امروز:   اردیبهشت ۱۶, ۱۴۰۴    
ما زنان در شبکه های اجتماعی
می 2025
د س چ پ ج ش ی
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031  

چند تصویر نزدیک از زنان خانه‌دار

کار خانگی بی‌صدا، بی‌مزد و بی‌مرخصی؛ «یه وقتایی دلم می‌خواد فقط تنها باشم، کاری نکنم. حتی وقتی تنها می‌شم، غذای ساده می‌خورم مثلاً یه تخم‌مرغ تا ظرفی کثیف نشه. نمی‌دونم تا کی باید فقط بشورم، بسابم، بپزم… حداقل وقتی کار می‌کردم و حقوق می‌گرفتم، حس مفید بودن داشتم. الان انگار هیچ‌کس نمی‌بینه چه‌قدر کار می‌کنم.»!!!

***

کانون زنان ایرانی؛ ترانه بنی یعقوب:

نور کم‌رمق صبح، آرام از لای پرده رد شده و روی سرامیک‌های سفید خانه سایه روشن انداخته. چشم‌هایش را با سنگینی باز می‌کند و پیش از هر چیز می‌داند: روزی دیگر، درست مثل دیروز، پیش رویش قرار دارد.
بی‌حال، با کمی تردید، وارد هال می‌شود. نگاهش که روی میز می‌افتد، تصویر آشنایی را می‌بیند؛ شش لیوان نیم‌خورده ردیف شده‌اند. توی یکی شیر، دیگری نوشابه و یکی آبمیوه. بشقابی پراز پوست تخمه و پوست میوه در سویی دیگر. زرورق‌های شکلات این‌جا و آن‌جا پراکنده اند.
از خودش می‌پرسد چرا هنوز به این صحنه‌ها عادت نکرده و بی‌آن‌که پاسخی بیابد، تند و بی‌صدا لیوان ها‌ را جمع می‌کند و به آشپزخانه می‌برد.
آشپزخانه هم همان‌قدر به‌هم‌ریخته‌ است. ماشین لباسشویی پر از لباس چرک است، سینک پر از ظرف نشسته.
مثل همیشه، انگار از پیش برنامه‌ریزی شده، کتری را پر می‌کند. تخم مرغ ها را توی آب می گذارد. کتری هنوز قل نزده، نان تست را در دستگاه می‌گذارد.مربای توت ‌فرنگی، پنیر و کره و گردو را روی میز می چیند.
می‌خواهد بچه‌ها را بیدار کند، اما یادش می‌افتد باید فکر ناهار هم باشد. درِ یخچال را باز می‌کند؛ چند شاخه کرفس گوشه‌ای افتاده‌اند. با خودش می‌گوید خورش کرفس بد نیست… ولی پسرش دوست ندارد.
چشمش به هویج‌ها می‌افتد. شاید هویج‌پلو بهتر باشد، بچه‌ها این را بیشتر دوست دارند البته با گوشت قلقلی. یک بسته گوشت چرخ‌کرده بیرون می‌گذارد تا یخ‌اش باز شود.
کتری سوت می‌زند. باید چای دم کند. بعد برود سراغ اتاق بچه‌ها. پا که به اتاق می‌گذارد، آهی از نهادش بلند می‌شود. اسباب‌بازی‌ها، کتاب‌ها، لباس‌ها، همه پخش و پلاست. ولی حالا وقت فکر کردن به آن‌ها نیست. بایدصبحانه را بچیند.

یک روز معمولی برای همه

بچه‌ها و همسرش دور میز نشسته‌اند، نان تست‌شده را با مربا و کره می‌خورند.با لذت و بی خیال. شیره مربا از گوشه‌های نان شره می کند روی میز و رومیزی زرد رنگش. چند لکه زشت این ور و آن ور. چشم‌هایش را برای چند ثانیه می‌بندد. بعد، آرام، تغذیه مدرسه بچه‌ها را آماده می‌کند.
منتظر می‌ماند تا آن‌ها بروند… تا بتواند لحظه‌ای در سکوت، گوشه‌ای بنشیند و چایش را بنوشد. پیش از آن، ظرف‌ها را می‌شوید و ماشین لباسشویی را روشن می‌کند.
یک‌باره سرش گیج می‌رود. یادش می‌آید چیزی نخورده، چای توی ماگ همیشگی اش یخ کرده. ولی این سرگیجه فقط از گرسنگی نیست. یک حس سنگینی هم ته دلش نشسته؛ چیزی شبیه اندوه، بی‌حوصلگی، کرختی و فرسودگی …
دنیا یک‌باره دورتر، مبهم‌تر و دست‌نیافتنی‌تر می‌شود.با خودش زمزمه می‌کند: «آدم همین‌طوری دیوونه می‌شه؟ بی‌صدا، بی‌خبر… همین‌جوری؟»
خودش را از بیرون نگاه می‌کند؛ زنی که هیچوقت تصورش را نداشت.

