای خانواده هم دیده میشود.
مردانی که همسرانشان سالها با این کارها خرج خانه را میدهند یا کمکخرجند، هیچگاه از شاغل بودن همسرشان چیزی نمیگویند.
شاید دلیل اصلی، شرم نباشد؛ شاید موضوع، به رسمیت شناخته نشدن این شغلها باشد—مسئلهای با ریشههای اجتماعی و فرهنگی متعدد.
«اکثر اوقات اشارهای به شغل مادرم نمیکنم. گاهی اگر حرفش پیش بیاید، میگویم مادرم خیاط است. ته ذهنم میدانم این واقعیت ندارد.
تصوری که مردم از یک خیاط دارند، با کسی که در تولیدی یا منزل کار میکند متفاوت است.
در کودکی چند بار بابت این موضوع دچار استرس شدم.
خاطرهی اولم مربوط به دبستان است. مادرم و مادر یکی از همکلاسیهایم از یک نفر کار میگرفتند.
همیشه نگران بودم همکلاسیام در کلاس چیزی بگوید.
خاطرهی دوم تلختر بود. در آموزشگاه زبان با دو خواهر همکلاس بودم که خالهشان همان کسی بود که مادرم از او کار میگرفت.
همیشه احساس تحقیر و ترس داشتم؛ تحقیر از جایگاه پایینتر مادرم در آن زنجیره، و ترس از فاش شدن موضوع.
وقتی مهمان سرزدهای داشتیم یا دوستی به خانه میآمد، اولین کارمان جمعکردن خرجکارها بود؛ گویی آثار جرمی را پنهان میکردیم.
بسیار پیش میآمد که منجوقها و ملیلهها پخش زمین شوند و همه بسیج شویم تا جمعشان کنیم.
تا یک سال پیش حتی صمیمیترین دوستم از این ماجرا خبر نداشت—تا وقتی خودش گفت مادرش به تازگی به «کار در منزل» روی آورده. همان شد نقطهی جسارت من برای گفتن حقیقت.»
آنچه مسئلهی شرم را سوالبرانگیزتر میکند، فراگیر بودن این کارهاست.
نوعی شبکهی مخفی «کار در منزل» و تولیدی در جریان است، اما هیچکس حرفی از آن نمیزند.
همسایهها میدانند که دیگران هم مثل خودشان کار میکنند، اما طوری رفتار میکنند که انگار چنین چیزی وجود ندارد.
چرا؟
آیا حقوق پایین و ناچیز باعث شرم است؟
یا تلاش برای حفظ نقش مرد بهعنوان نانآور خانواده، ولو بهظاهر؟
این گزارش-روایت میتواند به شیوههای مختلفی به پایان برسد.
چند پایانبندی مختلف را امتحان کردهام، اما این یکی را بیشتر دوست دارم:
روایتی را که از خانه شروع کردم، در خانه به پایان میبرم.
خانهای گرم و مهربان، اما همیشه شبیه میدان مین.
در این سالها، صدها سوزن در خانه گم شدند یا از وسط نصف شدند و دیگر پیدا نشدند.
ما در خانه راه میرویم و هر لحظه انتظار فرو رفتن سوزنی در بدنمان را داریم.
مینشینیم و به نوک سوزنهای شکستهای فکر میکنیم که در خیالاتمان وارد رگهایمان شدهاند و در بدنمان حرکت میکنند.
مادرم تصور عجیبی از این دارد: سوزن از پا وارد میشود، مثل قایقی در رگ حرکت میکند و وقتی به قلب برسد، خواهیم مرد.
راستش، ما هم سالهاست این تصور را باور کردهایم.
ما سالهاست با قایقهای سوزنی در رگهایمان، در این خانه حرکت میکنیم.
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