راحتی که وجود ندارد

این تصویر آشناست، برای خیلی از زن‌ها. زنانی که هر روز بی‌وقفه کار می‌کنند، بدون آن‌که کارشان به چشم بیاید یا حساب شود. زنانی که از آن‌ها انتظار می‌رود همیشه خوشحال باشند از «خانه‌ماندن»؛ از «راحتی»‌ای که واقعاً وجود ندارد.

الهه خانه داری را کاری فرسایشی، پرتکرار و بی فایده می‌داند: «این‌که در چرخه‌ای بی‌پایان گیر بیفتی. نه می‌تونی ازش بیرون بیایی، نه سرعتشو کم کنی. جالبه که این کار مدام تکرار می‌شه و هیچ‌کس هم نمی‌بینه. شوهرم از راه می‌رسه می‌گه: مگه چی‌کارکردی؟ ظرفا و لباس ها رو که ماشین شسته، غذا درست کردنم که کاری نداره… توضیح هم فایده نداره. فقط چند ساعت بعد، همه‌چی دوباره بهم می‌ریزه.»

سارا، سال‌هاست خانه‌داری می‌کند. قبلاً شاغل بوده، اما بعد از به دنیا آمدن دخترش، خانه دار شد.

«یه وقتایی دلم می‌خواد فقط تنها باشم، کاری نکنم. حتی وقتی تنها می‌شم، غذای ساده می‌خورم مثلاً یه تخم‌مرغ تا ظرفی کثیف نشه. نمی‌دونم تا کی باید فقط بشورم، بسابم، بپزم… حداقل وقتی کار می‌کردم و حقوق می‌گرفتم، حس مفید بودن داشتم. الان انگار هیچ‌کس نمی‌بینه چه‌قدر کار می‌کنم.»

مونا اما نگاهش متفاوت‌تر است. با خودش کنار آمده، از اینکه مدیر خانه است حس خوبی دارد:«مردها نمی‌تونن چندتا کار رو هم‌زمان مدیریت کنن. اینکه مرد بیرون کار کنه، زن خونه، یه تعادل درست می‌کنه. البته منم قبول دارم کار خونه آسون نیست، ولی می‌دونم اگه من نباشم، همه‌چی به‌هم می‌ریزه. با اینکه خودم انتخاب کردم خونه‌دار باشم، ولی با بیمه و حقوق گرفتن برای زن های خانه‌دار کاملاً موافقم.»

شاید سارا، الهه و مونا و … ندانند اما زنان خانه‌دار، بخش زیادی از زمان و توان‌شان را صرف کاری می‌کنند که در آمارها و حساب‌های اقتصادی دیده نمی‌شود، در دنیایی که هر ساعت کار باید ارزش داشته باشد، اما چرا هنوز کار خانگی را بی‌ارزش می‌دانند؟ پختن، شستن، مرتب کردن،مراقبت، رسیدگی، آموزش کودک، تمیزکاری، مدیریت خانه همه این‌ها اگر به کسی سپرده شود نیاز به چند نیروی متخصص دارد. اما در قالب خانه‌داری نه شغل محسوب می‌شود، نه مزدی دارد، نه بیمه، نه بازنشستگی و نه تعطیلی و نه مرخصی. تنها چیزی که در بسیاری اوقات دارد، خستگی‌ است و نادیده گرفته شدن.
خانه بوی خورش هویج و زعفران می دهد. عطر آشنایی که در جان خانه نشسته. میز هال از تمیزی برق می زند. هیچ ظرف نشسته ای در سینک نیست، ماشین لباسشویی خاموش است. اتاق بچه ها هم مرتب و منظم.
خانه را سکوت محض فراگرفته. حالا می تواند چای که روی میز یخ کرده را دوباره داغ کند و بنوشد شاید هم بفهمی نفهمی از قلمرو همیشگی اش خانه کمی فاصله بگیرد و زندگی متفاوتی را مزه مزه کند.

۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

نظرات بسته است

جستجو
Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
آرشیو مطالب قدیمی